سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۹، ۱۳۸۲

امشب به سلامتي پارميس كلي ذكريا و اين حرفا
بعد هم ظاهرا مطلب قبليم (آيا سرنوشت زن را ساختار بدني او تعيين مي كند ؟ )خوننده نداشته چون نظر خواسته بودم!
حالا هم كه جدي نمي شه نوشت پس تا بعد

شنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۲

آقا مجيد !
يه آقائي كه اسمش بود رهگذر خسته ( البته فكر كنم اسم مستعارش اينه ) تهديد كرده كه اگه يه بار ديگه بري خونه ش نقطه بذاري يا زنگ بزني و در بري , خفه ت ميكنه !
خونت پاي خودته اگه از اين به بعد از اين كارها بكني !!
مرجان
با اجازة گلكويِ عزيز ...
٭ دختر بچه

اين منم كه در خانه هايتان را ميزنم
اين منم كه در خانه هايتان را يكي يكي ميزنم
مرا نميتوانيد ببينيد
مردگان به چشم ديده نميشوند....

از روزي كه در هيروشيما كشته شدم
ده سالي ميگذرد
ولي من هنوز هفت ساله هستم
كودكان مرده بزرگ نمي شوند

اول موهايم آتش گرفت
بعد چشمانم گر گرفت و سوخت
يك مشت خاكستر شدم
خاكسترهايم در هوا پراكنده شد...

از شما براي خودم چيزي نمي خواهم
كودكان مرده نمي توانند آب نبات بخورند...
اين منم كه در خانه هايتان را ميزنم
خاله ...عمو...فقط يك امضا ميخواهم
(امضا كنيد)‌
كه كودكان نبايد كشته شوند
(امضا كنيد)
كه كودكان بايد بتوانند آب نبات بخورند..........

ناظم حكمت
( مرجان )

