دوشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۲

روزهای درد و رنج.دلم نمی خواد از بم چیزی بنویسم

شنبه، دی ۰۶، ۱۳۸۲

امروز برای خودم متاسف شدم زیرا اولین چیزی که بعد از شنیدن خبر زلزله به ذهنم آمد این بود که ارگ آسیبی ندیده باشه

پنجشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۲

قطعنامه مصوب مجمع عمومى سازمان ملل، حكومت ايران را به شكنجه و آزار شهروندان، محدوديت آزادى بيان و تبعيض بر عليه زنان متهم مى كند و بازداشت هاى طولانى و بدون مجوز فعالان سياسى، روزنامه نگاران و دانشجويان و همچنين اجراى مجازات هاى مغاير با موازين حقوق بشر مثل قطع دست و پا، شلاق زدن و اعدام در ملاء عام را مورد انتقاد قرار مى دهد
نقش بهرام در سراب بهرام

نه كيلومتر پيش از آن كه از كازرون به فيروزآباد برسند در سمت راست جاده پايين كوهستان در محوطه بسيار مصفايي كه به نام سراب بهران خوانده مي شود نقش برجسته اي به درازاي 85/3 متر و پهناي 90/2 متر بر سنگ حجاري كرده اند . در اين مكان آب از چشمه سار زيبايي بيرون آمده , جاري مي شود و محل وسيع با نزهتي براي تفريح و استراحت است . تصوير بهرام دوم را در نقش رستم و گويوم و سرمشهد و تنگ چوگان نيز حجاري كرده اند . در اين نقش برجسته ديده مي شود كه در وسط از روبه رو نشسته و در هر جانب او دونفر از بزرگان ساساني به حال احترام ايستاده مانند صحنه هاي ديگر , انگشت سبابه خود را به حالت احترام به طور خميده رو به بالا نگاه داشته اند .

دوشنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۲

یادا بر همگان مبارک

شنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۲

زندگی روی کبره دستهایمان ماسیده است
و کلمات در انتهای نگاه ها
در انتظار گفتن
جان می کنند
پرندگان با قفسهایشان کوچ می کنند
و عابران با دستبندهایشان در خیابان راه می روند
نه
غبار پنجره
از خاک نیست
از اندوه است
می دانم،
از اندوه است

سه‌شنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۲

کلی برنامه ریزی برای یک سفر طولانی کرده بودم که با یک تلفن همه اش به هم ریخت،یک کار بازم یه سریال که خوشبختانه مدت زمان این یکی کمتره از فردا کار من شروع می شه
.........................
كاخ اردشير بابكان – فيروز آباد
بيرون از ويرانه هاي گور قديم و آثار فوق به مسافت فريب دو كيلومتري شمال آنها بناي معظم سنگي كه داراي سه گنبد و ايوانها و دهليزها و اطاق هاي متعدد بوده برپاست و گچ بريها و تزيينات بالاي درهاي داخلي بنا شبيه تزيينات بالاي آستانه سنگي تخت جمشيد بوده ميرساند كه اردشير بابكان در اخداث كار خود به آثار كاخ هاي شانشاهي هخامنشي توجه و ابراز علاقه مي نموده است . بيرون كاخ هم چشمه سارز و آب روان و بركه و درختان برصفا و كيفيت اين اثر تاريخي مهم مي افزايد(عکسش رو دارم ولی متاسفانه فعلا وقتش رو ندارم که بزارم به زودی شاید) .

شنبه، آذر ۲۲، ۱۳۸۲

برگهای شمعدانی
در زیر سنگینی مهتاب خم شده اند
همانند من
در زیر
نگاه تو
ای محبوب من
موهای تو سایبانی است
در دل کویرها
و سینه هایت
یکی ماه و
یکی خورشید
در دل همه آسمانها.
بگذار تاریخ را مبدا تازه باشد:
آغاز عشق من
آغاز عشق تو

سه‌شنبه، آذر ۱۸، ۱۳۸۲

من غذا های زیادی با شراب درست کردم و همیشه دوست داشتم ببینم با ویسکی چطور میشه ؟ممممممممم عالی بود عالی.

تنگ چوگان و نقوش برجسته آن
براي رفتن به سمت تنگه بايد به جاده كازرون به فهيلان رفت و از پل عبور كرد و به سوي كوهستان پيچيد , در اين جانب تنگ نهر آب بزرگي را از رود شاپور جدا كرده به اراضي زير دست مي برند لذا براي رسيدن به نقوش برجسته ناگزير از عبور از نهر آب خواهند بود . نخستين نقش برجسته اين سوي تنگ لوحه بسيار بزرگي است كه به طور منحني و مقعر در سنگ كوه تراشيده اند و در وسط آن صحنه پيروزي شاپور اول بر والرين حجاري شده است , در جانب راست كه روبروي شاپور و پشت سر والرين واقع مي گردد چهار رديف حجاري مشتمل بر نقوش لشگريان رومي با لوازم جنگ و قلعه كوبي و غنايمي كه از ايشان به دست آمده است ديده مي شود و در جانب چپ يعني پشت سر شاپور نقوش چهار رئيف سواران ايراني با نظم و ابها مخصوص به حال احترام نمودار مي باشد .اين مجلس بزرگترين نقش برجسته عهد ساساني است كه در آن شاپور اول صحنه پيروزي خود را بر والرين بصورت كاملتري مجسم ساخته است و چون صحنه پيروزي فوق مجموعا در پنج محل حجاري گرديده است ( يكي در نقش رستم و يكي در نقش برجسته داراب و سه نقش در تنگ چوگان ) .
نقش برجسته ديگري در پايين كوه ايجاد شده و نهر آب از سراسر وسط آن طي قرون متمادي مي گذشت و در نتيجه عبور مداوم آب حفره عميقي در طول قسمت وسط نقش به وجود آمده است . اين نقش صحنه پيروزي بهرام دوم را بر باديه نشينان عرب نشان مي دهد , بهرام دوم سوار بر اسب است و پري بر تارك و تركشي بر جانب راست دارد و اعراب اسب و شتر براي شهريار خود هديه آورده اند .
نقش برجسته ديگري كه در آنسوي تنگ چوگان قرار دارد تصوير دونفر را سوار بر اسب نشان مي دهد , اين نقش برجسته بر لوحه اي به درازاي قريب 5/9 متر و پهنا يا بلندي بيش از چهارمتر است , نفر سمت چپ مظهر اهورامزدا است كه شعار پادشاهي را به بهرام اول عطا مي كند , سوار سمت راست بهرام اول است و پشت سر او نبشته پهلوي نقر گرديده نام بهرام اول و پدرش شاپور و نياي او اردشير بابكان توام با ثناي اورمزد در آن مذكور مي باشد .اين مجلس حجاري از نقوش برجسته بسيار عالي و استادانه و محتشم عصر ساساني به شمار مي رود .
آخرين نقش برجسته تنگ چوگان بعد از نقش برجسته پيشين و كمي بالاتر از آن حجاري گرديده و آن نيز از نقوش برجسته بزرگ عهد ساساني است , درازاي آن قريب ده متر و نيم و پهنا يا بلندي آن قريب پنج متر مي باشد , در اين نقش برجسته تصير شاپور دوم يا شاپور ذوالاكتاف را در بالا و وسط نقش حجاري نموده اند كه از روبرو نشسته شمشيرش را بر دست چپ گرفته و دست راست خود را به عصاي بلند يا گرز شهرياري تكيه داده است و دو رديف نقوش برجسته بر هر جانب نقش ديده مي شود , نقوش جانب چپ بزرگان دربار و سران لشگري و اسب جنگي مخصوص شهريار را مي نماياند , در قسمت راست لوحه نقوش اسيران مغلوب و دژخيمي كه سرهاي بريده مخالفين را در دست گرفته است و ايرانياني كه دشمنان شكست خورده و عنيمت هاي جنگ را به حضور مي آورند ديده مي شود , اين نقش برجسته از لحاظ هنر حجاري تعريفي ندارد و سازندگان آن استادان ماهري نبوده اند و لكن پيروزي مهمي را كه شاپور دوم در اواخر سلطنتش در نواحي دوردست شرقي كشور خود بدست آورده است نشان مي دهد .

عکسش رو هم برید توی فتو بلاگم ببینین

دوشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۲

اول همه شما را به دیدن این سایت دعوت می کنم
http://www.iftribune.com

بعد اینکه این مطلب ربط چندانی با حال امروز من نداره
در پچپچه های پاییز فریاد بهاریم را شنیدی؟ من چون گل یخ نگین کهربایی خود را در سرما می گشایم. در برج بابل شعر لهجه ها و زبا نها سخت گونا گونند:مگر این هیاهوی عبث و پوچم به کاری بود؟ الهه شعر در جان من فرود نیامده ولی آذرخش خدایان مرا شعله ور ساخت.
کنده ای سوخته ام بی بها و ناچیز. ولی از سوزشی پیام دارم.
دردمندی،آغاز عشق است و عشق آغاز اندیشیدن.
کسی با گوهرهای سخن به جمعه بازارزمان می آید و کسی با خرمهره های احساسات پیش پا افتاده خویش.
ولی می توان در کنار این سفره چرکین باین خرمهره های کبود نیز نگریست:در کبودی آنها آسمان است،دریاست،ماتم است،پندار است، رویاست.
ومنم فروشنده این خرمهره های ناچیز کبودفام در پچپچه غمین خزانی...

چهارشنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۲

داشتم آرشیو اینجا رو نگاه می کردم دیدم عجب فراز و نشیبی داشته .سیاسی،اقتصادی، داستان، شعر، مطالب فمینیستی(که این یکی یک خونه مستقل پیدا کرد و رفت)و...اینجا شده از هر دری سخنی.کلی داستان نیمه کاره توی اینجا موند که پایانی نیافت کلی مطلب نیم خورده هم مانده که آن هم به کناری نهاده شد.آخریش قولی بود که در روز جشن مهرگان داده بودم قرار بود که از تاریخ و فرهنک و آداب و رسم ایران بنویسم که اون هم به بونه فراموشی سپرده شد.حالا هم که چندیست اراجیف می نویسم یه خیال شعر.می خواهم مقداری فکر کنم(قلمم هم این میانه ماند که بلاخره ادبی بنویسه یا محاوره)می خواهم یه خورده از واقعیت های روز فرار کنم(کی میگه فرار بده؟)به همین خاطر معرفی اماکن باستانی ایران، دوره ساسانی رو به خوردتون می دم چون دارم روش کار می کنم(این دلیل نمی شه کر کره اراجیف شاعرانه ر و پایین بکشم)
سروستان
سروستان در 84 كيلومتري مشرق شيراز است . در سروستان دو بناي تاريخي مهم وجود دارد كاخ عهد ساساني كه در محل به نام قصر ساسان خوانده مي شودیکی از آن دو می باشد .اين كاخ به مسافت 9كيلومتري جنوب غربي سروستان واثع گرديده است . بناي معظمي است از سنگ و گچ و از آثار بهرام گور يا بهرام پنجم ساساني است كه به وسيله مهر نرسي وزير معروف او كه صدارت يزدگرد اول و يزدگرد دوم را نيز عهده دار بوده ساخته شده است .




...........................
جمعه مراسم یاد بود مختاری و پوینده در امامزاده طافر برگزار می شود

دوشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۲

صبح که از اتاقشون اومد بیرون چشم راستش جمع شده بود و از اون اشک می اومد دلیلش رو نمی دونست تا اینکه امروز که از مطب پزشکش اومد و گفت سکته بوده مامان رو می گم. امروز می گفت مرد خوب برای توی دیگ و مرد بد برای زیر دیگ خوبه(تازه بابا کلی ماهه وبه قول مامان بهترین مرد دنیاست (
بهار از میان پلکهای تو
به دشت خیره می شود
و من از وحشت آنکه چشمهایت را ببندی
میان پلکهایت
ستاره ای می نهم
و در میان دشت
در میان بهار می ایستم.
گاهی در تناقض رفتاری دیگران می مانیم،در حضور خاکسارند و لاف دوستی می زنند چون برفتند همه چیز از خاطر بروفند.

جمعه، آذر ۰۷، ۱۳۸۲

والا دوستان گفتند که نمی تونند اینجا نظر بزارند منم دوباره تمپ رو عوض کردم
بابا یکی کمک کنه اینجارو یه سرو سامانی بدم
خورشید جای بوسه ای است
که تو بر آسمان زده ای
ای همه زیبایی
دریا
گونه های توست
که اشکی مرطوبش کرده.
تو چقدر دوری
و چقدر نزدیک!
بیا
بیا و مرا
از پشت این مردمک های شیشه ای
از پشت این پنجره ها
به کوچه ببر
بیا و مرهمی باش
بر همه چیز
زندگی ای بر مرگ
و لبخنده ای بر درد
ای همه آفتاب
ای همه زندگی
بیا

چهارشنبه، آذر ۰۵، ۱۳۸۲

از عشق
برای فردا چیزی کنار بگذار
یک مشت-اندازه یک بوسه-
در بقچه موهایت بپیچ
و برای روزهای تیره تر
برای روزهایی که همه عشق را فراموش می کنند
تو اندکی از عشق نگهدار:
یک مشت اندازه یک بوسه
............
گزارش محرمانه مركز بررسي افكار عمومي صداوسيما به آيت‌الله خامنه‌ای
فقط 2 الی 3ميليون نفر در انتخابات آينده شركت خواهند كرد

برطبق منابع كاملاً موثق در طول مهرماه گذشته مركز بررسي افكار عمومي صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران اقدام به اجراي يك برنامه وسيع نظر سنجي محرمانه در سرتاسر كشور نمود كه نتايج آنرا طي يك گزارش محرمانه به محضر آيت الله خامنه اي فرستاده است. اين نظرسنجي كه در 29 مركز استاني، 246 مركز شهري و 1682 مركز روستائي صورت گرفته است ، نشان ميدهد در انتخابات آينده مجلس شوراي اسلامي فقط بين 2 الي 3 ميليون نفر بر سر صندوق هاي رأي حاضر خواهند شد.

entekhabat

کارزار به‌ شکست‌کشاندن‌ انتخابات‌ حکومتى‌ را سازمان‌ دهيم

‌سيد على‌ خامنه‌اى‌، رهبر نظام‌ اسلامى‌ سخن‌ درستى‌ گفت‌ که‌ نتايج‌ انتخابات‌ مهم‌ نيست‌، شرکت‌ در آن‌ اهميت‌ دارد

اينک‌ اين‌ امکان‌ وجود دارد که‌ انتخابات‌ مجلس‌ شوراى‌ اسلامى‌ کانون‌ تجلى‌ يک‌ فرياد «نه‌» بزرگ‌ به‌ جمهورى‌ اسلامى‌ و مجموعه‌ گزينه‌هاى‌ در چارچوب‌ آن‌ گردد و مردم‌ در شکل‌ يک‌ مقاومت‌ منفى‌ و مدنى‌، با عدم‌ شرکت‌ گسترده‌ خود در انتخاباتى‌ فرمايش‌ و نمايشى‌ بر خواست‌ ديرينه‌ استقرار دموکراسى‌ در کشور و رهايى‌ از يک‌ حاکميت‌ دين‌سالار و تامين‌ حاکميت‌ دموکراتيک‌ مردم‌ بر سرنوشت‌ خويش‌ و کشور، پاى‌ بفشارند و به‌ نوعى‌ آن‌ را رفراندمى‌ سازند براى‌ اعلام‌ نفى‌ وضعيت‌ موجود

در اسفندماه‌ سال‌ جارى‌، انتخابات‌ دوره‌ هفتم‌ مجلس‌ شوراى‌ اسلامى‌ برگزار خواهد شد. بحث‌ بر سر نحوه‌ اتخاذ موضع‌ در قبال‌ اين‌ انتخابات‌ مدتى‌ است‌ جريان‌ دارد و مى‌رود به‌ کانون‌ چالش‌ نيروهاى‌ سياسى‌ تبديل‌ شود. اهميت‌ فراوان‌ دارد که‌ نيروهاى‌ آزاديخواه‌ و دموکرات‌ در ايران‌ و در خارج‌ از کشور بتوانند با اتخاذ موضعى‌ واحد، برآمدى‌ يگانه‌ و موثر در اين‌ عرصه‌ داشته‌ باشند.
پس‌ از انتخابات‌ دوره‌ دوم‌ شوراهاى‌ شهر و روستا که‌ در آن‌ انزواى‌ جناح‌ سينه‌چاک‌ ولايت‌ پيش‌ از پيش‌ آشکار شد و همراه‌ آن‌ راى‌دهندگان‌ در شهرهاى‌ بزرگ‌ سلب‌ اعتماد از اصلاح‌طلبان‌ حکومتى‌ و نفى‌ آنان‌ را به‌ صراحت‌ اعلام‌ کردند، اينک‌ اين‌ امکان‌ وجود دارد که‌ انتخابات‌ مجلس‌ شوراى‌ اسلامى‌ کانون‌ تجلى‌ يک‌ فرياد «نه‌» بزرگ‌ به‌ جمهورى‌ اسلامى‌ و مجموعه‌ گزينه‌هاى‌ در چارچوب‌ آن‌ گردد و مردم‌ در شکل‌ يک‌ مقاومت‌ منفى‌ و مدنى‌، با عدم‌ شرکت‌ گسترده‌ خود در انتخاباتى‌ فرمايش‌ و نمايشى‌ بر خواست‌ ديرينه‌ استقرار دموکراسى‌ در کشور و رهايى‌ از يک‌ حاکميت‌ دين‌سالار و تامين‌ حاکميت‌ دموکراتيک‌ مردم‌ بر سرنوشت‌ خويش‌ و کشور، پاى‌ بفشارند و به‌ نوعى‌ آن‌ را رفراندمى‌ سازند براى‌ اعلام‌ نفى‌ وضعيت‌ موجود. و اين‌ امر تنها از طريق‌ مشارکت‌ همبسته‌ و فعال‌ و همه‌جانبه‌ همه‌ نيروهايى‌ ميسر است‌ که‌ آزادى‌ و رهايى‌ و پيشرفت‌ مردم‌ اين‌ اين‌ مرز و بوم‌ را خواهانند و استقرار نظامى‌ دموکراتيک‌ و مبتنى‌ بر حقوق‌ بشر و جدايى‌ دين‌ و دولت‌ را در کشور مى‌طلبند. اين‌ هدف‌، به‌ شکست‌کشاندن‌ انتخابات‌ حکومتى‌ با اعلام‌ عدم‌ شرکت‌ و تحريمى‌ ساده‌ به‌ موفقيت‌ نخواهد انجاميد بايد براى‌ آن‌ کارزارى‌ را سازمان‌ داد و در جنبشى‌ که‌ شکل‌ خواهد گرفت‌ مشارکت‌ فعال‌ داشت‌.
سيد على‌ خامنه‌اى‌، رهبر نظام‌ اسلامى‌ سخن‌ درستى‌ گفت‌ که‌ نتايج‌ انتخابات‌ مهم‌ نيست‌، شرکت‌ در آن‌ اهميت‌ دارد. و اين‌ واقعيتى‌ است‌ که‌ در اوضاع‌ و احوال‌ کنونى‌ سياسى‌ و نيروهاى‌ شريک‌ در منازعات‌ انتخاباتى‌، نتايج‌ انتخابات‌ از اهميت‌ چندانى‌ برخوردار نيست‌ و هر شکل‌ از شرکت‌ در انتخابات‌ و با هر نيت‌، تنها از سوى‌ نيروهايى‌ که‌ دل‌نگران‌ حفظ‌ نظام‌ و يا موقعيت‌هاى‌ خويش‌اند، توجيه‌پذير و درک‌شدنى‌ است‌. مواضع‌ اخير چهره‌هاى‌ سرشناس‌ جبهه‌ مشارکت‌ اسلامى‌ در مورد ضرورت‌ شرکت‌ در انتخابات‌ مجلس‌ نيز از همين‌ منظر و بر همين‌ مبنا اتخاذ شده‌ است‌.
نگاهى‌ گذرا به‌ برخى‌ استدلال‌ها و مواضع‌ در نيروهاى‌ بيرون‌ حاکميت‌ بياندازيم‌:


