سه‌شنبه، مرداد ۲۸، ۱۳۸۲

خسته ام از انتظار
و از اشکهای جاوید
بر آستانه خدایانی تاریک
و آرزوی بازگشت پرتو های گمشده
در گورستان سینه خویش
ماه آینه افکند
بر خموشی پاک
آب جادو گر فریبا خندید
بر تصویر
...یه شیشه الکل رو اول زمستون می کنی توی یک ریشه درخت بلوط آخر زمستون در می آری .الکل اول زمستون می ره توی آوند های درخت آخر زمستون بر می گرده توی بطری. این اون چیزیه که امشب نوشیدیم.

هیچ نظری موجود نیست: