یکشنبه، فروردین ۲۴، ۱۳۸۲

زماني ميان علفها
حشره اي پريشان روزگار مي زيست
خرد ترين مخلوق در اين دنياي بزرگ
كه در سراسر زندگي از باد مي هراسيد
و چون خواست كه از گزند آن در امان ماند
عرق بر جبين و نفس گرفته
حفره اي براي خويش بساخت
حفاري حشره سالي به طول انجاميد
يك چند در حفره خويش
شادمانه غنود
باد مغربي اما،دراين پهناور
به نرمي وزيدن گرفت
و اندكي از خس و خاشاك زمين را
به حفره او فرو ريخت.
حشره ،غمناك ترين آوايش را
در اين جهان فراخ بر آورد
شور بختانه بخفت
به نظر شما اين ربطي به صدام و ماجرا هايش دارد؟!
(آخه اينا چيه مي نويسي مگه مردم چشمشونو از ير راه آوردن؟!)

هیچ نظری موجود نیست: