جالب بود حتي براي من .ساعت 10 شب سه شنبه رومينا(خواهر بزرگ)و بهزاد(دوست قديمي من)تصميم گرفتند كه زندگي مشترك شون رو شروع كنند(البته 3 سال وقت داشتند كه به اين موضوع فكر كنند).ساعت 10 صبح روز چهار شنبه معلوم شد كه مي خواهند ساعت 3.5 روز پنجشنبه اين مرا سم برگزار بشه و به خوبي هم برگزار شد . ما مجبور شديم مقدمات اين جشن رو در كمتر از 24 ساعت بچينيم وخوشبختانه مشكلي هم به وجود نيومد(يه عروسي حسابي در محرم بدون مزاحمت مامورين انتظامي).
جستجوی این وبلاگ
دلنوشتههایی از دلتنگی، عشق، تنهایی و شبهای سرد. جایی برای حرفهایی که جایی ندارند
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
نظرات