جمعه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۸۲

آيا سرنوشت زن را ساختار بدني او تعيين مي كند ؟
بسياري از زناني كه در جنبش آزادي زن فعاليت مي كنند و با اثر انگلس به نام " منشاء خانواده ، مالكيت و دولت " آشنايي دارند ، به اين مساله معتقدند كه ريشه هاي تعدي ، ظلم و ستمي كه بر زن روا مي شوددر جامعه طبقاتي نهفته است . آنان به درستي واژه برتري جنسي را براي توضيح نظام اجتماع سرمايه داري – آخرين مرحله از جامعه طبقاتي – ابداع كرده اند ، زيرا چنين نظامي براي زنان در تمام شئون زندگي تبعيض قائل شده است .
ولي چيزي كه زنان از آن اطمينان ندارند اين است كه آيا ساختمان بدن زن است كه نقش اصلي را در پايين نگاهداشتن او به عنوان " جنس دوم " بازي كرده است ؟ اين عدم اطمينان در جامعه اي كه زير سلطه مردان مي باشد كاملا" قابل فهم و درك است ، زيرا نه تنها تاريخ بوسيله كساني نوشته شده كه وضع فعلي و نظام كنوني را تصديق مي كند ، بلكه تمام علوم در حيطه قدرت آنهاست . از اين ميان دو علم زيست شناسي و مردم شناسي براي شناخت زنان و تاريخشان در درجه اول اهميت قرار دارند . و اين هر دو چنان عميقا" از مرد طرفداري مي كنند كه به جاي آشكار نمودن حقيقت ، سعي در پنهان كردن آن دارند . شايد زيان آورترين تبليغات كاذب علمي ، كه در مورد پست شمردن جنس مونث صورت مي گيرد ، به نام علم زيست شناسي قالب مي شود . به گفته اين افسانه سازان ، زنان به دليل ساختمان بدني و وظايف مادري ، از نظر فيزيكي عقب افتاده تر از مردان هستند . اين مساله را چنين مطرح مي كنند كه عجز زن ميراث دوران گذشته و زندگي حيواني است كه او را بي دفاع و وابسته به جنس برتر مرد كرده است . به زبان ديگر طبيعت را مسئوول محكوميت هميشگي زن و حقير شمردن او مي دانند .
واضح است كه مونث و مذكر از نظر فيزيكي با يكديگر فرق دارند ، بدين معني كه مونث داراي عضو زنانه جهت زاد و ولد و مادرشدن شده است ولي اين حقيقت ندارد كه طبيعت مسوول ظلمي است كه به زن وارد مي شود . اين ستم صرفا" نتيجه نهادهاي اجتماعي و قوانين است كه به دست مردان در اجتماع طبقاتي پدر سالاري ايجاد شده و به هيچ وجه در اجتماعات اوليه بي طبقه و يا در دنياي حيوانات وجود نداشته است .
اين تحريف تاريخ اجتماعي و طبيعي براي تبرئه كردن جوامعي است كه بر پايه تبعيضات جنسي استوارند و ستم وارده بر زن بر اين پايه توجيه شده است .استفاده اي كه از اين نظريه مي شود واضح است : چرا زن براي برطرف نمودن اين بي عدالتي ها بجنگد و در جستجوي برابري باشد در حالي كه تمام مشكلات از ساخت بدني او سرچشمه مي گيرد ؟ چرا بيهوده در پي تغيير وضع اجتماعي خود باشد وقتي كه هرگز نمي تواند ساختمان جنسي خود را عوض كند ؟ اين طرز فكر را براي سالهاي متمادي به وسيله ممكن ، از گهوار تا گور در گوشها فرو كرده اند كه زن را از سرنوشت خود گريزي نيست و چه بهتر كه به آن تن در داده ، تسليم شود . در حقيقت سرنوشت زن همانقدر به ساختمان بدني اش بستگي دارد كه سرنوشت مرد ، زيرا اگر بگوييم كه زن صرفا" وسيله اي جز براي زاد و ولد نيبست ، پس مرد نيز چنين است اين برداشت ، انسان را تا درجه حيوانيت پايين مي آورد . انسانها برتر از تمام موجودات ديگر عالم هستند ، زيرا مدتهاست كه خود رااز قيود زندگي حيواني و شرايط تحميلي طبيعت رها كرده اند .
اولين تقسيم كار بين زن و مرد ، برخلاف امروز ، تقيم كار بين شوهري كه بيرون از خانه كار مي كند و زني كه در داخل خانه ، به كارهاي روزمره خانگي مشغول است نبوده ، بلكه هر يك از دو جنس در اجتماعات اوليه ، كار اجتماعي انجام مي داده اند . اين تقسيم كار عملي بود . زيرا سيستم توليد اشتراكي ، با مواظبت و تربيت و بزرگ كردن بچه ها به صورت دستجمعي همراه بود . دختران بوسيله زنان بالغ براي وظايفي كه بايد در آينده به عهده بگيرند ، آماده مي شدند و پسران نيز بعد از سن معيني به مردان بالغ سپرده مي شدند تا تعليمات لازم از آنان دريافت دارند . تربيت و بزرگ كردن بچه ها يك كار اجتماعي به حساب مي آمد و مردان و زنان هردو به طور مساوي در آن شركت داشتند . تنها با افول جوامع مادر سالاري و از ميان رفتن تساوي حقوق بين زن و مرد بود كه زنان از كارهاي اجتماعي كنار گذارده شده و به بردگي در خانه گمارده شدند . تا بالاخره مردان در اين نحوه تقسيم كار ، قدرت را به دست گرفتند . تاريخ نويسان مشخص كرده اند كه با كشف جديد اقتصادي بر پايه كشاورزي و دامپروري ، تقسيم كار جديد بوجود آمد و جاي تقسيم كار قديم بين دو جنس را گرفت . به طور مثال گله داري از مزرعه داري جدا شد ، استخراج فلزات ، خانه سازي ، كشتي سازي، بافندگي و سفال سازي و بسياري از حرف ديگر جنبه تخصصي پيدا كردند . همراه اين تقسيم كار در پيشه هاي مختلف ، تخصصهاي جديدي در فضاهاي فرهنگي رشد كرد و از كشيش گرفته تا شاعر و از دانشمند گرفته تا هنرمند بوجود آمدند . در اين تحول نقش زن و مرد عميقا" تغيير شكل يافت و با گسترش اين نحوه تقسيم كار ، اداره كارها بيش از پيش و بالاخره انحصارا" در دست مردان قرار گرفت . زنان در زير فشار ، از فعاليتهاي اجتماعي و فرهنگي دست كشيده و به گوشه خانه رانده شدند و با بالا رفتن قدرت دولت و مذهب به زنان آموخته شد كه زندگيشان به چهار ديواري خانه ختم مي شود و بهترين زنان انهايي هستند كه بدون شكوه و شكايت به شوهر و خانواده خود خدمت مي كنند . در اين تنزل مقام زن و ارتقاء درجه مرد ، زنان به عنوان تاوان ، جاي خود را در كارهاي اجتماعي از دست دادند.
مسلما" زنان طبقات رنجبر ، هميشه كار كرده اند . در دوره طولاني كشاورزي آنها در مزارع به كار كشت و در كلبه ها به كارهاي دستي مشغول بودند و از بچه ها مواظبت كرده و كارهاي خانه را نيز انجام مي دادند . ولي كار آنها براي شوهر و خانوادهبود و به هيچ وجه فعاليتشان شباهتي به كار اجتماعي در جوامع اشتراكي گذشتهنداشت . به طور كلي شركت در توليدات اجتماعي موجب رشد بدني و مغزي گشته و گوشه گيري و اشتغال به مسئوليت هاي خانگي ، زنان را ضعيف و كوته فكر بار مي آورد . به عبارت ديگر ، تقسيم كار بين دو جنس هميشه چنين نبوده است ، تقسيم كار تحت سلطه مرد كه با اجتماع طبقاتي ، مالكيت خصوصي و خانواده پدر سالاري همراه بود ، نمايانگر تعرض مرد به حقوق زن است . بخصوص امروزه كه كار در مزرعه خانوادگي نيز از بين رفته و نقش خانواده به يك هسته كوچك مصرفي در عصر شهر نشيني بدل شده است . اين استدلال مبني بر اين كه وضع جسماي زن موجب تنزل مقام وي در اجتماع امروزي است ، وسيله ادامه تسلط مرد بر زن است . اگر بي پايگي اين ادعاها ثابت شود ، موقعيت برتر آنان كه برپايه اين استدلالها بنا شده فرو خواهد ريخت . جنس ماده در طبيعت هيچ ناتواني جسماني در مقايسه با جنس نر ندارد ، و زن هرگز به خاطر توالد و تناسل در اجتماعات ماقبل طبقاتب تنزل مقام نداشته است . برعكس ، آنها از بالاترين احترامات به خاطر نقش دوگانه شان در كار توليدي و بقاء نسل برخوردار بودند . بنابراين موقعيت اجتماعي زن در جامعه ، همراه با شرايط تاريخي شكل گرفته و تغيير شكل يافته است . دگرگوني عظيمي كه باعث زوال و از بين رفتن اجتماع مادر سالاري شد ، به تنزل مقام زن منتهي گرديد . همراه با ظهور اجتماع طبقاتي مرد سالاري بود كه وضع جسماني زن به عنوان بهانه ايدئولوژيكي ، براي توجيه وادامه محروميت زن از زندگي اجتماعي و فرهنگي و نگاهداشتن او در مقام بردگي به كار رفت .
فقط با تشخيص اين مساله است كه زنان مي توانند دلايل اصلي انقياد و تعدي و ظلمي كه امروزه بر آنان روا مي شود را در رابطه با اساس نظام سرمايه داري دريابند . تا زماني كه زنان را با اين نظريه ، كه طبيعت – نه اجتماع – عامل عقب ماندگي زن يم باشد ، اغفال مي كنند ، ما زنان در ميدان مبارزه براي آزادي شكست خواهيم خورد . در يكي از تظاهرات ساليانه گذشته زنان در آمريكا ، اين شعار به چشم مي خورد " ساختمان بدني زن ، سرنوشت او را تعيين نمي كند . "
اين بايد شعار جنبش آزادي زنان باشد .
(اين مطلب در سال 76 نوشته شده و بدون باز نگري اينجا نوشته شده بديهي ست كه با توجه به تغييرات اجتماعي بعضي از قسمت ها نياز به باز نگري داشته باشد.پس نظر بديد منم گوش مي كنم)
ساعت 10.30 حركت به سمت كوه كركس.
4 صبح دامنه كركس رسيديم و توي ميني بوس نيز تا ساعت 7 صبح استراحت كرديم.
كركس را با كلي طوفان و برف و سرما صعود كرديم بقيه اش همش تفريح بود و گل گششت جاي مرجان و فريد هم خالي بود.(اينو نوشتم كه نگيد چرا يهو اين پسره غيبش زد!)