نزول‌ فاحش‌ حد خواسته‌ها
نه‌ فقط‌ از نيروهاى‌ وابسته‌ به‌ حاکميت‌ همچون‌ حجاريان‌ که‌ معتقدند بايد به‌ حضور در شکل‌ اقليت‌ و استفاده‌ از مجلس‌ به‌ عنوان‌ تريبون‌ بسنده‌ کرد، بلکه‌ از تحليل‌گران‌ در بيرون‌ حاکميت‌ نيز استدلال‌هايى‌ شنيده‌ مى‌شود که‌ اکثر افشاگرى‌ها در مورد نقض‌ حقوق‌ بشر و مبارزاتى‌ که‌ در اين‌ زمينه‌ صورت‌ گرفته‌ است‌ با سخنان‌ پيش‌ از دستور مجلس‌ و يا از کميسيون‌ اصل‌ نود، «کليد خورده‌» است‌ و بايد با شرکت‌ در انتخابات‌ «امکانات‌» حفظ‌ شوند. توسط‌ اين‌ تحليل‌گران‌، زمانى‌ حمايت‌ از يک‌ جناح‌ حکومت‌ راه‌کار اصلى‌ تغيير ساختار سياسى‌ و استقرار «جمهوريت‌» قلمداد مى‌شد، اکنون‌ به‌ خاطر چند نطق‌ و افشاگرى‌ نيم‌بند مى‌خواهند مردم‌ و راى‌شان‌ را به‌ حمايت‌ از اصلاح‌طلبان‌ حکومتى‌ بکشانند. راستى‌ اين‌ بيشتر تجسم‌ نزول‌ خواسته‌هاست‌ يا سقوط‌ ارزش‌ها و يا دفاع‌ از يک‌ تصميم‌ انتخاب‌ سياسى‌ در هر شرايط‌ و به‌ هر بها؟

استفاده‌ از حق‌ راى‌ يک‌ هنجار دموکراتيک‌؟
گروهى‌ با تاکيد بر اين‌ که‌ استفاده‌ از حق‌ راى‌ و شرکت‌ در انتخابات‌ هنجارى‌ دموکراتيک‌ و وظيفه‌اى‌ شهروندى‌ است‌، شرکت‌ در انتخابات‌ کذايى‌ مجلس‌ را امرى‌ بديهى‌ قلمداد مى‌کنند و اين‌ واقعيت‌ را ناديده‌ مى‌گيرند که‌ ارزش‌ قائل‌شدن‌ براى‌ راى‌ خود و امتناع‌ از به‌ هرزدادن‌ آن‌، در سامانه‌هاى‌ دموکراتيک‌ در جهان‌ ما، هنجارى‌ دموکراتيک‌تر و حاوى‌ آموزشى‌ بالاتر است‌. امتناع‌ از شرکت‌ در انتخابات‌ غيرقابل‌ پذيرش‌، خود مى‌تواند به‌ عنوان‌ استفاده‌ بهينه‌ از حق‌ راى‌ کارکرد داشته‌ باشد. جالب‌ است‌ بر زمينه‌ وجود اين‌ ارزيابى‌ که‌ درصد قابل‌ توجهى‌ از مردم‌ از شرکت‌ در انتخابات‌ آتى‌ مجلس‌ سر باز خواهند زد، برخى‌ از همان‌ تحليل‌گران‌ و سياستگرانى‌ که‌ در دور دوم‌ رياست‌ جمهورى‌ خاتمى‌ عمده‌ استدلالشان‌ بر شرکت‌ گسترده‌ مردم‌ و از اين‌ طريق‌ نتيجه‌گيرى‌ در باره‌ لزوم‌ حمايت‌ از خاتمى‌ بود، اينک‌ صريحا مى‌گويند اگر مردم‌ شرکت‌ نکنند اشتباه‌ مى‌کنند و شرکت‌ در انتخابات‌ يک‌ امر ارزشى‌ است‌. اين‌ افراد در شرايط‌ متفاوت‌ حد واقعيت‌گرا و يا ارزشمدار بودن‌ خود را انتخاب‌ مى‌کنند.

شرکت‌ يا عدم‌ شرکت‌ در انتخابات‌ صرفا يک‌ تصميم‌ تاکتيکى‌ است‌؟
برخى‌ نيروهاى‌ سياسى‌، با استناد به‌ کنش‌ و واکنش‌هاى‌ غيرقابل‌ پيش‌بينى‌ مردم‌ ايران‌ و به‌ اصطلاح‌ «دقيقه‌ ۹۰» بودن‌ مردم‌، استدلال‌ مى‌کنند که‌ تصميم‌گيرى‌ در مورد شرکت‌ يا تحريم‌ انتخابات‌ را به‌ عنوان‌ يک‌ تاکتيک‌ سياسى‌ بايد به‌ روزهاى‌ آخر قبل‌ از انتخابات‌ موکول‌ کرد و آنگاه‌ با محاسبه‌ سود و زيان‌ آن‌ در باره‌ آن‌ تصميم‌ گرفت‌. تعريف‌ نحوه‌ شرکت‌ در انتخابات‌ به‌ مثابه‌ يک‌ امر صرفا تاکتيکى‌ و اين‌گونه‌ مواجهه‌ با چنين‌ موضوع‌ مهمى‌، به‌ معناى‌ بى‌برنامه‌، بى‌تدارک‌، بى‌سازمان‌ و بى‌راستا کردن‌ يک‌ سازمان‌ و يا جريان‌ سياسى‌ در رابطه‌ با امر انتخابات‌ پيشاروى‌ است‌، کمکى‌ به‌ شکل‌گيرى‌ مواضع‌ واحد و يگانه‌ اپوزيسيون‌ نمى‌کند و به‌ نوعى‌ انفعال‌ و نظاره‌گربودن‌ را فرموله‌ مى‌کند و بازتاب‌ مى‌دهد.

تحريم‌ انتخابات‌ سياسى‌ انفعالى‌ است‌؟
گفته‌ مى‌شود تحريم‌ انتخابات‌، سياستى‌ انفعالى‌، راحت‌طلبى‌ در يافتن‌ پاسخ‌ و پاسخ‌ سنتى‌ نيروهاى‌ اپوزيسيون‌ است‌ به‌ موضوع‌ انتخابات‌. بسيار خوب‌ تحريم‌ ساده‌ و انفعالى‌ نکنيم‌، به‌ صدور يک‌ اطلاعيه‌ ساده‌ که‌ ما شرکت‌ نمى‌کنيم‌ و دعوت‌ مردم‌ به‌ عدم‌ شرکت‌ بسنده‌ نکنيم‌. به‌ سهم‌ خود فعالانه‌، غيرانفعالى‌ و با برنامه‌ بکوشيم‌ کارزارى‌ همه‌جانبه‌ پديد آوريم‌ براى‌ شرکت‌ هر چه‌ ناچيزتر و محدودتر مردم‌ و براى‌ به‌ شکست‌کشاندن‌ انتخاباتى‌ که‌ جز توهين‌ به‌ خرد و اراده‌ انسان‌ ايرانى‌ چيز ديگرى‌ نيست‌. بکوشيم‌ همه‌ آحاد و نيروهاى‌ اپوزيسيون‌ با همفکرى‌ هم‌ گرد سياستى‌ واحد نيروهاى‌ خود را همبسته‌ کنند

سه‌شنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۲

می خواهم بر روی این زمینهای سوخته بنشینم
و دستهایم را گلدانی کنم
برای رویش
این گلهای وحشی
وحشی
وحشی
..............
اون نقطه صفر پایین می تونه نقطه آغاز یا هر چیز دیگه ای بشه

یکشنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۲

مانند نفسی در آمد و شد
بین امروز فردا،
همچون خورشیدی
در طلوع و غروب
میان بودن و شدن
میان خواستن و خواسته شدن
میان سکوت و همهمه فریاد
روان
از نا کجا به کجا؟
نقطه صفر نزدیک است.!

جمعه، آبان ۳۰، ۱۳۸۲

زندگی
یک هستی گریز پاست با ابدیت پندارها
خنکی را بر پوست
گرما و کشش کهربایی سر انگشتان خود بر شقیقه های طپنده
نشست آرام و سودایی نگاه خود را
بر شاخه های لرزان
خورد شدن استخوان برگ ها را در زیر گام خسته
آسمان دود گرفته را که در آن دور به سوی ناپیدا
به سوی شعله های گوگردی پاییز
دامن کشان است،حس می کنم
با انبوه گردش کنندگان و جدا از آنها
می پویم
غوطه زن در من خویش
و با تلاشی بیهوده خواهانم
تا تمام سر شاری این دم را در درون خویش بنگارم.

پنجشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۲

سفر اول از یک تلفن شروع شد:
مجید میای گمو گور شیم؟
کجا؟
هر جا که شد.
و ما از جاده شمال سر در آوردیم.غرق شدیم توی خودمون توی رویا هامون توی شبهای خوشی و مستی اون سالها .ولی خیلی زود تموم شد خیلی زود.

دوشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۲

رفتم یم سفر که فکر می کردم با اوضاع مالی خراب من جور درمیاد که نیومد. اول اینکه مجبور شدیم بریم هتل بعد اینکه موبایل نازنینم به ملکوت اعلی پیوست این بابلسر هم اصلا به من نیونده یم بار هم دوربینم رو آب برد
باز هم دارم می رم سفر به همین دلیل یه چند روزی نمی تونم بنویسم


جمعه، آبان ۲۳، ۱۳۸۲

خوب امروز یکی بهم گفت این تنهای شب شمایی؟گفتم نه چطور مگه گفت خیلی چرندیات عاشقانه می نویسه من گفتم شما نیستی ولی پروین گفت نه مجید می نویسه. راست گفتی هما خانم ها

پنجشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۲

به قول دهاتی ها رفتم راید جوی.
........................
و بوسه هایم روی شیشه مات تصویر تو گم شد.
تازه اومدم، بیشتر می نویسم. کلی چرندیات توی این سفر نوشتم

چهارشنبه، آبان ۲۱، ۱۳۸۲

اومدم ابروشو بردارم زدم چشمشو کور کردم!
و بر دیوار این کوچه دراز و بی سر و ته ما یادگار خود را نوشته ایم. یادگار های زودوده اندک است و یادگار های مانده بسیار.واین باران نرم پاییزی چینه های گلی را فرو می پاشد.
یادگار ها مانند زمانها زودوده می شوند؟
ای یگانه، نه خود را بر گزین و نه خود را در افکن.در قافله ابدی عشق کسی باش کوشا.
و با ذغال روح یادگار خود رابنویس
اینجا ظفرمندی عشق فائوست بر نابکاری مفیستوفلس
و اینجا من همراه زندگیم بار دیگر دست ها و دندانها را میفشرم. و اینک از سرای زیستن به جاده بودن می روم، از کومه سپری به کاخ جاوید.

سه‌شنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۲

به درخواست گلکوی عزیزمقداری از جریانات سالگرد صفر خان رو می نویسم.
آنهایی که سال گذشته در مراسم خاکسپاری خان حضور داشتند می دانند که در ابتدای آن مراسم عده ای از آذری های عزیز برای مال خود کردن مراسم و این قهرمان عدالت و آزادی شروع به کار شکنی کردند از جمله شعار هایی بر علیه گروه های چپ،وشعار هایی مبنی بر استقلال آذربایجان و غیره که خوشبختانه بدلیل عدم انسجام و عکسالعمل خوب گردانندگان مراسم به جایی نرسید.امسال همانها که گروهی هستند که برای استقللال آذربایجان و پیوستن به آذربایجان شمالی تلاش می کنند و رهبر فکریشان دکتر هیت میباشد(این دکتر همان است که در سالها پیش پزشک ساواک بود و وقتی علیرضا نابدل از نیروهای رزمنده خودش را برای حفظ اطلاعاتش از پشت بام پرت می کند برای شکنجه های مجدد آماده می کند)
قبل از مراسم در پارک لاله جمع شدند و هماهنگی های لازم را به عمل آوردند و بر خلاف چیزی که در گویا نوشته شده بود بدون هماهنگی با برگزار کنندگان مراسم و اقوام صفر خان دست به تشکیل هیت برگزار کننده جدیدی به نام کمیته آذربایجانی زدند.
در شروع مراسم آنها با نشان دادن توتمی به نام بزقورد که با دست می سازند و شعار های پانترکیستی فضار ا ملتهب کردند و بعد از اینکه خلاصه میکروفن را به زور از دستشان گرفتند شروع به فحاشی و هو کردن سخنران کردند و بعد میکروفن را نیز از دست سخنران به زور گرفتند.
بعد از آن نراسم توسط برگزار کنندگان تعطیل و لی ترکها به اجرای مراسمشان ادامه دادند(بقیه اش را هم حوصله ندارم توضیح بدم)
لازم به توضیح نیست که من نه با ناسیونالیسم کاری دارم نه با قوم گرایی و این حرفها
عکاس خونه (فتو بلاگ) من هم راه افتاد

جمعه، آبان ۱۶، ۱۳۸۲

مراسم سالگرد صفر خان تنها فرصتی بود برای در آغوش دوستان فرو رفتن و از گذشته گفتن.مراسم توسط شوونیستهای ترک به هم خورد

پنجشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۲

کاش اون مه غلیظ تر بود.کاش یه پیچ رو نمی دیدم.
هوای عالی طبیعت زیبا همه چی خوب بود جز من که حتی چنگل هم چهره عبوسم رو نتونست تحمل کنه

چهارشنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۲

سال ها پيش ، وقتي در عين نوميدي بودم يكي به من گفت اين زمين با ياس و اميدواري ، با عشق و نفرت ساخته شده و هر ذره اش از اين هاست . فقط مرغ هاي دريايي هستند كه از توفان نمي هراسند حتي وقتي در ميان درياها جهت خود را گم كنند و جايي را براي نشستن نيابند ، آن قدر بال مي زنند كه يا توفان فرونشيند و زميني پيدا كنند براي فرود آمدن يا در همان اوج آسمان ها مي ميرند . آنهاي كه به ميان موج ها مي افنتد مرغ دريايي نيستند . مرغ دريايي در اوج مي ميرد ، آخرين توان خود را صرف اوج گرفتن مي كند تا سقوط را نبيند .
خيلي كوچيك بودم كه نفرت رو شناختم،اما وقتي زمان كوتاهي عشق به سراغم اومد دونستم كه با اون مي تونم هر روز را سالي كنم،دونستم كه زمان را انسان مي سازه
یه سفر یک روزه به آبشار آب پری شاید یه خورده منو بسازه پس امشی ستاره های کوهستان رو به یاد شما ها می شمارم.




مراسم نخستين سالگرد درگذشت زنده ياد
صفر قهرمانيان (صفرخان)
image


بدينوسيله از دوستان ، ياران ، هم‌رزمان ، هم‌بندان ، خويشان و همه آزاديخواهان كه برآنند تا نام بزرگ زنده ياد صفر قهرمانيان ، اين نماد توانمند مقاومت در راه بهروزی مردم ايران و تسليم نشدن به ظلم را گرامی بدارند ، دعوت به عمل می‌آوريم تا در مراسم گردهم‌آئی ، يادبود و سالگرد او برسر مزارش شركت فرمايند.
ضمنا" به آگاهی عزيزانی كه با وسيله شخصی به محل برگزاری مراسم تشريف نمي‌آورند می‌رساند كه اتوبوس‌ها از مقابل منزل ايشان راس ساعت ١٤ به مقصد امامزاده طاهر حركت خواهند كرد.

