سه‌شنبه، دی ۱۰، ۱۳۸۱


زناشويي در مقابل خدمت : آيا چگونه يك مرد و زن خود را از ميان افراد قبيله ديگر به چنگ مي آورده است ؟ در آن موقع كه سازمان مادرشاهي روي كار بود ، مرد ناچار بايد به قبيله زن برود و در آنجا زندگي كند . به تدريج كه سيستم پدر شاهي قوت مي گرفت داماد حق آن را پيدا مي كرد كه زن خود را بردارد و به قبيله خود ببرد منتهي به اين شرط كه مدتي در خدمت پدر زن خود كار كند ، و چنين بود كه يعقوب پيغمبر براي آن كه زنان خود «‌ليحه » و «‌راشيل » را به چنگ آورد مدتي براي «‌لابان »‌كار كرد . غالبا مرد سعي مي كرده است كه زن خود را با قوه به اختيار در آورد و از كار كردن براي پدر زن فرار كند و اين گونه زن گرفتن امتيازي براي مرد به شمار مي رفته .
. از بازمانده همين عادت است كه هنوز در جشن هاي عروسي داماد تشريفاتي را انجام ميدهد كه بربودن عروس بسيار شباهت دارد . هنگامي كه ثروت زياد شد مردم كم كم دريافتند كه اگر به پدر عروس هديه يا مقداري پول از طرف نامزد زناشويي پرداخته شود بهتر از آنست كه به خاطر به دست آوردن زن در نزد قبيله ديگر بيگاري روند يا براي ربودن زن خود را به دردسر اندازند و جنگ و خونريزي را سبب شوند . از همين جا است كه خريدن زن از والدين جزومسايل رايج زناشويي در ميان اجتماعات ابتدايي گرديده است .
( « بريفو »‌تصور مي كند كه اسير گرفتن زن مرحله انتقال از خانواده مادرشاهي به خانواده پدر شاهي بوده است : مرد كه راضي به پيوستن به قبيله زن خود نبوده ، به اين ترتيب او را به خانه خود مي كشيده است . به نظر «‌ليپرت » ازدواج با زن بيگنه جانشين مسالمت آميز زناشويي از راه اسير گرفتن زن است ، درست همان گونه كه بازرگاني جانشين دزدي به شمار مي رود . )
از طرفي رسم چنان بوده است كه پدر عروس در مقابل هديه با پولي كه از داماد مي گرفته هديه اي نيز به او مي داده كه رفته رفته مقدار آن ترقي كرده و به اندازه هديه داماد رسيده است . پس از آن پدران ثروتمند پيشتر فته بر مبلغ هديه افزودند تا د ختران خود را بهتر به شوهر بفرستند و به اين ترتيب است كه قضيه همراه كردن جهاز با عروس به ميان آمده و در واقع اين دفعه پدر عروس است كه داماد را مي خرد يا لااقل پهلو به پهلو يكديگر سير مي كنند .

یکشنبه، دی ۰۸، ۱۳۸۱

اين يكي از عكسهاي روز جمعه است.

شنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۱

چند همسري : عللي كه سبب پيدايش عادت چند همسري در اجتماعات ابتدايي گشته فراوان است ، به واسطه اشتغال مردان به جنگ و شكار، زندگي مرد بيشتر در معرض خطر بود و به همين جهت مردان بيشتر از زنان تلف مي شدند و افزايش تعداد زنان را سبب مي شد كه يا تعدد زوج رواج پيدا ميكرد و يا عده اي از مجبور مي شدند كه تا پايان عمر به تنهايي به سر برند.ولي درميان آن ملل كه مرگ و مير فراوان بود هيچ شايستگي نداشت كه عده اي زن مجرد بمانند و توليد مثل نكنند ، به همين جهت بود كه در آن موقع نازايي براي زن سرشكستگي به شمار مي رفت . علت ديگر آن است كه مرد تغيير را دوست دارد و چنانكه سياه پوستان آنگولا مي گويند :«‌ هميشه نمي توان در يك ظرف غذا خورد »‌.
در زوال اين عادات عواملي چند دخالت داشته است: زندگاني كشاورزي كه حالت ثابتي دارد سختي و ناراحتي زندگي مردان را تقليل داد و مخاطرات كمتر شد و به همين جهت عده مرد و زن تقريبا مساوي يكديگر شد ،در اين هنگام چند زني حتي در اجتماعات ابتدايي امتيازات اقليت ثروتمندي گرديد و توده مردم به همين جهت با يك زن به سر مي برند و عمل زنا را چاشني آن قرار مي دهند .
سه شنبه كه فريد زنگ زد و گفت براي جمعه برنامه كوه نوردي داريم آهي كشيدم .چون واقعا وضع مالي انقدر خراب بود كه حتي نمي تونستم كوه برم.شنبه بابت حق السهام 117 هزار تومان بايد بپردازم 100 تومان هم به تعمير گاه بدم تاماشينمو بگيرم ولي به هر حال رفتم. در و تخته هم يه جوري با هم جور شدن كه 200 تا يك توماني براي من هزينه برداشت.رفتيم به قله اي به نام بند عيش، تقريبا تمام مسير رو تا كمر توي برف بوديم،باد عجيبي مي وزيد كه باعث شده بود يك طرف صورت و بدنمان يخ بزنه .خيلي خوش گذشت از اونجايي كه بند عيش بود ماهم خلاصه يادي از ذكريا كرديم(نامردهابه سفارش فريد به من ندادن كه من هم بخورم فريد مي گفت با اين بيماريت اگه بخوري كارت ساختس منهم كه اين موضوع رو حدس مي زدم براي خودم آورده بودم ولي از نوع آلمانيش كه كم ضرر تره)

خلاصه جاي همه خالي (اين مطلب مال جمعه ،چون خيلي خسته بودم و نتونستم بنويسم.اما موضوع مفهوم زيباي رو امشب دنبال مي كنم اين قسمت :چند همسري)

پنجشنبه، دی ۰۵، ۱۳۸۱

ديشب يادم رفت بنويسم اين مطالب در راستاي مطلبي است كه من داشتم روش كار مي كردم و در ضمينه آن هم نظر سنجي شد
نام آن نيز> مفهوم زيبايي< ست
كمون جنسي:
اجتماعاتي كه در آنها زناشويي موجود نباشد بسيار كم است ولي كسي كه در جستجو باشدمي تواند تعدادي از اين جوامع را پيدا كند و حلقه اتصال ميان بي نظمي جنسي در پستان داران پست و ميان ازدواج در مردم ابتدايي را بيابد. در فرتونا از جزاير هبريد جديد و در جزاير هاوايي بيشتر مردم اساسا ازدواج نمي كنند. نيز در ميان ملتهاي قديم در روسيه مردان بدون تفاوت با زنان مختلف هم خوابگي مي كردند بطوريكه معلوم نبود شوهر هر زن كدام است. ولي اين ملي بودن زنان كه نظير كمون اوليه در مورد زمين و خوراك بشمار ميرود خيلي زود از ميان رفته،با وجود اين يادگارهايي از آن در اذهان بصورت جشنهايي است كه در مواقع معين بر پا ميكنند مانند كارناوال ها كه به صورت موقتي خود را از قيود جنسي مي رهانند.

چهارشنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۱

ديشب براي نوشتن دچار مشكل شدم،من 8 ماه است كه تقريبا هر روز مينويسم،و اكثر روز ها در مورد موضوعي خاص نوشته ام و كمتر به موضوعات روز آمد پرداخته ام واين كار زياد و انرژي فراواني از من مي گيرد.اكثر نوشته ها از خود من است،و بندرت از شعر اشخاص ديگر استفاده نموده ام.گاهي بحثي را شروع ولي بدليل ضعف در دانشم در نيمه رها شده(گاهي هم حوصله ادامه آن را نداشته ام)و چند باري نيز به تحديد بحث را در نيمه رها كرده ام(مانند موضوع زن در اسلام).
در اين چند ماه ادبيات من به كلي تغيير كرد و نگارشم به محاوره نزديك شد كه اين براي من كه قسمتي از شغل و كارم به نوشتن بر مي گرد آسيب زيادي وارد نموده است.همه اين حرفها رو گفتم(و كلي اش را هم توي دلم گفتم)كه بگم فعلا فكر نمي كنم كه بتونم هر روز بنويسم ولي تمام سعي و كوششم رو به كار مي گيرم تا حد اقل 4 روز در هفته مطلب جديد داشته باشم(ولي هنوز معلوم نيست كه اين قضيه از كي شروع شه).يكي از دلايل اين كار اون سر درد هاي وحشتناكه كه منو ول نمي كنه و ندا هم از تايپ مطالب من خسته شده (آخه بيچاره مجبوره سناريو هاي من وكلي اراجيف ديگه رو هم تايپ كنه).اين نوشته شبيه به روضه علي اصغر در صحراي كربلا شد(گريه كنيد مسلمونا ،گريه كنيد ثوابه)
ازدواج
ازدواج از اختراعات نياكان حيواني ما بوده است . در بعضي از پرندگان چنين بنظر مي رسد كه حقيقتا هر پرنده فقط به همسر خود اكتفا مي كند . در گوريلها و اورانگوتانها رابطه ميان نر و ماده تا پايان دوره پرورش نوزاد ادامه دارد و اين ارتباط بسيار شبيه به روابط زن و مرد است ، و هرگاه ماده بخواهد با نر ديگري نزديكي كند به سختي مورد تنبيه نر خود قرار مي گيرد ” دو كرسپيني “ در خصوص اورانگوتانهاي بورنئو مي گويد كه« آنها در خانوادهايي بسر مي برند كه از نر و ماده و كودكان آنها تشكيل مي شود » . و دكتر ساواژ در مورد گوريل ها مي نويسد كه « عادت آنها چنين است كه پدر و مادر زير درختي مي نشينند و به خوردن ميوه و پر چانگي مي پردازند و كودكان دور پدر و مادر بر درختها جستن مي كنند »آنان پيش از ظهور انسان رابطه زناشويي را آغاز كرده اند .
از دوستاني كه لطف كردند و لينك اينجا را در بلاگ خودشون گذاشتن خواهش مي كنم در صورتي كه لينكشان در اين جا نيست يه خبري به من بدن.
ممنون