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۲، ۱۳۸۲

آيا سرنوشت زن را ساختار بدني او تعيين مي كند ؟
وقتي تركش مي كني يه كاري كن كه تازه دلش هم به حالت بسوزه مثلا يه چيزي توي اين مايه ها:
من انقدر افسوس تو را مي خورم كه تو روي سر تمام حسرتهاي من مثل يك ملكه زيبايي واقعي پادشاهي كني.
(سر درد+كمبود وقت+آماده شدن براي سفر فردا+كلي چيز ديگه=اراجيف)

دوشنبه، اردیبهشت ۰۱، ۱۳۸۲

سينا مطلبي - روزنامه نگار و منتقد سينمائي كه مسئوليت وبلاگ روزنگار را به عهده دارد صبح ديروز بازداشت شد .
ظاهرا سينا از دي ماه سال گذشته تا زمان بازداشت پنج بار براي اداي توضيحات به دايره عمليات قوه قضائيه احظار شده بود .
به گفتة فرناز قاضي زاده – همسر سينا وي به اتهام عليه امنيت ملي از طريق اقدامات هنري و همچنين مطالب مندرج در وبلاگ خود تفهيم اتهام و بازجوئي شده است .
( منبع : روزنامة همشهري . 1/2/82 )
اميدواريم آقا سينا هرچه سريعتر آزاد شده و پيشِ ماني و مامان عزيزش برگرده . آمين
مرجان
انا لله و انا اليه راجعون
بدينوسيله به اطلاع ميرساند مجيد آقاي تنهاي شب ديروز پس از ديدن فاكتور تعمير اتوموبيلشان ( كه در نهمين روز از ماه فروردين با آن تصادف جانانه اي نموده بودند ) دچار سكتة ناقص شده و هم اكنون نيازمند ياري سبزتان مي باشند . .
ديروز تعدادي از دوستان كه از جريان خبردار شده بودند پيشنهاد دادند كه براي جبران خسارت مالي , روحي مجيد حاضرند در چهار راههاي تهران اقدام به جمع آوري اعانه براي ايشان نمايند .
در همين راستا پيشنهاد ميكنم مثل روز 16 اسفند كه به ياري كودكان بي سرپرست رفتيم , اين بار نيز در يك اقدام بي سابقه , در قراري وبلاگي نسبت به جمع آوري اعانه براي پرداخت هزينه هاي تعمير ماشين بي نواي ايشان اقدام نمائيم .
خواهشمند است دوستاني كه پولهايشان در جيبهاي مباركشان سنگيني ميكند و خواستار رها شدن از اين مشكل مي باشند با من يا مجيد تماس بگيرند .
( اگه يادتون رفته چه بلائي سر ماشين مجيد اومده بود , مطلب من تحت عنوان تعطيلات نوروزي خود را چگونه گذرانديد رو بخونيد )
ايشالله صد در دنيا , يك در آخرت نصيب ببينيد ...
بدو بدو كه ممكنه ديگه امكان انجام امور خيريه برات پيش نياد !!

مرجان


یکشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۸۲

دلم براي خونة روزهاي كودكيم تنگ شده .
خيابان ژاله , خيابان تهراني , كوچة كلانتري , پلاك ....
دلم تنگه براي اون خونه , دلم تنگه براي مامان جون , براي توي حياط خوابيدن ها , آب پاشي ديوارها , ستاره شمردن ها ...
بهترين خاطراتم توي اين عمر سي و دو ساله مال اون خونه ست . بهترين روياهام رو هنوز توي اون خونه مي بينم . آدمهاي اون خونه با امروزشون خيلي فرق داشتن . صفاي مامان حون رو هيچكي نداشت .
خونه اي كه هيچوقتِ هيچوقتِ هيچوقت خالي نميشد . نمي فهميدم مگه يه آدم يا يه خونة 50 متري چقدر ظرفيت داره ؟ داشت ... خيلي ظرفيت داشت . اين مهربوني صاحب خونه بود كه خونة پنجاه متري رو ميكرد قد يه دنيا ...
دلم تنگه براي كسي كه هفت ساله بين ما نيست . خدا ميدونه چقدر آرزو دارم يكبار ديگه سرم رو بذارم روي سينه هاش تا اون با دستهاي زمختش پشتم رو نوازش بده , تا خوابم ببره ...
دلم تنگه براي خونه اي كه بعد از رفتنش مجبور شديم بفروشيمش . خونه اي كه ديگه نيست . به جاش يه ساختمون چند طبقه رفته بالا . اينو من نديدم , ديگران گفتن . من دلم نمياد برم اون خونه كه جاش ساخته شده رو ببينم . براي من خونة پلاك 22 هنوز هم هست . با اون باغچة كوچولو و حوض نقلي كه توي گرماي تابستون عطش تنمون رو باهاش رفع ميكرديم .هنوزم خوابش رو مي بينم , با خانمي كه ما بهش مي گفتيم مامان جون . مادربزرگم ...

هروقت اين شعر رو ميشنوم بي اختيار اشك توي چشمام جمع ميشه . انگار رسول نجفيان اون رو فقط از زبون من خونده ....
كجاست اون كوچه ؟ چي شد اون خونه ؟ آدماش كجان ؟
خدا ميدونه ....

مرجان

شنبه، فروردین ۳۰، ۱۳۸۲

چند روز پيش با يكي از دوستانم سر مساله ازدواج صحبت مي كرديم نظر اون اين بود كه ازدواج يك امر طبيعي است و من نيز با ذكر دلايلي مي گفتم كه ازدواج شكل طبيعي زندگي نيست بلكه مناسبات اجتماعي انسان را وادار به اين كار نموده است و در هر جامعه اي كه اين مناسبات اجتماعي منتفي شده است اين زندگي به روال طبيعي خود باز گشته است(نمونه هاي بسيار را هم اينك مي توان در جوامع اروپايي و آمريكايي ديد).
اين بحث باعث شد كه من بياد بياورم كه چندي پيش مطالبي تاريخي را در زمينه زناشويي و اخلاق نوشته ام كه متاسفانه باز هم در نيمه رها شده(از بس كه من توي مخم شلوغ پولوغه)است.پس اين بحث رو از منشاء خانواده پي مي گيرم.
...............................
بسيار بعيد به نظر مي رسيده كه انسان در زمان شكارورزي(لغت من درآوردي) خودبه حال خانواده هاي پراكنده بسر برده باشد چه با ضعف آلات دفاع طبيعي انسان در صورت- زندگي انفرادي-خيلي سريع تبديل به غذايي لذيذ براي حيوانات مي شده است .
به طور كلي در طبيعت موجوداتي كه براي دفاع به خوبي مجهز نيستنددر محيطي اجتماعي به سر مي برند
و بدين ترتيب مي توانند خود را از چنگال مهاجمان حفظ نمايند.
وضع انسان نيز در ابتدا چنين بوده است و به همين دليل آنان در اجتماعات كوچك و يا نسبتا بزرگ خود زندگي مي كرده اند.
در اين قبايل و يا گروه هاي اجتماعي زن عهده دارنگهداري از فرزندان خود بوده و به طور كلي كليه امور خانه اعم ازتعميرات،
نظم و ...به عهده او بوده و پدر منزلت ناچيزي داشته است.در بسياري از قبايلي كه هم اكنونبر روي زمين بسر مي برند -
و شايد در اجتماعات اوليه بشري-نقش مرددر عمل توليد مثل مورد توجه نيست،ودر اين موردمرد مانند يك حيوان نر تلقي مي شود
كه طبيعت اورا براي توليد مثل بر مي انگيزد و با كمال لا شعوري(ترسيدم بنويسم بي شعوري به هم جنسام بر بخوره)جفت گيري مي كند،
بدون آنكه بداند علت و معلول چيست.(مردم جزيره ترو برياند آبستني زن را نتيجه روابط جنسي نمي دانند بلكه علت آنرا روح و يا شبحي مي شناسند
كه در شكم زن وارد مي شود و خيال مي كنند اين شبح معمولا در هنگام استحمام به شكم او وارد مي شود.)در اجتماعات ابتدايي
زن خيلي به ندرت بفكر آن بوده است كه بداند پدر فرزندش كيست،طفل،طفل آن زن به شمار مي رفته و خود او نيز متعلق به مردي نبوده
بلكه به پدر و يا برادر و يا قبيله خود تعلق داشته است.از طرف ديگر شوهر نيز(به وجود آورنده فرزند)به نوبه خودبا مادر و در قبيله خود مي زيسته
و پنهاني از زن خود ديدن مي كرده است.حتي در مدنيت قديم نيز برادر نزد زن از همسرگرامي تر بوده است(آنتي گون به خاطر برادرش خود را فدا مي كندو اينتافرانس نيز براي رهانيدن برادر از خشم داروش خود را به آب و آتش مي زند و براي شوهرش كاري نمي كند)ٍ .ادامه دارد.

چهارشنبه، فروردین ۲۷، ۱۳۸۲

وقتي دو نفر ،واقعا عاشق هم هستند،بايد هر كاري از دستشان بر مي آيد
بكنند تا عشقشان را نجات بدهند،حفظش كنند و اولين كاري كه بايد بكنند اينست كه از هم جدا بشوندو عشقشان رادر محلي مطمئن مانند زيارتگاه نگه دارند
باور كن
ما چو زِ دري پاي كشيديم , كشيديم
اميد زِ هر كس كه بريديم , بريديم
دل نيست كبوتر كه چو برخاست , نشيند
از گوشة بامي كه پريديم , پريديم
رم دادنِ صيدِ خود از آغاز غلط بود
حالا كه رماندي و رميديم , رميديم
.....
مرجان
وارطان كه بود ؟

وارطان سالاخانيان از مظاهر مقاومت در برابر شكنجه هاي وحشيانة رژيم پهلوي است . او در زير شكنجه هاي طولاني آنچنان مقاومت كرد كه براي گفتن نام خود نيز زبان نگشود و حتي شكستن بندهاي انگشتان وي نيز مقاومتش را در هم نشكست. اين شعر در زمان انتشار براي جان در بردن از تيغ سانسور با عنوان مرگ نازلي به زير چاپ رفت .
شعر مرگ وارطان در واقع گفتگوئي ست بين وارطان و بازجويش . البته سخن گفتن فقط از آن بازجوست و وارطان هرگز سخني نمي گويد .
حالا شعر را دوباره بخونيد . معني ش واضحه , نه ؟
مرجان

سه‌شنبه، فروردین ۲۶، ۱۳۸۲

مرگ وارطان *
» وارطان ! بهار خنده زد و ارغوان شكفت .
در خانه , زير پنجره گل داد ياسِ پير ,
دست از گمان بدار !
بودن به از نبود شدن , خاصه در بهار ... «

وارطان سخن نگفت ,
سر افزار
دندانِ خشم بر جگرِ خسته بست و رفت .

*
» وارطان ! سخن بگو !
مرغِ سكوت , جوجة مرگي فجيع را
در آشيان به بيضه نشسته ست ! «

وارطان سخن نگفت ,
چو خورشيد
از تيرگي بر آمد و در خون نشست و رفت .

*

وارطان سخن نگفت
وارطان ستاره بود :
يك دم در اين ظلام درخشيد و جست و رفت .

وارطان سخن نگفت
وارطان بنفشه بود :
گل داد و
مژده داد : » زمستان شكست «
و
رفت ... «

احمد شاملو
...............................................................................

* ميدونين وارطان سالاخانيان كي بود ؟

مرجان

دوشنبه، فروردین ۲۵، ۱۳۸۲

مي ترسم به چيزي عادت كنم و آنوقت آن كس يا آن چيزقالم بگذارد. آنوقت ديگر هيچ چيز با قي نمي ماند
آزادي از قيد تعلق

یکشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۲

عدالت به سبك قرون وسطي
يكي از دوستانم در شهر رفسنجان وكيل دادگستريست و معمولا وكالت زنان را به عهده مي گيرد شب گذشته برايم ماجرايي تعريف كرد كه خيلي دردناك بود.گفت چندي پيش وكالت زني را به عهده گرفته كه حكم اوليه اش سنگسار بودو با وجود داشتن همسر با ديگران هم خوابه مي شده.
اين زن كه 23سال دارد در خانواده اي فقير به دنيا آمده بود و پدرش به دليل فقر بسيار اورا خيلي زود به عقد مردي در مي آورد كه خود نيز بسيار فقير بوده و پدر فقط به دليل عدم توانايي در پرداخت هزينه هاي اندك دخترشاو را به خانهآن مرد مي فرستد. همسر اين زن كه معتادنيز بود براي پرداخت پول مواد گدايي مي كرده و بعد از ازدواج نيز همسراش را وادار به خود فروشي مي كرده و خود مشترياني براي زنش به خانه مي آورده كه در يكي از اين شبهانيروي انتظامي به خانه آنان يورش برده و همه را دستگير مي كنند همسر آن زن خيلي زود آزاد مي شود ولي زن محكوم به سنگسار مي گردد .
اين است عدالت در قانون اسلام و حكومت عدل علي.
زماني ميان علفها
حشره اي پريشان روزگار مي زيست
خرد ترين مخلوق در اين دنياي بزرگ
كه در سراسر زندگي از باد مي هراسيد
و چون خواست كه از گزند آن در امان ماند
عرق بر جبين و نفس گرفته
حفره اي براي خويش بساخت
حفاري حشره سالي به طول انجاميد
يك چند در حفره خويش
شادمانه غنود
باد مغربي اما،دراين پهناور
به نرمي وزيدن گرفت
و اندكي از خس و خاشاك زمين را
به حفره او فرو ريخت.
حشره ،غمناك ترين آوايش را
در اين جهان فراخ بر آورد
شور بختانه بخفت
به نظر شما اين ربطي به صدام و ماجرا هايش دارد؟!
(آخه اينا چيه مي نويسي مگه مردم چشمشونو از ير راه آوردن؟!)