نشانی منزل: بلوار آيت‌الله كاشانی جنب شهرداری منطقه ٥ خيابان الهی كوچه دهم پلاك ١٣
مكان: گورستان (امام زاده طاهر – كرج)
زمان: جمعه ١٦ آبان ساعت ١٥ تا ١٧
خانواده قهرمانيان - كميته برگزاری مراسم سالگرد صفرخان
*************

بي ترديد تحولاتي كه پس از شهريور ١٣٢٠ در بخش هاي شمال غربي ايران يعني در آذربايجان و زنجان روي داد، صفحاتي تكان دهنده در تاريخ جنبش ترقي خواهانه و انقلابي مردم ايران است. در آن روزگار كه دهقانان در زير بار ستم فئودال ها به جان آمده بودند، بسياري از شرايط براي وقوع يك جنبش دهقاني در آن سامان مهيا بود: بوجود آمدن طبقه اي متوسط و آگاه از دهقانان كم زمين در آن سامان ، ايجاد امكانات ارتباطي بين روستاهاي آن ديار و پيدايش نسبي يك بازار سراسري و ضعف حكومت مركزي پس از سقوط رضاشاه ، از وجود سه پيش شرط قابل ملاحظه براي يك رويداد انقلابي ضدفئودالي خبر مي داد. خاتمه دادن به پرداخت بهره هاي سنگين مالكانه ، تعديل مناسبات ميان مالكان و رعايا و تقسيم زمين بين دهقاناني كه در آن زحمت مي كشند، آرزوي ديرينه ي دهقانان بود. حضور جمعي از روشن فكران هوادار عدالت اجتماعي در آذربايجان و زنجان در حكم جرقه بود در انبار باروت توده هاي دهقان پس آتش انقلاب مشتعل شد و دهقانان انقلابي تحت رهبري فرقه ي دموكرات آذربايجان آهنگ آن كردند كه مقدرات خويش را رقم زنند. مصادره زمين هاي بزرگ مالكان و لغو مالكيت هاي بزرگ ارضي ، اقدامي انقلابي و تاريخي بود كه دهقانان ستم ديده ي آذربايجاني و زنجاني به رهبري آزادي خواهان انقلابي و دموكرات ، به آن دست زده بودند. در كنار آن اقدام تاريخي و به پشتوانه ي همين عمل انقلابي احداث نهادهاي خدماتي و رفاهي مردم چون مدرسه ، درمانگاه ، حمام ، كتاب خانه ، سينما و نيز زيرساخت هاي اقتصادي چون راه سازي و حفر چاه همه از فعاليت هايي بود كه به دست دهقانان و مردم ستمديده و مصمم آذربايجان صورت گرفت. اما طبيعي بود كه خوانين بزرگ مالك و حكومت سرسپرده ي حامي آنها اين اوضاع را برنتابند و سوداي سركوبي بي رحمانه را در سر بپرورانند.
اين ويژگي هميشگي ستم گران حاكم است كه اقدامات انقلابي توده هاي ستمديده را سركوب كنند و همان گونه شد كه آنان خواستند. در نبود يك جنبش سراسري دموكراتيك در تمامي نقاط ايران ، با جان گرفتن تدريجي و جمع آوري قوا توسط حكومت مركزي و اقدامات هماهنگ و پيگيرانه ي خوانيني چون بيگدلي ها، اميرافشارها، ذوالفقاري ها، اسكندري ها و ديگران و نيز با وجود ضعف در رهبري جنبش نوپاي آذربايجان و عقب نشيني قريب بيست هزار نفر نيروهاي مسلح از آن سامان ، مقدمات شكست و سركوبي اين جنبش مهيا شد. در آذربايجان و تجسم آرزوهاي قلبي صدها هزار دهقان ايران را به بهانه ي واهي مبارزه با تجزيه طلبي به خاك و خون كشيد. ده ها هزار دلاور در خون خود غلطيدند. صدهاهزار دهقاني كه در آذربايجان و خمسه مي زيستند ديوار آرزوهاي خود را ويران ديدند. ميليون ها اميد كه در سينه هاي سوخته ي ملت ايران پر مي كشيد، به ياس مبدل شد.
اما حتي اگر مردم نااميد شوند "قهرمان" مردم حق نااميدشدن ندارد. "قهرمان" مردم آن گوهر بلاگرداني است كه در اوج تحمل درد و رنج و ستم سرشار از اميد و درون وجودش آكنده از "شادي و آزادي " است. همان گونه نيز بود. "قهرمان " مردم در آوارگي و گريز در شهرهاي عراق و سپس در سياه چال هاي اروميه ، تبريز، قصر و برازجان سرشار از اميد بود. بي ترديد مي توان گفت كه "صفر قهرمانيان " يكي از تابناك ترين چهره هاي اميدبخش و قهرمان راستين تاريخ مقاومت مردم ايران است.
ملت ستم ديده ي ايران و روشن فكران داغديده اي كه ضميرشان را با گوهر تابناك عشق به رهايي و آزادي روشن نگاه داشته اند، ديرگاهي است كه به صلابت كوه وار و مقاومت آهنين "قهرمانان" به خود مي بالند و آن را باز مي جويند. راستي را نياز اين ملت تشنه چه زمان به پايان خواهد رسيد؟

سال شمار

* ١٣٠٠ خورشيدي:
صفر قهرمانيان (صفرخان) در روستاي شيشوان در سه كيلومتري عجب شير، از شهرهاي آذربايجان به دنيا آمد. نام پدرش محمدحسين و نام مادرش گوهرتاج بود.از همان آغاز نوجواني در كنار پدرش به كار كشاورزي پرداخت.

* ١٣٢١ خورشيدي:
همراه با سه تن از دوستانش ، حيدر آفاقي ، احمد فخري نژاد و اصغر نوري (اين سه تن بعدا اعدام شدند) وارد مبارزه بر ضد فئودال ها و زمين داران بزرگ آذربايجان شد.

* ١٣٢٤ خورشيدي:
ازدواج با خانم ملوك باقرپور - شانزدهم آبان ، قيام مسلحانه ي روستائيان شيشوان بر ضد فئودال ها و زمين داران بزرگ. صفرخان در اين قيام شركت فعال داشت و در فرقه ي دموكرات آذربايجان به درجه ي ماژوري (سرواني) رسيده بود.

* ١٣٢٥ خورشيدي:
هياتي نظامي به ظاهر براي نظارت در امر انتخابات از تهران به آذربايجان رفت. اما ناگهان در روز ٢١ آذر ماه از سوي ارتش شاهنشاهي ، مبارزان و قيام كنندگان بر ضد فئودال ها از چند سو محاصره و به طور وحشيانه اي تار و مار و قتل عام شدند.

* ١٣٢٥خورشيدي:
صفرخان همراه با عده اي از قيام كنندگان متواري و از مرز گذشت و همراه با گروهي به عراق رفت و در آن جا دستگير و زنداني شد.

* ١٣٢٧ خورشيدي:
صفرخان از عراق فرار و به ايران آمد و در ١٨اسفندماه توسط ماموران دولتي شناسايي و دستگير شد و در اروميه به زندان افتاد.

* ١٣٢٨ خورشيدي:
اول فروردين ، شب عيد، صفرخان در زندان اروميه در سلول انفرادي.

* ١٣٢٩ خورشيدي:
تحويل دادن صفرخان به دادگاه نظامي تبريز و صدور قرار عدم صلاحيت از طرف دادستاني تبريز و فرستادن پرونده به مراغه و اعاده ي پرونده به تبريز.

* ١٣٢٩ خورشيدي:
آذرماه ، محاكمه در دادگاه نظامي لشكر تبريز و صدور حكم اعدام براي صفرخان به جرم قيام مسلحانه براي براندازي نظام شاهنشاهي. برادر او حسن علي قهرمانيان نيز به ده سال زندان محكوم شد. پدر صفرخان نيز مدت دو سال با او در زندان بود.

* ١٣٣٠ خورشيدي:
روي كار آمدن دولت ملي دكتر محمد مصدق و اعاده ي پرونده ي صفرخان از دادگاه نظامي به دادگستري در اثر شكايت او. ١٣٣١ خورشيدي: اعاده ي پرونده به ديوان عالي كشور از اروميه و ارسال پرونده به دادگستري تبريز.

* ١٣٣٢ خورشيدي:
كودتاي انگليسي - آمريكايي - ارتجاعي ٢٨ مرداد و اعاده ي پرونده ي صفرخان به دادگاه نظامي.

* ١٣٣٣ خورشيدي:
تبديل حكم اعدام به حبس ابد در دادگاه نظامي. صفرخان در اين تاريخ درست شش سال زير اعدام بود.

* ١٣٣٤ خورشيدي:
اعتصاب غذا در زندان دژبان تبريز به مدت يك ماه در اعتراض به وضعيت بد زندان. انتقال به اروميه.

* ١٣٣٧ خورشيدي:
پايان ده ساله ي اول زندان و انتقال از اروميه به تبريز و از تبريز به تهران قصر.

* ١٣٣٧ خورشيدي:
تبعيد به زندان مخوف برازجان

* ١٣٤١ خورشيدي:
درگذشت همسر صفرخان ، خانم ملوك باقرپور در يكي از بيمارستان هاي تهران در اثر سردرد شديد در حالي كه بيش از چهل و يك سال از سنش نمي گذشت. او براي ملاقات با صفرخان ، همراه دخترش مهين به تهران آمده بود تا به برازجان برود.

* ١٣٤٢ خورشيدي:
درگذشت مادر صفرخان ، درگذشت پدر صفرخان

* ١٣٤٦ خورشيدي:
اولين ملاقات صفرخان با دخترش مهين و نوه ي شش ماهه اش بهروز عباسي و دامادش محسن عباسي.

* ١٣٤٧ خورشيدي:
انتقال از زندان برازجان به زندان قصر تهران

* ١٣٥٢ خورشيدي:
سركوب زندانيان در تهران و چند شهر بزرگ ايران به وسيله ي گارد ضد شورش و سخت تر شدن شرايط زندان.

* ١٣٥٤ خورشيدي:
بردن صفرخان به كميته ي مشترك براي چندمين بار و فشار آوردن به او براي نوشتن تقاضاي عفو و ندامت نامه و خودداري و مقاومت صفرخان.

* ١٣٥٥ خورشيدي:
بردن صفرخان به كميته ي مشترك براي نوشتن نامه ي عفو. در آبان ماه اين سال در حدود ٦٠ نفراز زندانيان نادم در تلويزيون با گفتن "سپاس آريامهرا" آزاد شدند. اما صفرخان با تمام فشارهايي كه به او وارد شد، تن به اين ذلت نداد.

* ١٣٥٦ خورشيدي:
آمدن صليب سرخي ها براي بازديد از زندان هاي ايران و پنهان كردن صفرخان توسط ساواك. عاقبت در اثر فشار صليب سرخي ها براي بازديد از زندان هاي ايران و پنهان كردن صفرخان توسط ساواك. عاقبت در اثر فشار صليب سرخي ها، ساواك ناچار شد، صليب سرخي ها را به ديدن صفرخان ببرد.

* ١٣٥٧ خورشيدي:
اعتصاب غذا همراه با ديگر زندانيان در اعتراض به كشتار مردم در ١٧ شهريور ماه.

* ١٣٥٧ خورشيدي:
سوم آبان ماه ، مردم درهاي زندان ها را شكستند و صفر قهرمانيان همراه ديگر زندانيان سياسي ، پس از ٣٢ سال از زندان قصر آزاد شد. مردم او را در ميان حلقه هاي گل به خانه ي دخترش بردند.

سه‌شنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۲

دیروز باخبر شدم که روشنک داریوش یکی از مترجمین خوبمون مرد.روشنک مترجمی بود که خط فکری و مرامی خاصی رو توی ترجمه رعایت می کرد وخلاصه خیلی گل بود(ترجنه چند تا از کتاب های گنتر گراس مال اونه)
در ضمن این خانم همسر خلیل رستم خانی بود که با شرکت در کنفرانس برلین یک گند حسابی زد .
روشنک داریوش بر اثر سرطان در آلمان درگذشته است.
اززايش ديو بچگان،دراين مه هاي آبان ماه،بر جدول زمين،بر آشفته ام.
آه كه خواهان رهايشم با شراع سپيد در اين شامگاه سياه،يا چون موش هاي نقب زن در خفقان اطاقها: به عشق فراخائي عنبر آميز،براي تكاندن استخوانهاي سبز از خستگي و ماهيچه هاي انبوه از درد

دوشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۲

در یک دالان بزرگ تعداد زیادی زنان زیادی با چادرهای سیاه در حال عبور بودند و من با دوربین تصویر می گرفتم
این تصویر ها در حال دور شدن بود و من زوم می کردم.فقط زنی ماند که او هم چادرش رو برداشت تو بودی(تا به حال با چادر ندیده بودمت)
به دنبال تو تا دالان بزرگی کشیده شدم زیبا همچون دریاسر که برات تعریف کردم .تو منرو به بهشت برده بودی.از خواب بلند شدم.توی خواب داشتم خواب تورو می دیدم.

یکشنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۲

سخت است نوشتن و از تو ننوشتن.چه زود آدما فراموش می شن و یادشونو به دست باذ میسپرند.!

شنبه، آبان ۱۰، ۱۳۸۲

روز خوبی بود.دوچرخه سواری و بعد پرسه توی خیابونها بعدش هم که جلسه فیلم ونقد فیلم.
یه کار زیبا دیدم به نمام زنانه مه کار مهناز افضلی بودو تحقیقش هم مال رویا کریمی مجد در باره زنان خیابانی. فیلم فریدا رو هم دیدیم که در خضور اون همه خانم دیدنش برای من یه خورده سخت بود.

چهارشنبه، آبان ۰۷، ۱۳۸۲

این پروژه هم با همه تلخی و شیرینیش به پایان رسیدو ظاهرا تنهای شب قرار سبک نوشتارشو عوض کنه و اراجیفی که به اسم شعر قالب می کرد ننویسه.
با اندکی تاخیر:
اهدای جایزه صلح نوبل را(گرچه هنوز رسما صورت نگرفته است)می توان از وجوه مختلف بررسی کرد(فمینیستیش به عهده جنس دوم) اما از نظر سیاسی (که این وجه آن همیشه مد نظر اهدا کننده ها بوده و هست) ایمکه به نظر می رسه که این موفقیت را در سبد اصلاح طلبان می گذارند زیرا که او(شیرین عبادی)از هم پیمانان اصلاح طلبان است(چگ.مگی و چرایی این موضوع باشه برای یه فرصت دیگه.
تا بعد

سه‌شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۲

تو جای پای خورشیدی
و پریدگی ماه
بر روی این خاک
تو تنفس گیاهی
به هنگام رویش
و احساس دریا
در جریان یک رود
ومن
بالهای بریده یک پرواز
در آسمان یک آرزو
بیا و بر روی زخمهایم مرهمی گذار
از خاکستر ستاره ها
واز لبخنده ای که عشق را می داند
مرادر فاصله میان دستانت
پناه ده
همانگونه که ساحل دریا را
دستهایم رابگیر
و جرات زندگی کردن را
به من بیاموز
جرات آواز خواندن به صدای بلندرا
و جرات اینکه بگویم
مرا ببوس
...
دلم تنگ و دلم تنگ
دلم با لاله هم رنگ

دوشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۲

من زنده ام به ظلم تو ای خوب ای عزیز
زیرا که ظلم تو
مثل شب از ستاره سرشار است
من
معتاد خنجر توام، رفیق
اکنون در این سیاهی
...

چهارشنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۲

شبانه با یک ستاره می آیم
و در پناه ویرانه های شب
ستاره ام رادر بادها می آویزم
و می نشینم در قایق شبانه یاد
وروی شب می گردم
وزیر باد و ستاره سرود می خوانم
سرود رفتن
از ابدیتی به ابدیتی
....
امروز بدجوری پریود شدم . نمی تونم در مقابل تو منطقی باشم .
کاش امروز آخرین روز از زندگیم بود

سه‌شنبه، مهر ۲۹، ۱۳۸۲

Бозгашт фасли дигар аст
Осмони ман
Осмони тайёрахое нест
Ки фирориёнро аз китъахои гарми дунё
Ба марзхои барфпушу борони
Бирасонад.

Осмони ман
Хатти парвози парандахои мухочирро
Хифз хохад кард
Дар кафи обии хеш.

*** ***

Хуб,
Пас ин чост поён
Пас ин гуна хаст охири ин киссахои маъмул.
-Гусса?
-На, фикр мекунам...
Бояд диламро
Дар Укёнус бишуям
Ва шоди дигар аз ишк
Начуям.

دوشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۲

زمان
طپش خویش را در تیک تاک ساعت ها افکنده
و همگان
کشنده باری هستند که بر دوش می برند
ستیغی است در پی هر پرتگاه
و هر گسستی پیام پیوستی است
از افق های دوردست با غرش بشارت گر
خورشید بزرگ فرا می رسد

پنجشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۲

دیدم اغراق کردم. خورشید جای بوسه های توست.
بدجوری گیر افتادم مسئولیت چند کار باهم رو قبول کردم و مجبور شدم از اینجا کلی دور بشم و این موضوع منو ناراحت می کنه می ترسم روزی برسه که خودم رو نیز فراموش کنم

چهارشنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۲

وخورشید جای بوسه توست

دوشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۲

و لبهام بوسه تورا جستجو می کرد

شنبه، مهر ۱۹، ۱۳۸۲

کاش جور ديگه اي شروع مي شد. ولي ...
ولي شروع کردنش غلط نبوده.

پنجشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۲

صدای آغاز
نه
آغاز ها همیشه غلط بود
دریاها و بادها می گویند
آغازها همیشه غلط بود
باید
از قله ها می آمدم
و می وزیدم از ته ویرانی
چگونه می شود از ته گودال ها سرازیر شد
چگونه می شود از اتاقهای در بسته مثل باد وزید
نه
آغاز ها همیشه غلط بود
انگیزه های کوچک
انگیزه های هرزه در خلوت همه
انگیزه های حقیر را در بادها رها کردم
وبا تمام عاطفه دانستم
یک شن برای جاذبه کافی ست
و من تمام کوه ها را بیهوده
در جستجوی جاذبه چون بادهای وحشی پیمودم
نه نه نه
آغاز ها همیشه غلط بود
...
چرا؟؟واقعا چرا؟

چهارشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۲

و چون آسمان فرزند نورانی خود را فرو بلعید
ستارگان
با چشمانی وفادار
از فراز بیشه کوه سوسو زدند
با ترانه ای معصوم تر از
...
یادته به تو گفتم عاشق شدن دیگه از من گذشته و تو گفتی عشق سن و سال نداره بگو نمی خواهم عاشق باشم

سه‌شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۲

آنجا باد به زبان امواج سخن میگفت
...

دوشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۲

خوب شب کاری من هم تموم شد و این رو با یک سفر باحال تمومش کردم ساعت 2.30 صبح تصویربرداری تموم شد ومن همون موقع به طرف شمال حرکت کردم جای همه گی خالی(ولی خودمونیم مردم از خستگی)
جای تو هم خالی بود
پاییز اومد
لابه لای درختان
لانه کرده کبوتر
از تراوش
باران کی گریزد
...
(نمی دونم شاعرش کیه)

شنبه، مهر ۱۲، ۱۳۸۲

کجایی؟
بدن سرد منو گرم بکن
باد پاییز سرده

چهارشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۲

ای کاش
اون نگات تنهام نمی ذاشت
ای کاش
ای کاش...
ساعت شیش صبح می رسم خونه تا نه هم وقت دارم که بخوابم.
تلفنم هم قطع شده(بدلیل عدم پرداخت بدهیش) خلاصه که همه چی جوره. یه سفر رودلم مونده بد جور بد جوری هم دلم تنگه ولی
...

ای کاش
اون نگات تنهام نمی ذاشت
ای کاش
ای کاش...
ساعت شیش صبح می رسم خونه تا نه هم وقت دارم که بخوابم.
تل�نم هم قطع شده(بدلیل عدم پرداخت بدهیش) خلاصه که همه چی جوره. یه س�ر رودلم مونده بد جور بد جوری هم دلم تنگه ولی
...

