زماني ميان علفها
حشره اي پريشان روزگار مي زيست
خرد ترين مخلوق در اين دنياي بزرگ
كه در سراسر زندگي از باد مي هراسيد
و چون خواست كه از گزند آن در امان ماند
عرق بر جبين و نفس گرفته
حفره اي براي خويش بساخت
حفاري حشره سالي به طول انجاميد
يك چند در حفره خويش
شادمانه غنود
باد مغربي اما،دراين پهناور
به نرمي وزيدن گرفت
و اندكي از خس و خاشاك زمين را
به حفره او فرو ريخت.
حشره ،غمناك ترين آوايش را
در اين جهان فراخ بر آورد
شور بختانه بخفت
به نظر شما اين ربطي به صدام و ماجرا هايش دارد؟!
(آخه اينا چيه مي نويسي مگه مردم چشمشونو از ير راه آوردن؟!)
حشره اي پريشان روزگار مي زيست
خرد ترين مخلوق در اين دنياي بزرگ
كه در سراسر زندگي از باد مي هراسيد
و چون خواست كه از گزند آن در امان ماند
عرق بر جبين و نفس گرفته
حفره اي براي خويش بساخت
حفاري حشره سالي به طول انجاميد
يك چند در حفره خويش
شادمانه غنود
باد مغربي اما،دراين پهناور
به نرمي وزيدن گرفت
و اندكي از خس و خاشاك زمين را
به حفره او فرو ريخت.
حشره ،غمناك ترين آوايش را
در اين جهان فراخ بر آورد
شور بختانه بخفت
به نظر شما اين ربطي به صدام و ماجرا هايش دارد؟!
(آخه اينا چيه مي نويسي مگه مردم چشمشونو از ير راه آوردن؟!)
نظرات