شنبه، فروردین ۲۳، ۱۳۸۲

آيا شما با دو مطلبي كه مجيد با عناوين ( تفكرات يك زني سنتي ) و ( تفكرات يك مرد سنتي ) توي اين وبلاگ گذاشته موافقيد ؟
آيا شما فكر ميكنيد واقعا همة زنان و مردان سنتي در جامعة ما اينگونه فكر و عمل مي كنند ؟
آيا سنتي بودن برابر يا احمق و خشن بودن است ؟
من كه اينطور فكر نميكنم . شما چطور ؟....
مرجان
قابل توجه كلية خوانندگان اين وبلاگ !
حتما تا حالا متوجه شدين كه از 19 بهمن تا حالا بنده - مرجان - به پيشنهاد مجيد همراه با اون در اين وبلاگ مي نويسم
يواش يواش دارم متوجه ميشم كه انگار خيلي ها نميتونن مطالب من رو با مطالب مجيد از هم تشخيص بدن . كاش مي شد هر كدوم از ما به يك خط يا با يك رنگ مخصوص به خودمون مي نوشتيم تا چنين اشتباهي اتفاق نيفته . البته من از همون اول براي اين كه مشخص بشه كدوم يكي از نوشته ها مال منه پاشون رو امضاء ميكردم . يعني آخر مطلب مي نوشتم ( مرجان )
به اين ترتيب هر كدوم از مطالب كه امضاي من رو نداشته باشه مال مجيده !!
ببخشيد اگه با توضيحاتم سرِتون رو درد آوردم .
ضمناَ , مشكل روحي , و ذهنيم بهتر نشد كه هيچ , با ديدن و شنيدن اخبار جنگ روز به روز داره بد تر هم ميشه . ديگه شبها هم خواب خوش ندارم و دائماَ دارم كابوس مي بينم .
كسي راه حلي براي رفع مشكل من داره ؟
( مرجان )

جمعه، فروردین ۲۲، ۱۳۸۲

مي دونستيد در قرن پنجم پيش از ميلاد در آتن بازرگانان پسران خوب صورت وارد مي كردند و آنان را به كساني كه بيشتر پول بدهند مي فروختند.جالبه كه در رساله مهماني نوشته افلاطون بحث و جدلي در اين زمينه هست كه بلاخره به اين نتيجه منتهي ميشه كه عشق ميان دو مرد، شريفتر و روحاني تر از عشق ميان مرد و زن است.تازه تو رساله فدروس وقتي از عشق سخن مي ره مقصودش عشق بين دو هم جنس است.در آن زمان هم جنس گرايي در بين زنان نيز بسيار ديده شده(البته بگم ها ارسطو علت هم جنس گرايي در يونان باستان رو ترس از ازدياد جمعيت مي دونسته.حال من چرا اينارو نوشتم؟!يه مطلب در باره هم جنس خواهي در بين بعضي از زنان فمينيست افراطي نوشتم،كه اگه متهم به چيزي نشم اين جا مي نويسم .اول بايد چند نفر از هم فكرام بخونن بعدا)
(نظر خود من درباره هم جنس گراييي به شدت منفيه،چه براي زنان چه مردان،و دلايل خاصي هم براي خودم دارم)

پنجشنبه، فروردین ۲۱، ۱۳۸۲

با جنگ مخالفم
به خاطر اينكه بيشترين آسيب را زنان و كودكان كه هيچ نقشي در شروع آن نداشته اند مي بينند .با جنگ مخالفم زيرا كه تنها زحمتكشان و فقرا هستند كه تاوان آن را پس مي دهند.باجنگ مخلف زيرا كه به سود امپرياليسم،سرمايه داران و تراستهاي بزرگ مي باشد.
اينكه در اين جنگ تعدادي از مردم عادي كشته شده اند خيلي درد ناك است،وضعيت پيش آمده وكمبود مواد غذايي،آب،وسايل پزشكي و بهداشتي را به همراه آورده است .مليونها زن و كودك عراقي تحت شديد ترين كمبود ها قرار دارند.
اما اكنون اين جنگ در آستانه پايان است.
اميدوارم كه نتيجه اينهمه كشتار ويراني و گرسنگي ،آزادي براي مردم عراق وكليه ساكنان منطقه خاورميانه كه زير سلطه حكومتهاي ديكتاتوري قرار دارند،باشد(مي خواهم بقيه اخبار را پيگيري كنم براي همين كوتاهش مي كنم)
مثل اينكه نفرين شدم ديشب،يه عكس نشون يه نفر دادم و كلي مزخرف گفتم و كلي هم از اراجيفم رو براش خوندم،بعد رومينا هم مبايل رو خاموش كرد و باعث شد نتونيم بريم غار(البته با ايران رادياتور كي ميره توي غار)
به نظر شما مجيد همون مرجان است(قابل توجه فردين جونم)

چهارشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۲

تفكرات يك زن سنتي
خوب ولش كن بزار هر كاري مي خواد بكنه اصل اينه كه از خونه بابام اومدم بيرون،چقدرسر كوفت بخورم كه چرا كسي خواستگاريم نمي آد؟ حالا هم كه ديگه نمي تونم برگردم اگه برگردم بدتر از اين، خونه بابام سرم مي آد تازه مردم چي مي گن؟عوضش منم كم كم پولمو جمع مي كنم تا بتونم هر چي بيشتر طلا بخرم تا بتونم پشتوانه خوبي برا خودم دست و پا كنمٍ خودش بره توسر سرا خرجش بياد حرمسرا كتك هم كه عادت مرداست،خودش بلاخره خسته مي شه،بزار چند تا توله كه انداختم تو دامنش ديگه وقت نمي كنه سرش رو بخوارنه.آخه منم ديگه خرم از پل گذشته چرا بازم به خودم برسم انوقت مردم ميگن ببين واسه كي خودشو درست مي كنه .تقصير من چيه كه بعد از ازدواج 10 كيلو چاق شدم.(توي دلشون حرف زياده، من يه خوردشو نوشتم)

سه‌شنبه، فروردین ۱۹، ۱۳۸۲

گذشت , يكسال ديگه هم گذشت . مرجان يكسال بزرگتر شد . ديشب ساعت 10 شب من سي و دو سالم تموم شد . ....
يادم نميره وقتي ده ساله بودم و برادر كوچكم به دنيا اومده بود , اغلب به اون نگاه ميكردم و به خودم مي گفتم : توماج كه بيست ساله بشه من ميشم سي ساله .
اون روزها بيست ساله شدن توماج و سي ساله شدن خودم اونقدر برام دور از ذهن بود كه نگو . انگار به زندگي در مريخ فكر ميكردم
ولي چشم به هم كه زديم توماجي شد بيست و دو ساله و مرجان هم سي و دو سالش تموم شد .
حالا ديگه مي بينم فقط سالهاست كه ميگذرند با شتاب
ديشب خانواده و دوستان عزيزي كه با به خاطر سپردن اين روز غافلگيرم كردن خيلي سعي كردن خوشحالم كنن . از همه بيشتر هم عمو فريد تلاش كرد . ولي يه چيزي مثل يه بغض كهنه ته گلوم نشسته كه از تركيدنش ميترسم ...
احساس ميكنم افتادم توي يه گرداب و دستم به جائي بند نيست . دلم خيلي گرفته .....
مرجان يه سال بزرگتر شد . براش دعا كنين كه يكسال عاقلتر هم شده باشه !
پيشنهاد صلح !

فرمانده كِلي به فرمانده گؤر گفت :
« آخه بايد اين جنگِ احمقانه رو ادامه بديم ؟
آخه , كشتن و مردن حال و روزي براي آدم باقي نميذاره . »
فرمانده گؤر گفت : « حق با شماست . »

فرمانده ‹ به فرمانده كِلي گفت :
« امروز ميتونيم به كنار دريا بريم
و تو راه چند تا بستني هم بخوريم . »
فرمانده كِلي گفت : « فكر خوبيه . »

فرمانده كِلي به فرمانده گؤر گفت :
« اگه دريا طوفاني باشه چي ؟
اگه باد شن ها رو به هر طرف ببره ؟ »
فرمانده كِلي گفت : « چه وحشتناكه ! »

فرمانده گؤر به فرمانده كِلي گفت :
« من هميشه از درياي طوفاني مي ترسيدم
ممكنه غرق بشيم . »
فرمانده كِلي گفت : « آره شايد غرق بشيم . حتي فكرش هم ناراحتم ميكنه . »

فرمانده كِلي به فرمانده گؤر گفت :
« مايوي من پاره ست .
بهتره بريم سرِ جنگ و جدال خودمون . »
فرمانده گؤر گفت : « موافقم . »

بعد فرمانده كِلي به فرمانده گورحمله كرد ,
گلوله ها به پرواز در آمد . توپخانه ها به غرش .
و حالا متاسفانه ,
نه اثري از فرمانده كِلي باقي مانده و نه از فرمانده گؤر .

( شل سيلور استاين )
مرجان

تفكرات يك مرد سنتي
به صورتت سيلي مي زنم چون از اين كار لذت مي برم.به تو مشت مي زنم چون حق توست. تورا آتش مي زنم و وادارت مي كنم كه خود را به آتش بكشي. ناقصت مي كنم كه ديگر نتواني لذت ببري. دلم مي خواهد معلوم شود چقدر مرد و پرتوانم. وتو به اين كار رضايت مي دهي چون به درد چيز ديگري نمي خوري و فقط عرضه همين را داري.
(بزودي: تفكرات يك زن سنتي)