دوشنبه، دی ۰۲، ۱۳۸۱

از طرف ديگر ، درست برخلاف نظر نيروهاي جدايي طلب در كشورهاي مستعمره و تحت حاكميت ديكتاتوري كه از اقوام مختلف تشكيل شده ، آزادي ملي اقوام ساكن آن كشور ، اهميت درجه دومي پيدا مي كند و مبارزه براي گسيختن زنجيره هاي استعمار و طرد امپرياليسم ـ قبل از هرگونه مبارزه بر سر تقسيم حقوق و اختيارات داخلي ساكنين آن كشور ـ به صورت ضرورت اساسي و حياتي جنبش رهايي ملي در مي آيد . در اين مورد نيز استالين مي گويد : « كسانيكه مي گويند بگذار هركس فقط روي خود حساب كند و موضوع ملي مقدم بر همه است مردم را دچار تفرقه مي سازند . زيرا صحيح ترين شعار مبارزه مسائل عمومي مقدم بر همه است . »‌اشتباه بزرگ فرقه دموكرات آذربايجان نيز در همين جا بود كه وظيفه درجه دوم انقلاب را به جاي وظيفه اساسي و درجه اول پذيرفته مصالح آذربايجان را از منافع ساير نقاط ايران جدا كرد و راه خطايي را كه پيش پايش گذاشته بودند ، دانسته يا ندانسته ، چشم بسته پيمود و شايد هم به غلط صحت و اصالت آن را باور كرد . فرقه دموكرات آذربايجان به جاي ايجاد اتحاد بين كليه زحمتكشان ، آزادي خواهان و عناصر ضد استعمار در سراسر كشور ايران و ايجاد جبهه واحدي براي طرد امپرياليسم و سرنگون ساختن پايگاه هاي داخلي آن ـ در شرايط داخلي و جهاني آن چنان مساعد ـ مردم آذربايجان را از مامورين ناپاك و پليد حكومت تهران و تضييعات و تبعيضات آن ها ، به حساب ساير ايراني ها ، به خصوص تمام مردم فارس زبان گذاشت « حكومت فارس ها »را آماج حملات خود قرار داد ، اختلاف بين «‌فارس و ترك » را دامن زد و حتي از شؤونيسم ترك دفاع نمود . در اين مورد به قسمتي از نطق پيشه وري در اداره نظام وظيفه آذربايجان اشاره مي كنيم . وي گفت : « ... مردم ما خلقي بزرگ و قهرمان است ، اين خلق به هيچ وجه شباهتي به مردم تهران ، اصفهان و ساير نقاط ايران ندارد .... او فارس نيست وبا فارس ها فرق دارد ... »‌متاسفانه بدليل بحران هويت پيش آمده پس از فرو پاشي شوروي بعضي از نيرهاي چپ(به خصوص هواداران حزب توده،و همچنين بعضي از هواداران سازمان اكثريت نيز به نيروهاي تجزيه طلب پيوسته و تحت عنوان آزادي و فدراليسم بر طبل جدايي طلبي و تجزيه مي كوبند،كه آن نيز مجال ديگري را مي طلبد.
در مطلب گذشته، قوميت گرايي از ديد چپ بررسي شد،دنباله اين مطلب را از ديد تاريخي و ملي بررسي خواهم كرد.
ادامه طرحي براي امروز
روز داخلي بالكن كتاب فروشي سيان

شيلا و كاوه در حال خوردن قهوه باهم صحبت مي كنند

شيلا زندگي عجيبي داشتيد شما، دوست دارم كه يه داستان ازش
بنويسم .