سه‌شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۲

ایکاش
لحظه هام بوی تورو داشت
ای کاش
ای کاش

شنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۲

وای من عادت داشتم هر روز به روز کنم ولی این کار لعنتی نمی زاره

پنجشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۲

ساعت کار من از دو بعد از ظهر تا 5 صبح شده به همین دلیل شاید تا چنر روزی کم تر می نویسم
بالبخند مرموز
در من منگر که از درد ها باخبرم
آنگه که شکارچیان کار کشته
در خاکستر بامداد
بر ماسه های نرم گام می نهند
و رنگین کمان گل
پنجره ها را می آراید
و من
با سخنان جادویی زمزمه می کنم
زمان طپش خویش را در تیک تاک ساعت ها افکنده است
و همگان
کشنده باری هستند که بر دوش می برند
ستیغی است از پی هر پرتگاه
و هر گسستی پیام پیوستی است
از افق های دور دست با غرشی بشارت گر
ناو بزرگ فرا می رسد
آنجا که چشم به راهان به تما شا ایستاده اند
واین سمگریزه های سپید
یاد آور خنده های مروارید گونی است
وه چه آسمان فراخی است
...

چهارشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۲

اندوه جهان به می فرو خواهم شست.

دوشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۲

بر سر کدام سنگ بنشینم؟
زیرا جاذبه ای از اندوه
مرا به سوی زمین می کشد
فریبی است که می پندارم
طبیعت پیرامون من از آن من است
و چون چیناب لطیف جوی زلال را می نگرم
تمام فاجعه را می بینم
ای هستی سپری در تکرار جاوید!
بگذار آنچه را که تو ندانسته ای
با این بونه گمنام نجوا کنم
که او مرا آنچه که هستم می پندارد
و با نگاه خیره خود
تمام هستی را در دمی فرو برم
آواز ناگهانی مرغی ناشناس
آهنگی دیر کرده و تنها
در آستانه شبی که آغاز می شود
چون تنهایی آدمی در سراشیب عمر
ودر زبور شعر وحشت ناک روز واپسین
روز رویش گیاه خار آگین تهمت و گمان بد
....

یکشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۲

حضور تو اما...
یکی نیست بگه بابا جان آخه این مزخرفات چیه می نویسی؟! قدیما که مینوشتی حداقل دوزار گیر آدم می اومد(مرور اونها برای خودم نیز خالی از لطف نبود)
سخن از دشواری پرش نخستین
براین دشت سیم رنگ
بر آسمان مواج از ابر های تیره
و در چشمان تو
سپاهی از تردید
و سایه هایی از خیال
...
مرا باچشمان پاک خودت ببین همین

جمعه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۲

مسافری در میان اشک و آه در گردش
همچون زمین واره ای میان کهکشان و خورشید
آسمان میجست اما
زمین را می یافت
....
نمی آد .نمی دونم چرا؟!احساسم میان کار و سختیه دیوارهای درونم در حرکتی سیال قرار گرفته و من نیز .او را در دل صدا میکنم نمی دانم میشنود یانه؟
16 -17 ساله بودم که به خودم تلقین کردم نیاید عاشق بشوم و این نباید را با دوری از جنس مخالفم آغاز کردم. همیشه در حال فرار در دلم می گفتم این برای نجات آرمان هایم لازم است بعد ها از غیر هم جنس فرار نکردم -که-در مسیر فعالیتهایی قرار گرفتم که مستقیما به زنان مربوط می شد ولی همچنان از عشق گریزان .باز هم گذشت و بازهم و حالا در در این سن دیگر نمی توانم بگویم عاشقم یا اینکه دوستت می دارم.
گفتن نمی دانم.اما تو را می خواهم.
کاش درنایی می بودم سپیدبال و رعنا
همراه دسته کبوتران
تا ساحل مردابی با صفا بال می گوشودم
نگران پرواز هزاران کلاغ در تنگ غروب
و عشقبازی مرغابیان در سایه کنگرها و بوته ها
و با نشست سرخ تاج خورشید در ابر ذغال آلود
در آشیان با شکوه خویش جای می گزیدم
و به امواج هماهنگ
و یورش ماهیخواران حریص
ودانه چیدن زاغ های چالاک گوش می دادم

چهارشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۲

توی شب دنبال یه تیکه نور تا به صبح پیمودم وصبح را با درخشش خورشید یافتم

یکشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۲

در زیر سایه خیال
همچون ستاره ای سرگردان
پرنده ای خیس از باران
...
روز نسبتا پر ماجرایی بود.اولش که رفتم اداره نظارت بر اماکن عمومی نیروی انتظامی برای تمدید مجوزم.احمقها رفته اند یه جای دیگه برای بازدید و خلاصه مجوز منو به چالش انداخته بودند.بعد هم سر صحنه یکی از بازیگرامون با موتور خورد زمین و هم دست و هم پایش شکست.ولی همه اینا با یه چیز به بهترین روز این هفته بدل شد.
سالهاست که من عکس میگیرم و این باعث شده بود که توجهی نکنم به اینکه بابا جون تو فقط بلدی از طبیعت عکس بگیری همین. به دلیل همین استباه همانطور هم که قبلا نوشنته بودم عکاسی یه فیلم رو گرفتم.چشمتون روز بذ نبینه تا حالا 300 عکس گرفتم که اگر با بی توجهی به آنها نگاه کنی تازه 20 از آن بدرد خورند.خلاصه امروز فرداست که با اردنگی بندازنم بیرون(البته این یکی شوخیه چونبلاخره اونا عکسای منو دیده ودند و انتخابم کردند)
برام دعاکنید

شنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۲

Тавба, тавба, тавба бояд кард
Имруз хеч чизро дуст надорам
Имруз хеч касро надорам дар ёд.

Имруз рохи харрузаи ман
Омехтааст
Бо мардум
Бо мошин
Овоз...
Овозхои дилхарош
Овозхои майнабур
Овозхои носабур,
Мошин, ароба...
Савор, пиёда...
Мардум
Мардум...
Садо, садо...

Рохи ман дар рохи ман гум шудааст?
Садои ман кучост,
Садои ман зери чархи чи чизе уфтод
Таркид,
Бишкаст.

Овози ман
Дар овозахои дури ман гум шудааст
Номи ман номи ман
Хатто ба ман шум шудааст.

Имруз хеч чизи ин чахон
Барои ман нест гарон
Ман нестам аз бас барои он


То шаб,
То хоб
То бурдани сар бар гушаи саччода
Чи кадар монда?

جمعه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۲

من می دونم که بد کردم
ولی تو نمی دونی چقدر دوستت دارم
برای رفتن یک امشب را صبر کن
و به او بگو نه
و بگو که مرا می خواهی
دومنیکو مودونو
تمام شب شبحی بودم
و جفت نا شناخته ام گم بود
مهاجران تباهی
میان گیلاس و اشک می رفتند
و من می آمدم از غربت
من ازتمام غریبان قریب تر بودم
کسی نمی دانست
کسی محبت دست مرا نمی دان
بیا سکوت مرا زیر باد ویران کن
و تکه های دلم را به بادها بسپار
شب از صدای قدمهای من پر است
شب از صدای عبور ستاره می ترسد
با گریه های غریبانه ام
میان صحرا ها گلی می کارم
ستاره ها می دانند
تابستان می اید
و خوشه های زندگی
شاید
شاید
به بار نشیند
ومن از کنار پنجره برگی را
به ساقه های پریشان باد می بندم
وتو مرا
...

شنبه، شهریور ۰۸، ۱۳۸۲

در روز 8شهریور 1350 ساعت 6.32 دقیقه صبح من بدنیا اومدم...
یه مطلب طولانی برای این روز نوشته بودم که از گذاشتن اون پشیمون شدم(این جاشو شانس آوردین یه زندگی نامه کامل با تمام جزئیات)

جمعه، شهریور ۰۷، ۱۳۸۲

یا جان دلم رابسوز
یا دل جانم بستان

چهارشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۲

وقتی داشتم مطلب گذشته را می نوشتم نمی دانستم که وقایعی پیش می آید که یاد این بیفتم داره به سالروز تولدم نزدیک می شم و من...
به چنتای خود می نگرم سبک است. با آسمان می نگرم تنگ کلاغ پر است. به خود می نگرم دیگر مسافری در آستانم. به آرزو ها مینگرم کوه دماوند است!وای برتو ای مرد وای برتو.
تسکین خود را در چهره دوستان می جستم ،در تلاشی بی ریا، در رویای آینده،در پارسایی دل در زیبایی طبیعت می بابم.زیرا زمان را نمی توانم باز دارم:پشت خرد و موجهای غضبناک!
خود را خرسنگی می بینم خزه آلود با گرهها و بندها بر تنده پرتگاه،یا نارونی با ریشه های آژمند آرزو در حصار پرچینه خار
دوره شعر و شاعری تمون شد
برای اولین بار برای فیلم به عنوان عکاس انتخاب شدم. باوجود اینکه سالهاست عکس می گیرم ولی بدجوری استرس دارم.

سه‌شنبه، شهریور ۰۴، ۱۳۸۲

هنگامی که در مرز خواستن
باژکیدن اعصابی فرسوده
و خیزاب های سبز رنج
چون شبحی،رنگ پریده و بیمار

ای مژده فرو بارنده از نفیر وحشت
اینجا فرزندی است از غار
با پیشانی داغ خواهان چکه تسلا
با عطش چوبینه
نیم سایه ای شناور در درد
چشم به راه فرو بار تو.
از درون و برون این پنجره ها آب روفته
سرنگون در چاهسار خیالات بی گسست
و کوهسار آتشین یاد
بر پشت

دوشنبه، شهریور ۰۳، ۱۳۸۲

بیا
با من بیا
به زهدان زمین
کرانه پهنور را در می نوردیم
...
ویکتور خارا

جمعه، مرداد ۳۱، ۱۳۸۲

گاهی فکر میکنم که خودم رو به تو تحمیل کرده ام.این فکر برای من خیلی دردناکه.

چهارشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۲

ستارگان بر چیناب ها نشسته اند
و از دوردست
ماهیگیری گمنام نوایی ناشناس می خواند
بر سراشیب پرتو ها
گردان های فرشته می لغزند
با گریزی خوش آهنگ
به سوی بیشه مهتاب پوش
و در زیردرختان مهربان خموشی
آب نازک بدن
در مشک شب می خندد
و فراموشی ناب پرده گسترده است
هنگامی که نسیم سرگردان
در باغ خسته می خسبد
هنگامی که کلاف شب
رشته خویش را گره می زند
هنگامی که سایه های نرم شامگاه
بافته می شوند
برویم تا ارغوان افق را بنوشیم.

سه‌شنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۲

خسته ام از انتظار
و از اشکهای جاوید
بر آستانه خدایانی تاریک
و آرزوی بازگشت پرتو های گمشده
در گورستان سینه خویش
ماه آینه افکند
بر خموشی پاک
آب جادو گر فریبا خندید
بر تصویر
...یه شیشه الکل رو اول زمستون می کنی توی یک ریشه درخت بلوط آخر زمستون در می آری .الکل اول زمستون می ره توی آوند های درخت آخر زمستون بر می گرده توی بطری. این اون چیزیه که امشب نوشیدیم.

یکشنبه، مرداد ۲۶، ۱۳۸۲

از روزانه به تاریخ
آرام در پشت میز،یا خون آلود بر سنگفرش
جایی بین اشک و سکوت...
و در ژرفای این عزلت لال
چه حالتی است واژه گریز!

جمعه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۲

میشینی چند کلمه بنویسی انوقت بابات میاد میگه به من چت نشون بده. شما جای من بودید چی کار می کردید؟!
سوگوار درد خویش
از شکاف چشمانی بی باور
به این گستره ملون می نگرم
به جهش فواره بر آینه برکه
کلیک
به رقص لاژورد در پرده ابر
کلیک
به بازی لاقید پرنده گمنام
به موشهای غرق در لجن
در عاطفه خویش نقب می زنم
گویی زمان و من
مانند ستارگان ناهمگرا از هم دور می شویم

چهارشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۲

شب فانوس ستاره نشان را بر دکل ها آویخت
کاروانها با سرود گل آلودمی گذرند
و روان ناشناس در جاده زمان
گذرنده با گیسوان شبق رنگ
باترانه ای خواستار طلوع زهره ست
و من از پایان شب پیامی از می صبح می خواهم
وتو
با لمس سرد و نمناکت!
لمس بر انگیزنده و امید بخشت!
و اسفنج ترو خشکیده ام با هزار لب
در انتظار تو
و آوای ابریشمینت که می گوید
در آغوش منی
و من با تنی لرزان
و پیرهنی از تنهایی شب
...


اراجیف های شب نوشت

سه‌شنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۲

از مانای عزیز به خاطر تایپ و ارسال متن کامل این شعر ممنون
آرش کمانگیر
برف می بارد ،
برف می بارد به روی خار و خاراسنگ
کوهها خاموش ،
دره ها دلتنگ

راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ
بر نمی شد گر ز بام کلبه ها دودی ،
یا که سوسوی چراغی ، گر پیامیمان نمی آورد ،
ردپاها گر نمی افتاد ، روی جاده ها لغزان ،
ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته ی دمسرد ؟

آنک ، آنک کلبه ای روشن ،
روی تپه ، رو بروی من ...

در گشودندم .
مهربانیه نمودندم
زود دانستم ، دور از داستان خشم برف و سورز .
در کنار شعله ی آتش ،
قصه می گوید برای بچه های خود ، عمو نوروز :

- «...گفته بودم زندگی زیباست .
گفته و ناگفته ، ای بس نکته ها کاینجاست .
آسمان باز ، آفتاب زر ،
باغهای گل ،
دشتهای بی در و پیکر ،

سر برون آوردن گل از درون برف ،
تاب نرم رقص ماهی در بلور آب ،
بوی خاک عطر باران خورده در کهسار ،
خواب گندمزارها در چشمه ی مهتاب
آمدن ، رفتن ، دویدن ،
عشق ورزیدن ،
در غم انسان نشستن ؛
پا به پای شادما نی های مردم پای کوبیدن ،

کار کردن ، کار کردن ،
آرمیدن ،
چشم انداز بیابان های خشک و تشنه را دیدن !
جرعه هایی از سبوی تازه آب پاک نوشیدن .

گوسفندان را سحرگاهان به سوی کوه راندن ،
همنفس با بلبلان کوهی آواره ، خواندن ،
در تله افتاده آهو بچگان را شیر دادن ،
نیمروز خستگی را در پناه دره ماندن ،

گاه گاهی ،
زیر سقف این سفالین بام های مه گرفته ،
قصه های در هم عم را ز نم نم های باران ها شنیدن ،
بی تکان گهواره ی رنگین کمان را ،
در کنار بام دیدن ،

یا شب برفی ،
پیش آتش ها نشستن ،
دل به رویاهای دامنگیر و گرم شعله بستن ...

آری ، آری زندگی زیباست .
زندگی آتشگهی دیرنده پا بر جاست .
گر بیفروزیش ، رقص شعله اش در هر کران پیداست .
ور نه ، خاموش است و خاموشی گناه ماست . »

پیرمرد آرام و با لبخند .
کنده ای در کوره ی افسرده جان افکند .
چشمهایش در سیاهی های کومه جستجو می کرد ،
زیر لب آهسته با خود گفتگو می کرد :

- «زندگی را شعله باید بر فروزنده ،
- شعله ها را همه سوزنده .

جنگلی هستی تو ، ای انسان !

جنگل ، ای روییده آزاده ،
بی دریغ افکنده روی کوه ها دامان ،
آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید ،
چشمه ها در سایبان های تو جوشنده ،
آفتاب و باد و باران بر سرت افشان ،
جان تو خدمتگزار آتش ...
سر بلند و سبز باش ، ای جنگل انسان ؟

زندگی شعله می خواهد . » صدا سر داد عمو نوروز ،
- « شعله ها را هیمه باید روشنی افروز .
کودکانم ، داستان ما ز «آرش» بود .
او به جان خدمتگزار باغ آتش بود.

روزگاری بود .
روزگار تلخ و تاری بود ؛
بخت ما چون روی بدخواهان ما تیره .
دشمنان بر جان ما چیزه .
شهر سیلی خورده هذیان داشت ؛
بر زبان بس داستان های پریشان داشت .
زندگی سر و سیه چون سنگ ؛
روز بدنامی ، روزگار ننگ .
غیرت اندر بندهای بندگی پیچان ،
عشق در بیماری دلمردگی بیجان .

فصل ها فصل زمستان شد ،
صحنه ی گلگشت ها گم شد ، نشستن در شبستان شد .
در شبستان های خاموشی ريال
می تراوید از گل اندیشه ها عطر فراموشی .

ترس بود و بال های مرگ ،
کسی نمی جنبید ، چون بر شاخه برگ از برگ .
سنگر آزادگان خاموش ،
خیمه گاه دشمنان پر جوش

مرزهای ملک
همچو سر حداث دامنگستر اندیشه ، بی سامان
برجهای شهر
همچو باروهای دل ، بشکسته و ویران .
دشمنان بگذشته از سر حد و از بارو ...

هیچ سینه کینه ای در بر نمی انداخت .
هیچ دل مهری نمی ورزید .
هیچ کس دستی به سوی کس دراز نی آورد .
هیچ کس در روی دیگر کس نمی خندید .

باغهای آرزو بی برگ ،
آسمان اشک ها پربار ريال
گومرو آزادگان در بند ؛
روسپی نامردمان در کار ...

انجمن ها کرد دشمن
رایزن گرد و هم آورد دشمن ،
تا به تدبیری که در ناپاک دل دارند ،
هم به دست ما شکست ما بر اندیشند ،
نازک اندیشانشان ، بی شرم ،
که مباداشان دگر روز بهی در چشم ،
یافتند آخر فسونی را که می جستند ...
چشمها با وحشتی در چشمخانه هر طرف را جستجو می کرد ،
وین خبر را هر دهانی زیر گوشی بازگو می کرد :
« آخرین فرمان ،
«آخرین تحقیر ...
«مرز را پرواز تیری می دهد سامان .
«گر به نزدیکی فرود آید ،
«خانه هامان تنگ ،
«آرزومان کور ...
«ور بپرد دور ،
«تا ناکجا ؟ تا چند ؟
«آه ... کو بازوی پوبادین و کو سر پنجه ی ایمان ؟
هر دهانی این خبر بازگو می کرد ،
چشمها ، بی گفتگویی ، هر طرف جستجو می کرد . »

پیرمرد ، اندوهگین ، دستی به دیگر دست می سایید
از میان دره های دور ، گرگی خسته می نالید
برف روی برف می بارید
باد بالش را به پشت شیشه می مالید .

- « صبح می آمد . »
پیرمرد آرام کرد آغاز :
- «پیش روی لشگر دشمن سپاه دوست ،
- دشت نه ، دریایی از سرباز ...

آسمان الماس اترهای خود را داده بود از دست .
بی نفس می شد سیاهی در دهان صبح ،
باد پر می ریخت روی دشت باز دامن البرز .
لشکر ایرانیان در اضطرابی
دو دو و سه سه به پیچ پیچ کرد یکدیگر ؛
کودکان بر بام ،
دختران بنشسته بر روزن .
مادران غمگین کنار در .

کم کمک در اوج آمد پچ پچ خفته .
خلق چون بحری بر آشفته ،
به جوش آمد ؛
خروشان شد ،
به موج افتاد ؛
برش بگرفت و مردی چون صدف ،
از سینه بیرون داد .
« منم آرش ! »
چنین آغاز کرد آن مرد با دشمن ،
« منم آرش ، سپاهی مردی آزاده ،
به تنها تیر ترکش آزمون تلختان را
اینک آماده .

مجوییدم نسب ،
فرزند رنج و کار ،
گریزان چون شهاب از شب ،
چو صبح آماده ی دیدار .

مبارک باد آن جامه که اندر رزم پوشندش ،
گوارا باد آن باده که اندر فتح نوشندش .
شما را باده و جامه
گوارا و مبارک باد !

دلم را در میان دست می گیرم .
و می افشارمش در چنگ ؛
دل ، این جام پر از کین پر از خون را ،
دل ، این بی تاب خشم آهنگ ...

که تا نوشم به نام فتحتان در بزم ؛
که تا کوبم به جام قلبتان در رزم ،
که جام کینه از سنگ است
به بزم ما و رزم ما ، سبو و سنگ را جنگ است .

در این پیکار ،
در این کار ،
دل خلقی است در مشتم .
امید مردمی خاموش همپشتم .

کمان کهکشان در دست ،
کمانداری کمانگیرم .
شهاب تیزرو تیرم .
ستیغ سر بلند کوه ماوایم .
به چشم آفتاب تازه رس جایم .
مرا تیر است آتش پر
مرا باد است فرمانبر ،
ولیکن چاره ی امروز زور و پهلوانی نیست
رهایی با تن پولاد و نیروی جوانی نیست .
در این میدان ،
بر ای پیکان هستی سوز سامان سوز ،
پری از جان بباید تا فرو ننشیند از پرواز . »

پس آنگه سر به سوی آسمان بر کرد
به آهنگی دگر گفتار دیگر کرد :
« درود ، ای واپسین صبح ، ای سحر بدرود !
که با آرش تو را این آخرین دیدار خواهد بود .
به صبح راستین سوگند !
پنهان آفتاب مهربار پاک بین سوگند !
که آرش جان خود در تیر خواهد کرد ،
پس آنگه بیدرنگی خواهدش افکند .

زمین می داند این را ، آسمان نیز
که تن بی عیب و جان پاک است .
نه نیرنگی به کار من ، نه افسونی ،
نه ترسی در سرم ، نه در دلم باک است . »

درنگ آورد و یکدم شد به لب خاموش .
نفس دی سینه ها بی تاب می زد جوش .

- « ز پیشم مرگ ،
نقابی سهمگین بر چهره ، می آید .
به هر گام هراس افکن ،
مرا با دیده ی خونبار می پاید .
به بال کرکسانِ گرد سرم پرواز می گیرد ،
به راهم می نشیند ، راه می بندد ،
به رویم سرد می خندد ،
به کوه و دره می ریزد ، طنین زهر خندش را ،
و بازش باز می گیرد.

دلم از مرگ بیزار است ،
که مرگ اهرمن خو آدمیخوار است .
ولی آن دم که ز اندوهان روان زندگی تار است .
ولی آن دم که نیکی و بدی را گاه پیکار است ؛
فرو رفتن به کام مرگ شیرین است .
همان بایسته ی آزادگی این است .

هزاران چشم گویا و لب خاموش ،
مرا پیک امید خویش می داند .
هزاران دست لرزان و دل پرجوش
گهی می گیردم ، گه پیش می راند .

پیش می آیم
دل و جان را به زیورهای انسانی می آرایم
به نیرویی که دارد زندگی در چشم و در لبخند ،
نقاب از چهره ی ترس آفرین مرگ خواهم کند . »

نیایش را ، دو زانو بر زمین بنهاد .
به سوی قله ها دستان ز هم بگشاد :
- « بر آ ، ای آفتاب ، ای توشه ی امید !
بر آ ، ای خوشه ی خورشید !
تو جوشان چشمه ای ، من تشنه ای بی تاب .
بر آ ، سر ریز کن ، تا جان شود سیراب .

چو پا در کام مرگی تند خو دارم ،
چو در دل جنگ با اهریمنی پر خاشجو دارم ،
به موج روشنایی شستشو خواهم ،
ز گلبرگ تو ، ای زرینه گل ، من رنگ و بو خواهم .

شما ، ای قله های سرکش خاموش
که پیشانی به تندهای سهم انگیر می سایید ،
که بر ایوان شب دارید چشم انداز رویایی
که سیمین پایه های روز زرین را به روی شانه می کوبید ،
که ابر آتشین را در پناه خویش می گیرید .

غرور و سر بلندی هم شما را باد !
امیدم را بر افرازید ،
چو پرچم ها که از باد سحرگاهان به سردارید .
غرورم را نگه دارید ،
به سان آن پلنگانی که در کوه و کمر دارید . »

زمین خاموش بود و آسمان خاموش
تو گویی این جهان را بود با گفتار آرش گوش .
به بال کوه ها لغزید کم کم پنجه ی خورشید .
هزاران نیزه ی زرین به چشم آسمان پاشید .

نظر افکند آرش سوی شهر ، آران
کودکان بر بام ،
دختران بنشسته بر روزن ،
مادران غمگین کنار در ،
مرد ها در راه .
سرود بی کلامی ، با غمی جانکان ،
ز چشمان برهمی شد با نسیم صبحدم همراه .

کدامین نغمه می ریزد ،
کدامین آهنگ آیا می تواند ساخت ،
طنین گامهای استواری را که سوی نیستی مردانه می رفتند ؟
طنین گامهایی را که آگانه می رفتند ؟

دشمنانش ، در سکوتی ریشخند آمیز ؛
راه وا کردند .
کودکان از بامها او را صدا کردند .
مادران او را دعا کردند .
پیرمردان ، چشم گرداندند ،
دخترا ن، بفشرده گردن بندها در مشت ،
همره او قدرت عشق و وفا کردند .

آرش ، اما همچنان خاموش
از شکاف دامن البرز بالا رفت .
وز پی او ،
پرده های اشک پی در پی فرود آمد . »

بست یکدم پشمهایش را ، عمو نوروز
خنده بر لب ريال غرقه در رویا ،
کودکان با دیدگان خسته و پی جو ،
در شگفت از پهلوانیها
شعله های کوره در پرواز ،
باد در غوغا .

- « شامگاهان ،
راه جویانی که می جستند ، آرش را به روی قله ها ، پیگیر ،
بازگردیدند .
بی نشان از پیکر آرش ،
با کمان و ترکشی بی تیر .

آری ، آری ، جان خود در تیر کرد آرش .
کار صدها صد هزاران تیغه ی شمشیر کرد آرش ،
تیر آرش را سوارانی که می راندند بر جیحون ،
به دیگر نیمروزی از پی آن روز
نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند .
و آنجا را ، از آن پس ،
مرز ایرانشهر و توران باز نامیدند .

آفتاب ، در گریز بی شتاب خویش ،
سالها بر بام دنیا پاکشان سر زد ،

ماهتاب ،
بی نصیب از سبرویهایش ، همه خاموش ،
در دل هر کوی و هر برزن ،
سر به هر ایوان و هر در زد ،
آفتاب و ما را در گشت ،
سالها بگذشت .
سالها و باز ،
در تمام پهنه ی البرز ،
وین سرای قله ی مغموم و خاموشی که می بینید ،
وندرون دره های برف آلودی که می دانید ،
رهگذرهایی که شب در راه می مانند ،
نام آرش را پیاپی در دل کهسار می خوانند ،
و نیاز خویش می خواهند .

با دهان سنگهای کوه ، آرش می دهد پاسخ ،
می کندشتان از فراز و از نشیب جاده ها آگاه ،
می دهد امید
می نماید راه . »

در برون کلبه می بارد .
برف می بارد به روی خار و خارا سنگ
کوها خاموش
دره ها دلتنگ
راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ

کودکان دیریست در خوابند
در خواب است عمو نوروز .
می گذارم کنده ای هیزم در آتشدان .
شعله بالا می رور ، پر سوز ...

دوشنبه، مرداد ۲۰، ۱۳۸۲

خیلی دلم می خواست که شعر آرش زنده یاد کسرایی رو بنویسم ولی این تنهای شب تنبل تر از این حرف هاست(فکر کردین مثل جنس دوم حال داره این همه مطلب رو تایپ کنه؟!)
...منم آرش سپاهی مرد آزاده
به تنها تیر در ترکش اینک آماده
...
مجویدم نصب
فرزند رنج و کار
...
این چند بیت روهم نمی دونم درست نوشتم یا نه.
دروازه بلورين خفتن را بگشاي!گلاويز زمان با مكان، اكنون با گذشته،زمين با آسمان، سايه با تصوير، اين سو با فراسو، خاور با باختر.مرگ را در آغوش بگير و نيستي را با تن خود به وجد آر
و اما زندگی، توده واری از فلاکت و بدبختی از رنجی که می بریم،و تلاشی در...اه اینم شد بلاگ؟!با این اراجیف نا امید کننده؟!
حتی دما وند هم حالمو خوب نکرد.
خوب می شم خیلی زودتر از اون که فکرشوبکننین.
توی این آشپزخونه بعضی وقتا غذا های خوبی می پزن

پنجشنبه، مرداد ۱۶، ۱۳۸۲

و از شهر
که چون سیلابی گل آلود بود همیشه روان
گریختم
گریختم از پیکر خمیری برده صفتان
و بوی ترش اندیشه های حقیر
...
برای یک هفته دارم می رم کوه.
اگر سالم برگشتم که دوباره سلامی خواهم گفت(تا اینجاش که همیشه بز آوردین چون تا حالا کلی کوه رفتم و سالم تر از همیشه برگشتم ولی اینبار یه خورده فرق می کنه، یک هفته در دماوند زیبا خواهم بود.)
به یاد آرش و آرشهای هم عصر

چهارشنبه، مرداد ۱۵، ۱۳۸۲

کلی شعر نوشته بودم که که به یونیکد نشد
هم بهتر انقدراز مرگ و این حرفا توش نوشته بودم که خودم هم با این حال و روزم حالم ازش به هم خورد
نمی توانم عاشق باشم ولی دوست داشتن را دوست می دارم.
ÝÑÔÊå Çی ÈÇ �یÑåä äÇÈ ÑÎ ˜ÑÏ
æ Ôی�æÑåÇی ÊäÏÑی Èی ÒæÇá ãÑÇ ÝÑÇ ÎæÇäÏ
ÊÇ Âییä ÎæیÔ ÑÇ ÈÑ �Çی ÏÇÑã
æ Ô�æä Òãیä ãÑÇ Èå Óæی ãÑ� ãی ÎæÇäÏ
ÈÇä�ی äÈæÏ ÈÑ ÈÇã ãä ÇÒ ÓÊÇÑ�Çä ÏÑæÛ �æ
Êåی æ ãÛÔæÔ �æä�Ýä�æی ÓæÓãÇÑÇä
Èی ËãÑ æ Ûã Çä�یÒ �æä˜ÇååäÇä ÂæیÎÊå
Èá ÌäÈÔی ÈæÏ ÓȘÓÇÑ ÏÑ åÇãæä ÈÒÑ�
یÇ ÏÑ áÇŽæÑÏ
æ Çیä ÌÇä ÊÈ ÇÝÑæÒã
ÇÒ Âä áÍÙå åÇ
ÏÑ ÑæÔäی ÞäÏیá åÇی �á æ �یÇå
ÌæیÇی ÝÑیÈÇی åÓÊی ÇÓÊ
Èå ÏäÈÇá Ñãå åÇی �Ñ ÈÇÑ
æ ÑÏå åÇی Îæä
æ ÞÏیÓÇä ãŽÏå �æ
æ �á ˜ÝåÇی ÔæÑäÏå ÈÑ ãÑÌÇä ÌÒیÑå åÇ
...
È�ÐÇÑ ÏÑ Çیä ˜ãیä�Çå �Ñãیäå ÎæیÔ
ÈÇ ØÚã �Ó ÂÑÒæåÇ
æ ÛæÒå åÇی áÈ ÈÓÊå �äÏÇÑ
ÛäæÏå ÈÑ ÎǘÓÊÑ �Ñã
ÒÇیÔ ÝÇÌÚå ÂãیÒ ÑÇ ËäÇ �æیã
æ ãÑ� ÎæیÔ ÑÇ Èå ÑæÇäã �یÔ ˜Ô ˜äã

دوشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۲

صخره ای در زیر پایم رقص مرگ نورسی را می کند آغاز.

یکشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۸۲


به یاد قربانیان سال 67
دریغ و درد ازآن همه ستاره که برخاک افتاد
به لطف امیر حکر نازنین این بلاگ به صاحب خونش برگشت.
فعلا این داشته باشید تا ببینم اینجا چی شده مثل اینکه بازم بلاگر خودشو دستکاری کرده

چهارشنبه، مرداد ۰۸، ۱۳۸۲

HaS bEen hAcked !

http://amiralone.persianblog.com

WiTh ReGArDs ..!

-= AMir =-
یکی نیست بگه، آخه مرد حسابی مگه خوب شده بودی که شروع کردی به ناپرهیزی؟!

شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۲

برای استراحت شب رو در اراک خوابیدم(سفر بودم:اهواز)
سالها بود که ندیده بودمش ولی اون شب تا صبح توی خوابم بود.
سال دوم دبیرستان بودیم.اولین جلسه درس دینی دبیرش بعد از سلام و احوال پرسی و حضور و غیاب گفت که اقلیت های مذهبی می توانند از کلاس خارج شوند. منهم بلند شدم او هم همینطور
جلو رفتیم. از من پرسید: اسمت چیه؟
گفتم
گفت:کدام مذهب
گفتم:اقلیت غیر مذهبی خندید و گفت این مذهب رسمی نیست بشین.
از اون هم همین سئوال رو پرسید.

گفت ببخشید آقا کمونیسم مذهب رسمی هست یا نه؟
معلم خندید و گفت هنوز که نه بشین هردومون خندیدیم و نشستیم به همین سادگی دوستیمون آغاز شد.
سال 66 بود.

سه‌شنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۲

خوب این بلگ یکی از نویسنده هاشو از دست داد.
توی این یکی دوماه که مرجان هم اینجا می نوشت برای من خیلی خوب بود چون مرجان اساسا با من مخالف بود و من هم ... بگذریم تا ببینیم بعد چی میشه.

دوشنبه، تیر ۳۰، ۱۳۸۲

خداحافظ
و
به اميد ديدار
همين ....
مرجان

چهارشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۲

و فردا روز دیگریست.

یکشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۲

ماجرا از یک شب گرم تابستانی شروع و در یک شب دیگر پایان یافت.
شیراز خوش گذشت از میترا و شهرزادهم ممنون.ولی تشکر اصلی از اردلان عزیز است که باعث شد یک روز به یاد ماندنی رو داشته باشم.
زندگی من شتاب و آرزوست
و بیم هایی که در خواب رخ میکند
و آنهمه سکرات گره شده در اعماق جان
که بر نیشخندها و زهر خند ها سایه افکنده
ای خدعه های تکرار شده و ای رنج های مقدر
در مشت های تهی شما برای شاعر چیزی نبود.
شبگیر
با لبانی درهم گزیده
از شیب سرد ظلمت تا پرتوی ستارگان بالا می روم
آیا آوای بی بانگ گام هایم را می شنوی؟
آیا فریاد بی زبان ناله هایم را می شنوی؟
و به هنگام کبودی صبح
با عصایی گره دار
از همان تنده ناسور میگذرم که نیای من گذشت.

شنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۲

سفرم یه خورده به تعویق افتاد
زندگي را به دوش داريم ، با كوله هايي سرشار از
شور و شادي
پنجره دلمون رو به صحرائيه ، پر از آب و آبادي
ما ، جنگل داريم ، چشمه داريم
بركه داريم پر از ماهي ، باغ داريم پر از قناري
خونه ما ديوار نداره ، فرشمون سنگ و سبزه ،
سقفمون آسمون

خونه ما ، كوه و صحراست .
ابر آبشار مثل گيسويي بر دامن زمين پهن ميشه ،
و خنكاي طراوتش دل داغمونو جلا مي ده.
كبوترايي از پهناي سينه آبشار پرواز مي كنن
گل خنده لبان دوست ، دشت دل رو پر از
شقايقهايي با پرانه هاي شاد ميكنه .
دستان دوست لانه سالها بي جانپناهي دلم
دستان دوست سبدي پر از بذر اميد

چشمه دلم چه زلال ميشه
آنگاه كه در قله بر دستان تو گريه مي كنم
اي خيالت قاتق نان دلتنگيهايم
دستت را به من بده
تا شادترين ترانه ها را سر دهم

گل آفتاب كه بتابه
من چوپان بي رمه
در سايه سار چادري ، با منگوله هاي شاد
مجنون بي قرار
تصوير مي كنم
روياي خويش را

جمعه، تیر ۱۳، ۱۳۸۲

. دارم میرم شیراز ممکنه که تا چند روز نتونم چیزی بنویسم.
یه نظر سنجی هم اینجا هست

پنجشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۲

7 روز به 18 تیر باقی مانده
(امشب نمی تونم چیزی بنویسم)



سه‌شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۸۲

8روز به 18 تیر مانده است.
پیدا کنید وظیفه خودمان را
روزنامه ايتاليايی «ايل ريفرميستا» فراخوان همگانی در حمايت از دانشجويان تهران ميدهد

نهم جولای همه ما ايرانی هستيم
• دانشجويان و جوانان ايران بر عليه رژيمی تئوكراتيك و ضدتاريخی كه به يمن ملغمه‌ای از منافع تجاری با خارج و سركوب وحشتناك در داخل توانسته است به حيات خود ادامه دهد ، بپا خواسته‌اند
• ما روزنامه «ايل ريفرميستا» تظاهرات ٩ جولای برای حمايت از دانشجويان ايرانی را برگزار ميكنيم

روز نهم جولای سالگرد اولين تظاهرات بزرگ دانشجويان ايران است كه در سال ١٩٩٩ بشدت سركوب شد و يكی از جوانهای تظاهركننده به قتل رسيد. برای ٩ جولای امسال ، جنبش دانشجويی فراخوان حركت بزرگی را جهت يادبود اين واقعه داده است كه به تظاهرات نوين اعتراضی تبديل گرديده و خواستار آزادی دانشجويان دستگير شده در هفته‌های اخير خواهد شد.
در روزنامه‌ها و مطبوعات ، چند روز پيش ، پيرو فاسينو (رهبر حزب دموكراتهای چپ، دومين حزب بزرگ ايتاليا- مترجم) از سازمانهای چپ و جنبش صلح طلبی كه برای مخالفت با جنگ در عراق به خيابانها آمدند خواست كه آزمايشی از "استقلال و صداقت" خود را بنمايش گذاشته و با نفی هرگونه "نسبی گرايي" اشكال مشخصی از حمايت و همبستگی با اعتراض شجاعانه دانشجويان ايرانی را در دستور كار خود دهند.
در روزنامه كورريره دلا سرا (Corriere delld sera) پير فرديناندو كزينی (رييس پارلمان ايتاليا-مترجم) اعلام كرد كه از بی تفاوتی افكار عمومی سخت دلگير است. در حاليكه پاولو ميه لی (از روزنامه‌نگاران برجسته ايتاليايي- مترجم) پاسخ ميداد :
بنظر ميرسد كه در ايتاليا صلح ، آزادی و دموكراسی بايد منحصرا در اعتراضهای خيابانی بر عليه آمريكا و اسراييل درخواست شوند.
اين صحيح است كه اروپا بطور عام و چپ بطور خاص فرصت بزرگی را برای حمايت از مردمی كه در راستای تحقق حقوق و آزادی خويش مبارزه ميكنند از دست ميدهد. دانشجويان و جوانان ايران بر عليه رژيمی تئوكراتيك و ضد تاريخی كه به يمن ملغمه‌ای از منافع تجاری با خارج و سركوب وحشتناك در داخل توانسته است به حيات خود ادامه دهد ، بپا خواسته‌اند.
جايگزينی درخواست تغيير شرايط موجود با تلاشهايی كه در جهت رفرمهای اسلامی صورت ميگيرد ، ساده لوحی است. اكثريت عظيم مردم ايران را جوانان تشكيل ميدهند و گرايشات آنها به غرب بدليل وجود اينترنت و تلويزيونهای ماهواره‌ای از همسن و سالانشان در ١٩٧٩ بسيار بيشتر است. اين جوانان از بی تفاوتی اروپا نسبت به خود شگفت زده‌اند. خجالت آور است كه از طريق شركتهای اروپايی و در اينمورد اريكسون آنها قادر به ورود به اينترنت و ايجاد ارتباط انسانی و آزاد نباشند.
در اينترنت پيامی به پنج زبان قرار داده شده است كه اعلام ميكند:"وزارت كشور كه در كنترل به به اصطلاح اصلاح طلبان قرار دارد ورود به اينترنت را بلوك كرده است . با اين عمل خاتمی و دولتش آشكار ساختند كه تفاوتی با محافظه كاران ندارند . ما ايرانيان دست همبستگی و حمايت را بسوی شهروندان آزاده و باوجدان جهان برای مبارزاتمان بر عليه رژيم ديكتاتوری تهران دراز ميكنيم ."
با مشاهده شكايات بسياری از فقدان اين حمايت در ايتاليا، ما روزنامه «ايل ريفرميستا» تظاهرات ٩ جولای برای حمايت از دانشجويان ايرانی را برگزار ميكنيم .







دوشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۸۲

9روز به 18 تیر باقی مانده است
من قرار نیست در مورد مسائل سیاسی بنویسم برای همین نمی گم که بازم داره جنبش انقلابی ایران(که بعضی ها فکر می کنند که توانسته اند آن را سرکوب کنند) بار دیگر توسط نیروهای فرصت طلب سزارین می شه.نمی نویسم که راست جهانی به کمک نیروهای داخلی و خارجیش باز هم می خواهد این حکومت را بدون اینکه به ساختار کلیش آسیبی وارد شود با حکومتی دیگر عوض کند.با این تفاسیر پس به من ربطی هم نداره که بگم میدان مبارزه رو برای نیروهای فرصت طلب خالی نگذاریم و به شدت پیگیر مطالبات خودمون باشیم.
یک نظر سنجی هم جنس دوم کرده است. در این نظر سنجی شرکت کنید.

شنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۲

آخر هفته سفر بودم جای همگی خالی.ذکریای دست ساز دایی و سالامی گوشت خوک ایتالیایی چه می چسبه امتحان کنید.
از ایناش که بگذریم توی روستا با مردی بر خورد کردم که مجنون بود. اینکه میگم مجنون واقعا بود چونکه همسرش با یک مرد دیگه فرار کرده بود و اون هم از دوری زنش دیوانه شده بودبیچاره دکترای ریاضی هم داشت.منم که عاشق اینطور آدما کلی با هاش گپ زذم.حسین(دایی)کلی برامون رباب زد و خوند. راکله هم کلی گیتار زد و ایتالیایی خوند منم مجبور شدم با این صدای نخراشیدم کلی بنان و مرضیه و ویگن بخونم(احتمالا بعد از رفتن من اونا هم رفتن دکتر اعصاب).

چهارشنبه، تیر ۰۴، ۱۳۸۲

چرا بعضی ها خیلی زود تبدیل به جنس دوم می شن؟

سه‌شنبه، تیر ۰۳، ۱۳۸۲

ابرها،آماس كرده از ساچمه باران است،چار گوش چمنزارهاي شسته را گوئي با خوابي آبي رنگ پوشانده اند.زمين آبله رو از چاله هاي گل آلود،عطر زندگي و بوي يادگارها را در شيارهاي چدني رنگ همراه دارد.
گوي شنگرفي خورشيد از غرقاب و مانداب ها طفره مي زند،،بر پشت هاي كماني تكيه، با نگاهي اميد وار،شعاع هاي خود را مي افشاند.شاليزار كهربايي آشفته و خورشيد غروب در بستر.(این مال سفر اخیرم)

توي اين یک سال و اندی كه از نوشتن من توي بلاگ ميگذره موضوع هاي مختلفي رو ورق زدو-در اصل نوك زدم-اول بلاگم كاملا سياسي و ايدئولوژيك بود با يك نام ديگر،بعد از مدت كوتاه با اين فكر كه اين مقوله سايت هاي مختلف و زيادي داره اونجارو تعطيل كردم، بعد مدتي صرفا فمينيستي كه آنهم بعد از مدتي رها شد(نه كاملا چون اعتقاد راسخي در اين زمينه و ضرورتي بسيار در پرداخت به آن مي بينم) و حال از هر در سخني كه اين را بيشتر دوست مي دارم.گاهي تكه اي از فرهنگ،گاهي سفر نامه ـكه بسيار در سفرم ـ و گاهي نيم نگاهي به درون،دراين نوشته ها از ادبيات متفاوتي بهره مي برم ،ازنگارش سر دستي متون تا نوشتني با قاعده(من فكر مي كنم شايد آنها نيز بي قاعده باشد) عكسهايي دارم كه دوست دارم ديگران نيز آنان را ببينند –با هر عكسي خاطره اي و يادي در دل – مخلص كلام اينجا حسابي خر تو خره- شهر شهر فرنگه از همه رنگه بيا و تما شا كن –عزيز اينجا مثل توي دلم محشر كبري ست،مثل توي سرم پر از آهن پاره هاي عقايد و تفكرات درهم و برهمه.

دوشنبه، تیر ۰۲، ۱۳۸۲

نميدونم آيا كوهنوردي هست كه اين وبلاگ رو بخونه يا نه . ولي اگه يه روزي , روزگاري يه كوهنورد گذرش به اينجا افتاد , فكر كنم اگه يه نگاه به اينجا بندازه نه تنها ضرر نميكنه كه كلي هم سود مي بره .
اگه يه وقت به سرتون زد كه براي كوهنوردي برين دماوند , اين آدرس خيلي خيلي ميتونه كمكتون كنه . خودتون كه ميدونين هواي اين قله چقدر ناپايداره . در اين سايت وضعيت هواي دماوند در سه ارتفاع پيش بيني شده كه اغلب به واقعيت بسيار نزديكه . البته در صفحة اصلي بايد گزينة ( پيش بيني 1 تا سه روز ) را انتخاب كنيد . براي اطلاع از وضعيت كوه توچال هم ميتونين به اين آدرس مراجعه كنيد

اگه به دردتون خورد , لطفا دعا براي اموات ما فراموش نشه !!
مرجان
كاش اينجا بودي تا باهم گپ دل مي زديم.

شنبه، خرداد ۳۱، ۱۳۸۲

این عکسها کپی رایت داره ها!
منظ.ر از بریدن تصویر اینه که من یه دوربین دی وی کم دارم و این عکس ها رو از فیلم اون بریدم(دیگه بهتر از اینم بلد نیستم توضیح بدم)
اینم چند عکس(البته من هنوز وقت نکردم عکسهارو اسکن کنم برای همین اینارو از فیلمی که گرفته بودم بریدم)












یه سر به اینجا بزنید به خصوص آرشیو

جمعه، خرداد ۳۰، ۱۳۸۲

وقتی یک صف متخاصم درپیش رو داری هیچ گاه در اذهان عمومی آنان را از هم تفکیک نکن.
سال 76 را به یاد داشته باشیم.حالا هم میگن نیروی انتظامی خوبه این لباس شخصی ها بدن بسیجیا خوبن خلاصه که زرشک.
وحالا دست آورد خوبی هم به کف آوردند.نیروهای انتظامی با سلام و صلوات وارد دانشگاه شدند و دیگر هم خارج نخواهند شد.
کلی حالم بده پس بازم پراکنده گویی بخونین.
حلوا هم در کار نیست(بچه های کوه بخونن) کور خوندین خوب شدم .پس حالا حالا ها باید منو تحمل کنین.

چهارشنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۲

انقلاب 82 ي ايران

نشنال ري‌ويو

16 ژوئن 2003

انقلاب ايران، سال 2003

جوّ تغيير رژيم فراهم شده است

كسي هرگز نمي‌فهمد كه چه چيزي باعث ايجاد جرقه‌ي يك انقلاب مي‌شود. بيشترين چيزي كه مي توان از يك تحليل‌گر خوب انتظار داشت تشخيص شرايطي است كه ماركسيست‌ها ” ‌موقعيت انقلابي “ مي‌ناميدند، اما اندازه‌گيري عناصر فوق‌العاده مهم آن امكان‌پذير نيست (و به همين علت است كه به‌اصطلاح‌دانشمندان علوم اجتماعي هرگز در پيش‌بيني انقلاب‌ها موفق نبوده‌اند). زمان انقلاب كه فرا برسد تنها مي‌توان بوي آن را احساس كرد، و انقلابيون اولين كساني هستند كه خبر مي‌شوند. آنان پوسيدگي و ترسي را كه از كريدورهاي قدرت مي‌‌آيد بو مي‌كشند. بوي خبردهنده‌‌اي را كه از زيرجامه‌هاي رهبران محكوم به شكست مي‌آيد حس مي‌كنند. و تزلزل اراده و انگاره‌ي در حال شكل‌گيري واكنش توأم با وحشت آنان را احساس مي‌كنند.

آن بوها دارند آرام آرام فضاي ميدان‌هاي مركزي شهرهاي عمده‌ي ايران را فرا مي‌گيرند، و مردم را به نبرد متزايداً آشكاري با ملايان حاكم تحريك كرده‌اند. اكنون شش شب متوالي است كه تظاهرات در سراسر ايران آغاز شده‌است، و با آنكه گزارشگران غربي در آنجا شديداً دست و بال‌شان بسته است – رژيم همه‌ي حبرنگاران و عكاسان را از حضور در محوطه‌هاي تظاهرات منع كرده‌است، و از اين‌رو ” گزارش‌ها “ معمولاً هميشه برپايه‌ي اطلاعات دست دوم‌اند – و با آنكه ظاهراً هيچ گزارشگر غربي‌اي نيست كه خبرها را حتي از بيرون تهران پوشش دهد، چندين حقيقت به طور چشمگيري روشن است.

اول آنكه تظاهركنندگان صرفاً ” دانشجو “ نيستند ( اين واژه به خودي خود از نظر معنايي تا حدي گمراه‌كننده است، زيرا بسياري از آنان در سنين سي و چهل سالگي‌اند). برخي از تخمين‌ها حاكي از آن اند كه 90 درصد تظاهركنندگان غيردانشجو هستند.

دوم، رژيم عصبي است، و در واكنش دچار اشتباه قضاوت شد. اين شرايط واكنش زمخت گورباچف را نسبت به تظاهرات ليتواني در اواخر دوران شوروي به خاطر من مي‌آورد. به حد كافي سرباز به آنجا فرستاد اما صرفاً براي خشمگين كردن ليتوانيايي‌ها كافي بودند نه براي پايان دادن به اعتراضات. ملايان تهران نيز درست همان كار را كردند، سركش‌ترين و بي‌انضباط ترين اعضاي نيروهاي امنيتي لباس شخصي، يعني بسجي‌ها را به جان تظاهركنندگان انداخت. اما تظاهركنندگان به نحو كارآمدي مقاومت كردند، كه باعث شد روحيه‌ي نيروهاي دموكراتيك به حد بسيار زيادي بالا برود. در مورد يكشنبه شب، رژيم برخي از گروه‌هاي ضربت سپاه را وارد صحنه كرده بود كه كارايي بيشتري داشتند، اما احتمالاً كنترل اوضاع از دست آنها نيز خارج شده‌است.

سوم، حملات بي‌رحمانه به تظاهركنندگان ( دانشجويان دختر را از پنجره‌هاي خوابگاه به بيرون پرت كردند، و نجات يافتگان را در حالي كه بر سطح خيابان خوابانده بودند به طور وحشيانه‌اي كتك زدند) باعث شد نيروي انتظامي برعليه بسيج مداخله كند، و اين يك بار ديگر نشان داد كه رژيم براي سركوب جنبش آزادي‌خواهانه نمي‌تواند روي نيروهاي امنيتي خودش حساب كند. اين مسئله يكي از دلايل اوليه‌ي بوي ترسي است كه از مسجدها و كاخ‌هاي ملايان مي‌‌آيد.

چهارم، و شايد مهم‌تر از همه، تظاهرات ضدرژيم به تهران محدود نمي‌شود. به عنوان مثال، يكشنبه شب، بزرگ‌ترين تظاهرات -- در سراسر كشور – ظاهراً در اصفهان صورت گرفت (فردي كه مرا مطلع كرد گفت تقريباً همه‌ي شهر برضد رژيم يسيج شده يودند)، و اعتراضات ديگري نيز در مشهد، شيراز (جايي كه سه نفر دانشگاهي را روز پنجشنبه به دنبال ”اعتراف “ ي كه به زور از يك نوجوان 14 ساله گرفته بودند به زندان انداختند) و اهواز صورت گرفت. اين مسئله به گونه‌اي مضاعف حائز اهميت است، زيرا هم خصوصيت ملي شورش را نشان مي‌دهد، و هم اينكه اصفهان از نظر تاريخي كانون جنيش‌هاي انقلابي بوده است (و درواقع برخي از تندترين منتقدان رژيم در اصفهان و از اصفهان هستند).

پنجم، اقدام رهبران رژيم به نحو بارزي فاقد انسجام است. در حالي كه رهبر اعلي خامنه‌اي و وزير اطلاعات يونسي آمريكا را به تأمين مالي اين شورش متهم كردند، مرد قدرتمند رژيم، رفسنجاني آشكارا براي جنگ با تروريزم به آمريكا پيشنهاد همكاري داد. او اعلام كرد كه ايران اطلاعات فراواني در مورد گروه‌هاي تروريستي گوناگون دارد و حاضر است در مقابل برخورد دوستانه‌تر آنها را در اختيار آمريكا بگذارد. به زبان ساده‌تر، مي‌خواهد براي بقاي خودش مذاكره كند. از سوي ديگر، رئيس مجلس، مهدي كروبي، درخواست كرد كه يونسي به طور مستند به ادعاي رژيم در مورد اينكه آمريكا به مسئولين دولتي رشوه داده‌است رسيدگي كند، و تهديد كرد كه در صورتي كه وزير اطلاعات تحقيقات همه جانبه‌اي را در اين مورد به عمل نياورد او را مورد استيضاح قرار خواهد داد. مسلم است كه كروبي يك مقام اسمي است، اما تمايل او به اينكه رژيم را آشكارا و به طور ملودراماتيك به چالش بگيرد حاكي از عزم راسخ مخالفان و بي‌اعتنايي موجود به رهبري است.

ششم، خشونت فزاينده‌اي برعليه رژيم وجود دارد. ديگر سخن از تظاهرات آرام برعليه رژيم در ميان نيست. اعتراض كنندگان مي‌دانند كه با تفنگ، چماق، كارد، قمه و زنجير مورد حمله قرار خواهند گرفت، و آنها نيز با كوكتل مولوتف و تفنگ‌هاي خودشان واكنش نشان مي‌دهند. در برخي از درگيري‌هاي خياباني اخير، تظاهركنندگان سيم‌هايي را در عرض خيابان كشيده بودند تا باعث زمين خوردن بسيجي‌هاي موتورسوار شوند.

رژيم واقعاً گير افتاده است. آخوندها مي‌دانند كه مردم از آنها متنفرند – حتي خبرنگار خجول كريستين ساينس مانيتور در تهران هم مي‌گويد 90 درصد ايرانيان خواستار تغيير دموكراتيك، و 70 درصد خواستار تغيير بنيادي‌اند – و اين را نيز مي‌دانند كه ابزارهاي سركوب خودشان براي برخورد با قيام توده‌اي ناكافي است. بسياري از رهبران نيروهاي مسلح آشكارا گفته‌اند كه اگر جنگ داخلي رودررويي رخ دهد طرف مردم را مي‌گيرند. اعضاي برخي نهادهاي قدرتمند كشور گفته‌اند بر اين باورند كه بيش از نيمي از اعضاي سپاه در صورت بروز رودررويي از مردم حمايت خواهند كرد. از اين رو است كه ملاها براي سركوب تظاهرات مردم مجبور به وارد كردن جانيان خارجي شده‌اند – كه در مطبوعات مردمي ” عرب‌هاي افغاني “ توصيف مي‌شوند.