دوشنبه، فروردین ۱۸، ۱۳۸۲

باور كنيد براي اين تبليغ يه دونه دوزاري هم پول نگرفتم و فقط چون سرويسش خيلي خوبه دارم مي گم.
ديديد ديديد::::::جم كارت:::::عرضه كننده كارت هاي اينترنت در سراسر ايران فقط با خريدن يك كارت اينترنت و با داشتن يك رمز عبوراز كليه نقاط ايران مي توانيد به اينترنت متصل شويد. در حال حاضربا شش مركز سرويس دهي اينترنتي در تهران با بيش از 1000 خط تلفن و مركز هاي مختلف در شهر هايي مانند:مشهد، تبريز،اصفهان، شيراز و غيره آماده سرويس دهي به كاربران عزيز مي باشد.
بدون اشغالي،سرعت مناسب،خطوط 56 ك،و ارزان.
براي اطلاعات بيشتر با شماره 19 - 8315616 تماس حاصل نماييد.
مطلب اصلي تا دو ساعت ديگر نوشته خواهد شد .
از خدا كه پنهون نيست , از شما چه پنهون مدتيه دچار مشكلات عديده روحي رواني جسمي ذهني شده م . واسه همينه كه مرتب نمي نويسم . منتظرم اين دوره هم بگذره تا دوباره شروع به نوشتن كنم . دلم نميخواد نوشته هام تحت تاثير اين دوره نوشته بشن
....
مرجان
بزرگترين نيروي فكري تاريخ بشر،حماقت است. بايد در مقابل آن سر تعظيم فرود آورد و به آن احترام گذاشت.چون همه جور معجزه اي از آن ساخته است

یکشنبه، فروردین ۱۷، ۱۳۸۲

خيلي وقت پيش ها روي يك داستان بلند تاريخي كار مي كردم كه برايم خيلي لذت بخش بود:تاريخ به روايت من
در آن داستان حوادث تاريخي را به ميل خودم عوض مي كردم ولي كاركتر ها همانها بودند.سرگرمي خوبي بود.مثلا اسكندر به ايران حمله نمي كرد زيرا در بين راه بر اثر اسهال خوني در گذشته بود.
سپاهيان محمد به ايران نمي آمدند زيرا كه اعراب موضوعي را در مورد او شنيده بودند!
چنگيز غلنج مي كند و تيمور سر دختر بازي گير يك پدر غيرتي مي افتدخلاصه همه چيز بر وفق مراد بود .
الان كه به اين ورق پاره ها نگاه مي كنم كلي مي خندم و پيش خودم مي گم:عجب دوراني بود ها!
ابن مطلب فقط مال رومينا ست !
تبريك ميگم . برات آرزوي خوشبختي دارم . خوشحالم كه مي بينم بعد از اين مدت طولاني بالاخره تونستي تصميم بگيري . از سنت شكني زيبائي كه براي برگذاري جشنت انجام دادي هم خيلي خيلي لذت بردم . بهترينهاي دنيا را برايت آرزو مي كنم
( اميدوارم اين مجيد اونقدر معرفت داشته باشه كه اين مطلب رو بده رومينا بخونه ! )
مرجان

شنبه، فروردین ۱۶، ۱۳۸۲

جالب بود حتي براي من .ساعت 10 شب سه شنبه رومينا(خواهر بزرگ)و بهزاد(دوست قديمي من)تصميم گرفتند كه زندگي مشترك شون رو شروع كنند(البته 3 سال وقت داشتند كه به اين موضوع فكر كنند).ساعت 10 صبح روز چهار شنبه معلوم شد كه مي خواهند ساعت 3.5 روز پنجشنبه اين مرا سم برگزار بشه و به خوبي هم برگزار شد . ما مجبور شديم مقدمات اين جشن رو در كمتر از 24 ساعت بچينيم وخوشبختانه مشكلي هم به وجود نيومد(يه عروسي حسابي در محرم بدون مزاحمت مامورين انتظامي).

چهارشنبه، فروردین ۱۳، ۱۳۸۲

اولين واكنش بعد از شنيدنش جمع شدن چند قطره اشك توي چشمام بود ،نمي دونم چرا يدفعه ياد اين ترانه افتادم
ثمر گل پنجه بر گل مي گذاره
ثمر گل داغ و بر دل مي گذاره
ثمر گل بسته كه بار سفر را
مرا تنها به منزل مي گذاره
...بعد از مدتها يه چنگي به ساز زدم و بقيه ترانه را با ساز خوندم
خواهر بزرگم داره عروس مي شه

سه‌شنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۲

فردا سیزدهم فروردین است .
معروف ترین رسم سیزده به در پس از به آب سپردن سبزه ها گره زدن دو سبزه به همدیگر است . این دو سبزه را تمثیلی از پیوند یک زن و یک مرد جوان میدانند .
بهتر است بدانیم که برخی از آداب نوروز به آئین زرتشتی باز نمی گردند بلکه مربوط به باورهای مردمان آریائی ست که پیش از زرتشت در سرزمین ایران زندگی میکردند . طبق یکی از این باورها بارندگی به فرشته ای به نام تِشر مربوط است که در آسمانها به صورت اسب سپیدی در حال حرکت است و هرگاه با دیوی به نام اًپوش بجنگد و برنده شود سالی پر از سبزی و خرمی و باران در پیش است . به همین دلیل ایرانیان روز سیزدهم فروردین به کنار سبزه ها و جویبارها میروند و به ویژه زنان که نماینده آناهیتا - ایزد آب - هستند با نوازش سبزه ها و گره زدن آنها حمایت خود را از فرشته باران نشان میدهند .
( ماهنامه زنان - شماده 97 )
مرجان