در آن سوي مانع‌ها نيروهاي طرفدار دموكراسي ظاهراً از نقطه‌ي عدم بازگشت عبور كرده‌اند. مي‌دانند كه اگر اكنون توقف كنند، بسياري از آنان در معرض شكنجه‌هاي وحشتناك و اعدام خودسرانه قرار خواهند گرفت. بعيد به نظر مي‌رسد كه خامنه‌اي و رفسنجاني فرايند صلحي داخلي را در پيش گيرند. ملايان كه بوي پوسيدگي را در درون رژيم حس كرده‌اند، نوميدانه هواي محوطه‌هاي دانشگاهي و خانه و محل كار ساير رهبران قيام را براي يافتن همان رايحه بو مي كشند.

طيق معمول، پرزيدنت بوش در تحسين مبارزان راه آزادي و محكوم كردن سركوب در ايران سنگ تمام گذاشت. و وزارت خارجه نيز از طريق سخنگويش ريچارد باوچر با كلمات مشابهي سخن گفت. خوب مي‌شد اگر ظرف چند روز آينده وزير خارجه پاول و معاونش ريچارد آرميتيج از پرستيژ خود آشكارا براي دموكراسي (و همين‌طور تغيير رژيم) مايه مي گذاشتند. به سبب فقدان سياست رسمي در مورد ايران انتقادات قابل ملاحظه‌اي به دولت وارد شده‌است – از جمله توسط خود من – اما به نظر مي‌رسد كه سياست امريكا در مورد ايران توسط خود رئيس جمهور فرموله شده است. اكنون بايد اطمينان حاصل كند كه كل گروه ’كر از روي كتاب دعاي او همخواني مي‌كنند.

علت ناكامي در توافق بر سر حمايت آشكار واشنگتن از دموكراسي در ايران تا حدي ناشي از فقدان اطلاعات درست از درون ايران، و نتيجتاً فقدان تحليل دقيق است. در اين مرحله، در مورد ناكامي جامعه‌ي اطلاعاتي در به دست آوردن تصوير دقيقي از نيروهاي فعال در ايران كاري نمي‌توان كرد. براي اين مسئله نبايد CIA ي فعلي، يا رهبر مقبول آن، جورج تنت را ملامت كرد. حقيقت آن است كه آمريكا از ايام انقلاب 1979 كه باعث بركناري شاه و به قدرت رسيدن ملايان نامطبوع شد تاكنون در مورد ايران اطلاعات پوسيده‌اي داشته‌است. اما با وجود اين هيچ عذروبهانه‌اي براي بدفهميدن تغيير انقلابي‌اي كه بر تفكر نهادهاي اطلاعاتي و ديپلماتيك حاكم است وجود ندارد.

كساني كه از مرحله پرت‌اند بر اين باورند كه انقلاب دموكراتيك در ايران نامحتمل است زيرا نيروهاي انقلابي فاقد رهبر فرهمندند – والسا، هاول، روبسپير، جفرسون ندارند – و بدون وجود رهبر انقلاب انقلابي رخ نمي‌دهد. ژرف‌‌انديشان ما مي‌ترسند اگر از شورشيان پشتيباني كنيم، با خطر تكرار قيام‌هاي ناكام لهستان و مجارستان دهه‌هاي 1950 و 1960 مواجه شويم.

اما ايران امروز يه هيچ روي با اروپاي مركزي نيم قرن پيش، يا از اين نظر با فرانسه يا آمريكاي انقلابي قرن هيجدهم، يا روسيه‌ي در ’شرف انقلاب بلشويكي قابل مقايسه نيست. در تمام آن موارد، انقلابيون اقليتي متمايز بودند، و تنها تركيبي از رهبريِ ديناميك و حمايت خارحي مي‌توانست آن رژيم‌ها را ساقط كند. در ايران امروز، انقلابيون متشكل از اكثريت عظيمي از جمعيت‌اند، در حالي كه خودكامگان تنها از حمايت ناچيزي برخوردارند. از اين رو، مردم ايران سرنوشت‌شان در دست خودشان است. آنان روياي مشتركي براي آزادي دارند، و تنها نياز دارند كه آن را مبدل به رسالتي براي آزادي خود كنند.

و بالأخره اينكه، تحليلگران ما بايد هنگامي كه درباره‌ي فقدان رهبران انقلابي در ايران امروز سخن مي‌گويند كمي بيشتر تعادل به خرج دهند. جنبش دموكراسي سال‌ها است كه در ايران در حال نمو بوده‌است، و به‌‌روشني حمايت توده‌اي را جلب كرده‌است. چنين امري بدون رهبريِ خوب رخ نمي‌دهد. رهبران وجود دارند، منتها ما با چهره‌ها و نام‌هايشان آشنا نيستيم. اما اگر به اصول راهنمايانه‌ خودمان عمل كنيم، و انقلاب دموكراتيك آغاز شده در خيابان‌هاي ايران را پشتيباني كنيم – و در صورتي كه شتاب انقلابي‌ كماكان از قوت كنوني خود برخوردار باشد – به زودي زود آنان را خواهيم شناخت.


دوشنبه، خرداد ۲۶، ۱۳۸۲

امروز - هفتاد و پنجمين سالروز تولد ارنستو چه گوارا - مبارزِ جهان وطنيِ زادة آرژانتين است .
چه گوارا , رفيق فيدل كاسترو و هم رزم او در انقلاب كوبا , براي سمبل بودن زاده شده بود .
( مرگ هر لحظه ممكن است ما را غافلگير كند . به او خوشامد بگوئيم , با اين ايمان كه فريادِ نبرد ما ممكن است به گوش شنونده اي خاص برسد و دست ديگري ممكن است از تفنگ ما بهتر استفاده كند )
يادش گرامي و راهش پر رهرو ...
مرجان

یکشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۲

یکی از مواردی که یک خبر نگار یا یک عنصر سیاسی در عمل خود بایستی رعایت کندهمانا ارائه خبر(در خبرنگاران)و یا عمل سیاسی مناسب با شرایط روز(در سیاست مداران)در زمان مناسب و به هنگام است.
پس نتیجه می گیریم من متعلق به هیچ یک از دوگروهی که ذکر آن رفت نیستم چه حال که اخبار فراوانی از گوشه و کنار این مرز و بوم درباره جوش و خروش جوانان و مردم بوجود آمده است من ساکت می نشینم و فقط نظاره گر فعالیت های آنانم و هیچ خبر و یا مطلبی در این باره نمی نویسم و به جای آن از طبیعت و زببایی های آن می گویم.

شنبه، خرداد ۲۴، ۱۳۸۲

ببينم , تا حالا آبكش به اين باحالي ديده بودين ؟ تا حالا فكر ميكردم آبكش فقط يه چيز خيلي خيلي معموليه . نگو كه نخير , خيلي هم مهمه و ميتونه افشا گري هم بكنه !!
لطفا برويد اينجا و افشا گري آبكش در مورد ليلا , مجيد و من رو بخونين و لذت ببرين !

مرجان

جمعه، خرداد ۲۳، ۱۳۸۲

دو سال پیش جایی رفتم که آن هنگام گمان می کردم که تا پایان عمر جایی به زیبایی آنجا نخواهم دید ولی سخت در اشتباه بودم
یه جایی رفتم که فقط گل بود و سبزه گل هایی به رنگ آبی- زرد- بنفش- و قرمز یه دنیا گل با ساقه های بلند آن قدر بلند که کمرم می رسیدند تمام بدنم از گرد گل پوشیده شده بود
رود خانه ای از گل به دریاچه می ریخت و به موازات آن رودی خروشان از آب
آسمان با ماه و خورشیدش زمینو روشن کرده بودند
دریاچه کوه هایی به رنگ سفید در دلش داشت که با سخاوت به همه نشون می داد.
رقص علفها با ترانه های باد
آری این گیاهان از گنجشک ها و زنجره ها پرگوترند
و من با این گوشهای زمینی
سرود آسمان ها را می شنیدم
که با باران زرین خورشید
فرو می ریزد
در جان زمین ودر آنسوی کوهها
در صرف و نحو همه موجودات
در چکامه پر شور آتش فشان
در میانه موش ها و مورها
خلاصه که جای همه خالی اگر بر تنبلیم غلبه کنم چند عکس از اونجا براتون می زارم(البته هر وقت چاپ شد)
از تو دورم ای شهر
بامن اینجا
همه چیز است تمیز
آب مهتاب گیاه
آب می خواند اینجا آزاد
صخره می خندد در لذت خیس
از تو دورم
پری از هم همه مصنوع
تو چه می دانی آرامش چیست؟
تا من از خواب خزه
در سراشیبی مرطوب بگویم سخنی
...
فعلا که مجنون زیبایی اونجام تا بعد ببینیم چی میشه.



سفر بودم ماجراشو بزودی براتون می نویسم.
جای همه گی خالی.

سه‌شنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۸۲

اعتصاب غذای پناهجويان ايرانی در بروکسل - بلژيک
در كشور بلژيك از تاريخ ( ۲۰۰۳/۶/۳جمعه)چندي از ايرانيان پناهنده كه تمامي مزايايشان را در اين كشور بخاطر جواب منفي اداره پناهندگي اين كشور از دست داده اند دست به
اعتصاب غذا زده اند .
اين ايرانيان كه تعداد آنها به ۱۶ نفر مي رسد از جمعه گذشته تا كنون با خوردن فقط آب اعتراض خود را به گوش مقامات اين كشور رسانده اند كه تاكنون هيچ فرد رسمي چه از اداره پناهندگي و چه از سازمان ملل حتي براي سركشي هم از جلو اين محل رد نشده اند كه جاي بسي تامل است در اينجا لازم به ذكر است كه ۸ نفر از اين ايرانيان زن مي باشند كه يكي از آنها باردار بوده كه در دو روز گذشته بخاطر عدم حركت نوزاد دو بار به بيمارستان اعزام گرديده است بقيه نيز در حال حاضر از وضعيت خوبي برخوردار نيستند اين اعتصاب غذا در شهر بروكسل و در كليسايي نزديك به ساختمان دادگستري بروكسل در حال برگذاري است ايرانيان مقيم بلژيك به حمايت اين ايرانيان بي پناه روز چهارشنبه در جلو اين كليسا از ساعت ۱۰ صبح تا ۱۰ شب بصورت تحصن گرد هم ميايند آدرس اين كليسا از اين قرار است

kerk van de miniemen
miniemenstraat 62
1000 brussel

دوشنبه، خرداد ۱۹، ۱۳۸۲

يك عاشقانة آرام – قسمت دوم

مگذار كه عشق , به عادتِ دوست داشتن تبديل شود !
مگذار كه حتي آب دادنِ گلهاي باغچه , به عادتِ آب دادنِ گلهاي باغچه بدل شود !
عشق , عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ ديگري نيست , پيوسته نو كردنِ خواستني ست كه خود , پيوسته , خواهانِ نو شدن است , و ديگرگون شدن .
تازگي , ذاتِ عشق است , و طراوت , بافتِ عشق . چگونه مي شود تازگي و طراوت را از عشق گرفت , و عشق , همچنان , عشق بماند ؟
عشق , تن به فراموشي نمي سپارد – مگر يك بار براي هميشه .
جامِ بلور , تنها يك بار مي شكند . ميتوان شكسته اش را – تكه هايش را – نگه داشت . اما شكسته هاي جام , آن تكه هاي تيزِ برَنده – ديگر جام نيست .
احتياط بايد كرد . همه چيز كهنه ميشود و اگر كمي كوتاهي كنيم , عشق نيز . بهانه ها جاي حسَ عاشقانه را خوب مي گيرند .

مرجان
يك عاشقانه آرام ) نادر ابراهيمي ) – قسمت اول

عشق يك عكسِ يادگاري نيست . يك مزاحِ شش ماهه يا يكساله نيست . واقعيتِ عشق در بقاي آن است و حقيقتِ عشق در عمقِ آن . و اين هر دو در ارادة انساني ست كه ميخواهد رفعتِ زندگي را به زندگي باز گرداند . دختران و پسران بسياري را مي شناسم كه تمام هدفشان از طرحِ مسئلة عشق , رسيدن است . عجب جنجالي به پا ميكنند ! عجب درگير ميشوند ! اعتصاب غذا . تهديد به خود كشي . قرص هاي خواب آور . تهديد . سكوت . فرياد .... و سرانجام , رسيدن . مشكل امَا از همين لحظه آغاز ميشود . وقتي هدف اينقدر نزديك باشد – گرچه كمي هم دور به نظر ميرسد – بعد از زماني كه برق آسا ميگذرد , ديگر نميدانند چه بايد بكنند – با اولين شست و شويِ پرده ها , لب پر شدنِ بشقاب ها , بوي كهنگي گرفتن جهيز , مي مانند معطَل . قصد بي حرمتي به هم را كه ندارند . بي حرمتي , فرزند كهنگي ست , فرزند تكرار . اين را بايد مي دانستند كه رسيدن , پلة اول مناره ئي ست كه بر اوجِ آن , اذان عاشقانه مي گويند . برنامه اي براي بعد از وصل . برنامه اي براي تداوم بخشيدن به وصل . از وصل ممكن و آسانِ تن به وصلِ دشوار و خطير روح . برنامه اي براي سدَ بنديِ قاهرانه در برابرِ خاطره شدن . برنامه اي براي ابد . براي آن سويِ مرگ . براي بقايِ مطلق . براي بي زمانيِ عشق ....
عشق يك كالاي مصرفي ست نه پس انداز كردني .

مرجان
manke ba maghaleie faryad dar bareie pink floyd kheili hal kardam shoma chi?(akhe man asheghe Syd Barret hastam)

یکشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۸۲

سه هفته ست كه امكان ديدن نظرات رو ندارم . اينجوري احساس ميكنم دارم با ديوار حرف ميزنم . هيچ بازتابي نمي بينم . كسي هست كه بدونه براي حل اين مشكل بايد چه كرد ؟ مسئله اينجاست كه توي وبلاگهاي ديگه نظرخواهي ديده ميشه و فقط توي وبلاگ خودمونه كه اين امكان وجود نداره

***********
از امروز ميخوام گاه گاه چند خطي از كتاب يك عاشقانة آرام نوشتة نادر ابراهيمي رو براتون بنويسم
اين كتاب رو عاشقانه دوست دارم . طي چند سالي كه خريدمش بارها و بارها خوندمش و دوره اش كردم . فكر ميكنم جاي عشق توي اين صفحات خيلي خاليه . تا نظر شما چي باشه !

مرجان

شنبه، خرداد ۱۷، ۱۳۸۲

اين جا رو حتما بخونيد
1 ) مرجان سلام ميكنه , پس زنده ست ! نگران نباشيد
2 ) چند روز به دليل سقوط از چهار پلة محل كارم در رختخواب بستري بودم . پس دليل ننوشتنم در هفتة گذشته اين بوده . لطفا در مورد هفته هاي قبل تر از اون چيزي نپرسيد .
3 ) من هنوز هم نميتونم اصلا نظرات رو ببينم . ميشه يكي به من بگه مشكل از كجاست ؟
4 ) تعطيلات ارتحال هاليدي رو جاي شما خالي رفته بوديم درياسر در منطقة دوهزار تنكابن . جاتون خالي كلي بارون خورديم , خيس شديم , سرما خورديم , بدبختي كشيديم . خلاصه جاتون خيلي خيلي خالي بود !!!
5 ) مجيد هم تعطيلات آخر هفته ش رو رفته بود يه جاي بسيار روحاني براي فيلمبرداري . جاي شما اونجا هم خيلي خالي بود !
6 ) زياده عرضي نيست . پس خداحافظ

جمعه، خرداد ۱۶، ۱۳۸۲

استفاده بی رویه نقطه توسط تنهای شب

کليد نقطه (.) در کی بورد تنهای شب به علت مصرف بی رويه در نظرخواهيها از کار افتاد وی تا حل مشکل موقتاً به کاما (،) رو آورده است
به نقل از وبلاگ آبکش


سه‌شنبه، خرداد ۱۳، ۱۳۸۲

براي اضافه كردن يه قطعه به كامپيوترم بردمش به يك شركت،اونجا به من گفتن كه بايد حداقل 48 ساعت زير يار باشه.فكر كنم كة دارن كامپيوترم رو به يك حمال تبديل مي كنن!
تا يك شنبه اينجا چيزي نوشته نخواهد شد.
پس تا بعد.

شنبه، خرداد ۱۰، ۱۳۸۲

توجه توجه
هركي به اينجا لينك داده و اينجا لينك نداره لطف كنه بگه تا اينجاش كه شرمنده خيلي ها شديم
متاسفانه نتوانستيم به قله برسيم.
قرار بود يك سري مطالب در باره سازمان تجارت جهاني بنويسم الوعده وفا.
تا كنون 144 كشور عضو دائم اين سازمان، 19 كشوربه عضويت پذيرفته نشده اند(كشور هايي هم چون افغانستان اريتره،عراق،ليبريا،جزاير مارشال،جزاير ميكرونزي،موناكو،تيمور،جزاير سان مارينو،ايران و...).
از سال 1997 جمهري اسلامي 11 بار تقاظاي عضويت نموده كه تاكنون پذيرفته نشده است(پس فكر نكنيد كه دولت در حال فكر كردن براي پيوستن است).
98.5درصد از اقتصاد جهاني در دست اعضا و اعضاي ناظر سازمان تجارت جهاني است.
از سال 96براي غير اعضاء 5 درصد جريمه محاسبه مي گردد(يعني واردات از كشور هاي غير عضو 5% جرسمه به همراه دارد)و از سال2006 - 35% جريمه محاسبه مي شود.(مطلب بعدي شرايط عضويت را مي نويسم)

پنجشنبه، خرداد ۰۸، ۱۳۸۲

دو شنبه اول هر ماه كانون فارغ التحصيلان رشته اقتصاد جلسه اي رو برگزار مي كنند و در اين جلسات سخنراناني هم از طرف كانون دعوت مي شوند و در باره موضوع مورد علاقه اعضاي كانون صحبت مي كنند.مهمان اين ماه دكتر شاپور رواساني و بحث اين ماه سازمان تجارت جهاني يا- دبليو تي او- بود.(البته پارسال نيز دكتر رواساني-دكتر ناصر زرفشان و دكتر رزاقي در اين باره مناظره اي داشتند.كه اون هم خيلي عالي بود- ياد زرفشان هم به خير-).
اين بار در باره مقررات براي عضويت در اين سازمان بحث شد.كلي در باره رانت خواري اطلاعات داد و نظرش هم در باره جمهوري اسلامي اين بود كه به زودي رفتني هستند(اين اولين بار بود كه انقدر بي پروا در اين باره صحبت مي كرد و با جو جلسه و موضوع آن هم هم خواني نداشت).معمولا وقتي نظرات خودم را از زبان ديگران مي شنوم خيلي لذت مي برم و طبيعيه كه اين دوشنبه هم كلي حال كردم.(يه سر آمار جالب دارم كه اونم بزودي مي نويسم).
فردا صبح هم سرك چال جاي همه شما را خالي خواهم كرد.
دوسال پيش به دلايلي مجبور شدم شماره مبايلم رو عوض كنم ،قبلي رو از مدار خارج كردم و يكي ديگه گرفتم.دو سال گذشت تازه به اين فكر افتادم كه چرا شناسنامش نيومده؟!
خلاصه رفتم دفتري كه خط رو ازش خريده بودم،اول كه كلي به من خنديد كه چرا بعد از دوسال يادت افتاده بعد هم هر چي گشت چيزي پيدا نكرد و گفت برو سيدخندان(با خاتمي اشتباه نشه ها)رفتم فرستادنم يه بخش ديگه اونجا هم منو فرستاد پست خونه خلاصه دو تا مركز پستي رو هم سر زدم آخري گفت كه ما تمام مدارك رو بعد از يك سال تبديل به مقوا مي كنيم با كلي بحث آخرش گفت برو بگو گم كردم المثني راحت به تو مي دن .توي راه هم يه تصادف دبش كردم(لنسر هم داغون شد).مركز همراه هم گفت يه تقاظا بنويس شايد موافقت كنيم براي المثني.
نكته جالب اين قضيه اين بود كه اسم اين محمولات امانات پستيهو اين پستي ها هم عجب امانتدارهاي خوبي هستند.(معمولش اينه كه اگر گيرنده نباشه بر مي گردئنن به فرستنده ولي اينجا ظاهرا تبديل به مقوا مي شه)

چهارشنبه، خرداد ۰۷، ۱۳۸۲

بحث براي صحبت زياد دارم ولي فكر نكنم امشب بتونم بنويسم.
اول اينكه جلسه اين ماه كانون هم به خوبي بر گزار شدو سخن رانش هم دكتر رواساني بود كه حسابي من كيف كردم.
دوم اينكه بحث سازمان تجارت جهاني هم نيمه رها شده بود اونم شروع مي كنم.
سوم هم اينكه يه ماجراي باحال سرم اومده(سندم توي پست گم شده)

سه‌شنبه، خرداد ۰۶، ۱۳۸۲

انسان شرقي به ذهنيت خود بسيار وابسته شده و سبب تمام مشكلات او همين ذهنيت اوست .بايستي تعريف جديدي از واژه ها ارائه كرد. نخست ذهنيت بايد دگرگون شود تنها در آن صورت است كه مشكلات از بين مي رود . براي نمونه تمامي مشرق زمين از جنسيت سركوب شده در رنج است سركوبي بزرگ ، ولي بارها و بارها اصرار مي كنند كه ايده هاي بزرگ و متعالي دارند . و تمام اين ايده ها است كه آنان را سركوب شده نگه داشته است . اين مفاهيم جريان زندگي را در آن مسدود كرده زيرا وقتي نيروي جنسي را سركوب كني ، خلاقيت تو سركوب شده است . حال با اين فرهنگ چه مي توان كرد ، اگر به آنان بگويي كه قدري عاشق تر باشند قدري با احساس تر ، فوراً با تو مخالفت مي كنند و مي گويند شما مادي گرايي را آموزش مي دهي مي دهيد و اشاعه . تمام علاقه من اين است كه چگونه ذهن گنديده اين نسل را تغيير دهيم چگونه نگرشي تازه به آن بدهيم.

یکشنبه، خرداد ۰۴، ۱۳۸۲


آيا مي دانيد تا به حال چند نفر در ايران به جرم زنا سنگسار يا از كوه پرت شده اند؟
چند بار تا به حال به اين موضوع پرداخته ايد و يا واكنش نشان داده ايد؟
چرا ما در كشور خودمان كمتر دست به كمپيين براي آزادي و يا نجات جان انسانهايي كه در زير ستم جنسي و مذهبي خورد مي شوندمي زنيم؟(شايد هنوز در اعماق دلمان كلاه شاپو بر سر داريم و يا لايه هاي سنتي خودر ا به سختي حفظ كرده ايم)
اما در سراسر دنيا اين گونه اعمال وحشيانه را بر نمي تابند . و مليون ها انسان دست با اعتراضات گروهي مي زنند.
شما هم به چند ميليون نفری که برای رهای امينه لاوآل به سازمان ملل و حکومت نيجريه ايميل فرستادند بپيونديد.
برای امضا با اين‌جا بريد و در مدت کمتر از يک دقيقه نام خود را در کنار نام حدود سه ميليون انسان آزادی‌خواهی که برای رهایی امينه لاوال تلاش می‌کنند ثبت کنيد. (توضيحات بيشتر را در شبح بخوانيد)
داشتم فكر مي كردم كه موضوع بحث ازدواج و زندگي مشترك بدون ازدواج رو تموم كنم و يك بحث جديد را آغاز كنم ولي مثل اينكه حسابي هنوز جاي كار داره(ما هنوز يك از هزار را نگفته ايم).
از شما هم دعوت مي كنم كه نظرات و يا مطالب خود را در اين باره و يا اصولا روابط آزاد بين زن و مرد را بنويسيد(اگر اين مطالب با خط مشي و سياست هاي بلاگ شما هم خواني ندارد خوشحال مي شيم كه در اين جا ميزبان شما باشيم)


پيش نهاد مي كنم اين مطلب و نظر خواهيش يك بار ديگر بخوانيدو بعد اينجا رو هم يه نگاه كنيد(به خصوص صفحه 3و4)نظرات آقاي مصطفي صابر(mosaber@yahoo.com) برام خيلي جالب بود(قبلا همه اين ها رو به صورت نا منسجم نوشته بودم اونايي كه مطالب من رو پي گيري مي كنند حتما يادشون هست)اميدوارم بتوانيم ديالوگ خوبي رو آغاز كنيم و اين مبحث را به خوبي بشكافيم.

شنبه، خرداد ۰۳، ۱۳۸۲

در هر چيز سئوالي بود
خط هايي كه به جايي نمي رسيد
شكل هايي كه ناتمام مي ماند
همه چيز ازميان همه چيز مي گذشت
سايه ها،آدم ها
قلب ها،رويا ها
اينطور پيدا بودجهان
از ميان دو لحظه آبي
كه ريخته بود بر ذهنم.
من در گوشه اي از مهتاب
گل سرخ مي كشيدم
و فكر مي كردم
كه روز ديگر
آيا كسي
آن را خواهد ديد؟

سه‌شنبه، اردیبهشت ۳۰، ۱۳۸۲

آقا شنيديد كه ميگن مدينه گفتي و كردي كبابم؟ اين حكايت الان منه.نوشته هاي در خشان و صابر (در نشريه جوانان كمونيست)با عث شد كه فيل ما هم ياد هندستون كنه و دلم رو خالي كنم.
براي من و خيلي از جوانان ايراني حزب كمونيست كارگري مترادف است با كنفرانس برلين(گرچه سالها قبل خبر انشعاب عدهي زيادي از حزب كمونيست به رهبري منصور حكمت را شنيده بودم و گاهي نيز اخباري از آنها شنيده مي شد)در آن كنفرانس (البته آنچه كه از رسانه هاي رسمي ايران مانند راديو و تلوزيون و مطبوعات) مجادله چند تن باسخنرانان و همچنين لخت شدن يك زن (اين را تلوزيون نشان نداد ولي بعدا در پيام امروز با او مصاحبه شد)و يك مرد و نيز .در روزنامه ها خبر كتك خوردن(نمون ضرب و شتم خودمون)چند تن از ميهمانان نيز نوشته شده بود.اينكه اصولا شركت در اين كنفرانس كه براي تطهير جمهوري اسلامي برنامه ريزي شده بود ،توسط نيروهايي مانند كار،سحابي و حتي چند تن از نيروهاي چپ مانند صدر درست بوده يا نه و يا اصولا چرا بنياد هانريش بل همچين كنفرانسي راترتيب داده است بحثي است كه مجال پرداختن به آن در اين اندك نيست(بابا من هنوز جوونم) ولي نوع برخورد هواداران حزب كمونيست كارگري در آن كنفراس و بيرون از آن جاي بحث بسيار دارد
اصولا ماركسيست ها در جهان به نيروهايي با ديسپلين خاص سياسي و مبارزات آنان علمي و چهار چوب فكريشان دقيقا بر پايه اصول منطقي شناخته شده اند.و ماركسيسممجموعه نظريات علمي به هم پيوسته ايست در باره قوانين حركت و تحول جهان و جامعه،در باره اينكه چگونه از جامعه مبتني بر مبارزات طبقاتي و بهره كشي انسان از انسان و ايارت يك خلق در چنگ خلق ديگر ميتوان جامعه اي آزاداز تناقضات طبقاتي،فارغ از بهره كشي و رها از اسارت و ستم ملي ايجاد كرد.اين يك جهانبيني خرد گراست و عقل ايساني را با تكيه به تجربه علمي و اجتماعي،ابزار شناخت مي داند و به نظر من اين برخورد هاي فيزيكي هيچ نشاني از منطق و اصول ماركسيستي را در خود نداشت.گرچه به قول مصطفي صابر(در مطلبي با عنوان اين اكسيژن نيست در نشريه جوانان كمونيست شماره 90)آنان نيز (مدعووين)دمكرات بر خورد نكرده و شروع به فحاشي كرده اند و اجازه صحبت نيز به نيرو هاي مخالف حاضر در كنفرانس را نداده اند. ولي اين موضوع چيزي از اشتباه آنان كم نمي كند و جالب تر اينكه هيچگاه اعضاي حزب كمونيست كارگري (آن زمان هنوز منصور حكمت نيز زنده بود)در مقام پاسخ بر نيا مدند(لابد گمانشان بر اين بوده كه كار در ستي كرده اند).
كوتاه سخن اينكه حركت سياسي ابزار هاي خاص خودش را دارد و بايد آز آنها استفاده كردو در همان چهار چوب(البته وقتي من ديدم كاسه كوزه كنفرانسي ها به هم خورد از ته دل خوشحال شدم زيرا نتوانستند مقداري آبرو بخرند در آن بازار مكاره) به خصوص ماركسيستها.
حالا كه اين دو روزه از حزب كمونيست كارگري گفتم بزاريد يه خبري هم از مسائل كارگري بگم:
كارگران كارخانه بهشهر اعتصاب غذا كرده اند .اين اعتصاب به دليل عدم پرداخت 28 ماه از دست مزد آنان بوده است.
يادم ميآد يه جايي خوندم كه:كارگران به جز زنجير هايشان چيزي ندارند كه از دست بدهند.ولي جهاني را بدست خواهند آورد

دوشنبه، اردیبهشت ۲۹، ۱۳۸۲

چند وقت پيش مقاله اي را در سايت گويا خواندم كه حسين درخشان نوشته بود با اين تيتر-خدا حافظ آقاي خاتمي آدم خوب و رئيس جمهور بي عرضه من-كه به نظرم خيلي جالب اومدوباعث شد كه يه سري به بلاگشم بزنم(من بلاگ نويسيم رومديون درخشان مي دونم چون پارسال عيد كه به نامي ديگر بلاگم رو ساختم از راهنمايي هاي او استفاده كردم)ظاهرا جوانان كمونيست ارگان سازمان جوانان كمونيست از نوشتن اين مطلب استقبال كرده و در شماره 89 اين نشريه مطلبي با عنوان عيب از خاتمي بود به قلم مصطفي صابر نوشته بودند. در جواب اين مطلب نيز حسين درخشان مطالبي را نوشته(البته چندان هم جواب نيست)و باز همان نشريه با همان قلم در شماره 90 نيز مطلبي در جواب حسين درخشان نوشته بودند.
حالا اين موضوع چه ربطي به من داره؟اول اينكه خيلي خوشحال شدم كه بلاخره يكي از جوانها جرات كرد و گفت در راي دادن به خاتمي اشتباه كرده است.دوم اينكه يه سازمان چپ(بابا اين چپا خيلي ماهن) با اين موضوع خيلي منطقي و رو آمد با اين مسئله بر خورد كرده(چون معمولا گروههاي خارج از كشوراين كارو نمي كنن) و شروع به سر كوفت،كه شما اشتباه كرديد ،شما نمي فهميد و... از اين دست نكرده است.سوم اينكه يك جوان مثل درخشان مطالب يك هفته نامه كمونيستي را جالب تشخيص داده(آخه به گفته خود درخشان اكثر جوانان امروز ما طرفدار آمريكا هستند)و اين گونه نوشته(...فكر مي كنم بد نباشدبقيه را هم تشويق كنم لااقل يك نگاهي به وب سايت نشريه شان بيندازند...حرفهاي خوبشان زياد است،به خصوص از ديدگاه سوسياليستي و چپ است كه من حالا دارم مي فهمم كه آنقدر ها هم كه در ايران فكر مي كردم بي ربط نيست...)
من بنوبه خودم اين گفتگو را با فال نيك مي گيرم(خودم روي اين مطالب بحث دارم ولي اول گفتم تا اين موضوع بيات نشده يه كوچولو بنويسم تا مفصلش رو هم آماده كنم) و خوشحالم كه انديشه چپ داره در بين جوانان ما رشد مي كنه
(اونايي كه بدليل سانسور نتونستند بخونند حالا باز شدشو ببينن)

یکشنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۲

هفتة قبل يكي از مطالب مجيد , نظرخواهي در مورد ازدواج بدون ثبت بود . امروز بالاخره موفق شدم نظرات بچه ها رو بخونم . برام جالب بود كه مي ديدم تقريبا تعداد افراد موافق و مخالف اين طرح ! با هم برابره .

من خودم يكي از مخالفان ازدواج بدون ثبت هستم . هرچند كه اعتقادي به اين ندارم كه ثبت شدن ازدواج يا خوندن عباراتي به زبان عربي يا هر زبان ديگه واقعا به ازدواج مشروعيت مي بخشه يا احساس تعلق مياره . به نظر من زندگي مشترك همون زماني كه دو نفر در قلب خودشون به هم بله ميگن و تصميم ميگيرن چيزي رو با هم بسازن شروع ميشه و مهريه و صيغة عقد و غيره فقط جزء زوائد است .

اين كه در نظر خواهي گفته ميشه ازدواج احساس مالكيت با خودش مياره به نظر من نه تنها بد نيست كه خيلي هم خوبه . به هر حال احساس مالكيت در يك فرد نرمال با احساس مسئوليت همراه خواهد بود و احساس مسئوليت يعني بزرگ شدن , يعني رشد كردن . اين قرارداد نيست . يعني اصلا ازدواج در حالت واقعيش قرارداد به حساب نمياد . ظاهرا مجيد نمونه هاي ازدواج موفق در اطرافش كم داشته كه به ازدواج اينطور نگاه ميكنه . چون در يك ازدواج موفق اصلا دو طرف با احساس مالكيت خودشون براي ديگري مانع تراشي نميكنن . البته اين به اين معني نيست كه طرفين بعد از ازدواج هم بتونن درست مثل قبل از ازدواجشون رفتار كنن . تغيير رفتارها بعد از ازدواج يه امر طبيعيه كه تابع شرايطه و خود به خود پيش مياد . يعني وقتي مي پذيري كه كسي شريك زندگيت باشه , ديگه فقط خودت نيستي كه تصميم ميگيري بلكه تصميماتِ نهائي , برآيندي از نظر هر دو طرف خواهد بود . شايد اونچه كه افراد رو از ازدواج رسمي ميترسونه همين باشه كه فكر ميكنن ديگري با چماق بالاي سرشون ايستاده و ازشون ميخواد خودشون رو اصلاح كنن و طبق قالب خاصي در بيارن . خودِ زندگي مشترك ذاتش يعني تغيير . كسي كه فكر ميكنه با زندگي مشترك بدون ثبت شدن ميتونه خودش رو همونجور كه بوده نگه داره و هيچ تغييري نكنه به شدت در اشتباهه .

مسئلة سهولت در جداشدن طرفين در صورت نداشتن هماهنگي هم به راحتي قابل حل است . پس دوران نامزدي براي چيه ؟ حتما دو طرف بايد سالها با هم زندگي كنند تا بفمند براي هم مناسبند يا نه ؟ قبول دارم تا وقتي طرفين زير يك سقف شروع به زندگي نكنند , واقعا همديگه رو نميشناسن ولي فكر هم نميكنم براي شروع زندگي , منطقي باشه كه بخوان همديگه رو 100 % بشناسند . راستي اگه دو نفر كه سالها با هم زندگي كردن و بعد از اين مدت فهميدن براي هم مناسب نيستند اگر براشون خطبة عقد خونده نشده باشه , راحت ميتونن از هم جدا شن ؟ پس يعني اينجوري اگه باشه , اونچه كه زندگي رو سرِ پا نگه ميداره فقط چند كلمه يا جملة عربيه كه هيچكدوممون موقع خوندنش ازش هيچي سر در نمياريم ! اين كه فاجعه ست !!!

متاسفم , ولي به اعتقاد من ازدواج بدون ثبت يعني فحشا . گاهي فكر ميكنم چه چيزي باعث ميشه فردي به فكر ازدواج بيفته , به طرف مقابلش تمايل هم داشته باشه ولي نخواد زير بار مسئوليت بره ؟ آيا معني اين عمل غير از اين است كه او از طرف مقابلش فقط جسمش را ميخواهد و ديگر هيچ ؟ اصلا چنين ازدواجي به چه قصدي انجام ميشه ؟ اين ازدواج چه فرقي با صيغه داره ؟ اين ازدواج غير از يك رابطة آزاد جنسي چه ميتونه باشه ؟ مگه نه اينكه فرق ازدواج با دوستيِ ساده , در مسئلة ارتباط جنسي است ؟

راستي , يه چيز ديگه , چرا با وجود اينكه خانمها بعد از ازدواج احتمال داره بيشتر احساس محدوديت بكنن , اما بيشتر با ازدواج ثبت شده موافقند , و بر عكس آقايون كه بعد از ازدواج آزادي بيشتري دارند كمتر روي خوش به ازدواج ثبت شده نشون ميدن ؟ مگه نه اينكه اگه قرار باشه دو نفري كه از ازدواجشون راضي نيستند از هم جدا بشوند , بيشترين موانع پيش پاي زنان قرار ميگيره ؟ پس چرا زنان بيشتر ازدواج رسمي را مي پسندند ؟

منتظر جوابهاتون هستم ....

مرجان

جمعه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۲

واي كه چه شبي بود،ماه كامل كه هر چند وقت يكبار با ابرها قايم موشك بازي مي كرد.
صبح هم فتح قله ريزان و پرسون(هر كي ندونه فكر مي كنه اورست فتح كرده!).
نه فريز شدم نه از كوه پرت شدم خوشحالي نكنيد!