كاوه اگه واقعا بخواهي اين كارو بكني بايد ماجرا رو از مامان بپرسي

شيلا نه، چند بار فكرشو كردم ولي پيش خودم گفتم ياد آوري اون روزا براي مادرت خيلي بايد سخت باشه براي همين پشيمون شدم

كاوه خوب آره سخته ،ولي خوشحال مي شه با عروس آينده اش صحبت
كنه حتي در مورد بابا- و مي خندد

شيلا او هم با لبخند- وسط دعوا نرخ تعيين نكن منكه هنوز بله نگفتم

كاوه از خداته-همچنان بالبخند-

هردو مي خندند
شيلا راستي بابا چند بار گفته كه مي خواد تورو ببينه،البته من به اون گفتم كه تو خجالتي هستي ولي همچنان اصرار داره،چرا يه بار نميآيي به خونه ما صداي بابا رو هم بخوابوني؟!

كاوه توكه مي دوني !مهخم خيلي دلم مي خواست كه ايشونو ببينم ولي
وقتي اون موضوع پيش اومدديگه روم نميشه توي چشماش نگاه كنم

شيلا با كمي لبخند—اون موضوع رو فراموش كن به نظر من مسئله مهمي
نيست ما باهم مي خواهيم ازدواج كنيم درضمن اون موضوع هم با توافق هردوي ما بود .

هردو سكوت مي كنند.

یکشنبه، دی ۰۱، ۱۳۸۱

يلدا، ميلاد خورشيد
تو شمع فروزنده و گيتی شب يلدا

يلدا، يا شب چله ي بزرگ درازترين شب سال است. از فرداي يلداست كه خورشيد متولد مي شود. در اين مفهوم ، شب يلدا، در واقع شب تولد خورشيد است. از اينجا مي توان به معناي واژه ي "يلدا" پي برد.
يلدا كه واژه اي است سرياني به معني مولود است. از سده ي چهارم ميلادي كه كنستانتين ، امپراطور متعصب و يك سونگر در رم به پادشاهي رسيد تلاش كرد ميترائيسم را از بين ببرد و در نتيجه در تقابل ميان مسيحيت و ميترائيسم ، مسيحيان بخشي از آداب و سنن ميترائيسم را پذيرفتند و آن را با مذهب نو درآميختند. از جمله يلدا در مفهوم مولود يا تولد مهر در سنت مسيحي به تولد مسيح تبديل شد.
ميترائيسم ابتدا مذهب دريانوردان بوده است. شايد به اين دليل پيروان اين آيين معابدشان را در كنار رودخانه ها مي ساختند. در معماري كليساها تاثير از معماري معابد ميترايي آشكار است.
پس از ظهور زرتشت ميترائيسم در ايران تضعيف شد و از آيين هاي آن تنها يلدا كه به مهر در مفهوم تولد خورشيد مربوط است به جاي ماند.
چنين است كه از ديرباز ايرانيان در شب يلدا، يا در شب چله ي بزرگ دور هم جمع مي شوند و اين شب را جشن مي گيرند. در بلندترين شب سال هندوانه اي كه يادگار تابستان است و آجيل و ديگر تنقلات زينت بخش سفره پرمهر خانواده ايراني است. از فرداي اين درازترين و سياه ترين شب سال است كه خورشيد تولد مي يابد و در پهنه ي آسمان به جهان لبخند مي زند. سياهي و بي مهري به تدريج رنگ مي بازد و جاي خود را به روشنايي و مهر مي دهد.

شنبه، آذر ۳۰، ۱۳۸۱

و فردا روز ديگريست
يلدا بر همگي مبارك

پنجشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۱

امروز مراسم چهلمين روز در گذشت صفر خان بود،به امام زاده طاهر رفتيم.دوست ندارم در باره آن بزرگ مرد امروز بيشتر بنويسم چون موضوع تلخ و بدي پيش اومدكه در زير مي آيد.
از من دعوت كرده بودند كه براي ترغيب محمد به ازدواج به خانه آنها برم.با اكراه قبول كردم.
محمد يكي از نرديكان ما اندكي اختلال رواني داره (خيلي نا محسوس)ولي متاسفانه مواد مخدر مصرف مي كنه.به همين دليل اين ازدواخ را نوعي ظلم به آن دختر مي دانستم.
به آنجا كه رسيدم ديدم دختر بسيار زيبابا پدرش آنجا هستند،چشمان سبز زيبا با صورتي معصوم و اندكي سبزه ،داماد فرار كرده بود و خوشبختانه نبود كه به حرفهاي من گوش كنه (گرچه صحبت من براي ترديد و انصراف از ازدواج خواهد بود).
دختره و پدرش در اصل براي خواستگاري آمده بودند.دليل را جويا شدم ضعف مالي نداشتن مادر و تعدد دختران آن مرد جواب من بود. از اينهمه اختلاف طبقاتي و فقر آنها دلم به درد آمد. بدون خدا حافظي آنجا را ترك گفتم.

چهارشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۱


بجستجوي تو
در معبر بادها ميگريم
در چهار راه فصول
در چارچوب شكسته ي پنجره اي
و آسمان ابر آلود را
قابي كهنه مي گيرم
به انتظار تصوير تو
اين دفتر خالي
تا چند
تاچند
ورق خواهد خورد؟

سه‌شنبه، آذر ۲۶، ۱۳۸۱

قوميت گرايي
اين جنبش قبل از دوران امپرياليسم ، به شكل فرو ريختن ديوارها و موانع فئودالي و اتحاد و يگانگي نواحي مختلف سرزميني كه مسكن گروه هاي پراكنده اي از اقوام معيني است ، و تشكيل دولت واحد و بازار واحد مبادله كالا تظاهر نموده است .
استالين كه بيش از همه تئوريسين هاي ماركسيسم در مسئله ملي غور و بررسي كرده مي نويسد ... « مبارزه ملي در شرايط صعود سرمايه داري مبارزه اي است بين طبقات بورژوازي و اين مبارزه در ماهيت خود هميشه بورژوازي باقي مي ماند و به طور عمده به صرفه و ميل بورژوازي است »
ولي در دوران امپرياليسم جنبش رهايي ملي ، به مبارزه تمام خلق عليه امپرياليسم و فئوداليسم تبديل مي گردد . لذا با وجود اهميتي كه حل مسئله ملي دارا مي باشد ، حل صحيح اين مسئله بايد با توجه به مرحله خاص تكامل اجتماعي هر كشور، ويژگي هاي اجتماعي در جريان تكامل ، درجه فعال بودن توده هاي زحمتكش و سطح شعور و تشكيل آن ها و روابط نيروهاي طبقاتي در صحنه داخلي و بين المللي به عمل آيد . و يا به قول استالين .... « حل مسئله ملي فقط با در نظر گرفتن شرايط تاريخي كه در جريان تكامل خود بايد مورد بررسي قرار گيرد ، ممكن مي باشد »...
در كشورهاي مستعمره و نيمه مستعمره ـ اعم از اين كه اين كشورها از يك ملت واحد و يا چند ملت تشكيل شده باشند ـ اصلي ترين شكل انقلاب اجتماعي ، انقلاب ضد امپرياليستي و ضد استعماري ، و مهمترين وظيفه آن طرد امپرياليسم و استعمار و نابود ساختن پايگاه هاي داخلي آن ـ فئوداليسم ، بورژوازي كمپرادو : دلالان امپرياليست ها و نوكران استعمار ـ مي باشد . انجام چنين انقلابي مستلزم مبارزه متحد تمام خلق ، اعم از كارگران ، كشاورزان ، روشنفكران ، پيشه وران و بورژوازي ملي از كليه اقوام و ملت هاي ساكن آن كشور است . بنابراين با توجه به مرحله خاص انقلاب اجتماعي حل مسئله ملي در داخل اين كشورها ، تابعي است از وظيفه اساسي انقلاب ، و به همين لحاظ اين مسئله بايد در كادر منافع و مقتضيات مبارزه تمام خلق عليه امپرياليسم و پايگاه هاي داحلي آن انجام پذيرد . در اين موضوع يك بار ديگر به نوشته استالين استناد مي كنيم . وي مي نويسد :
...« ملت حق دارد به طورخود مختار متشكل شود ، حتي حق جدا شدن هم دارد . ولي معني آن اين نيست كه در هر شرايطي بايد اين طور عمل نمايد و خود مختاري يا جدايي در همه جا و هميشه براي ملت يعني اكثريت آن ، يعني براي قشرهاي زحمتكش آن مفيد خواهد بود ... »
زيرا مسئله ملي قسمتي از مسئله عمومي و مهمتري است كه مسئله آزادي از قيد امپرياليسم و استعمار در كشورهاي مستعمره و نيمه مستعمره مي باشد . در اين جنبش، مبارزه طبقاتي تعطيل نمي شود ، بلكه شكل مبارزه طبقات ضد استعمار عليه ارتجاعي ترين طبقات موجود در كشور ( فئوداليسم و بورژوازي كمپرادور ) و عليه نيروهاي طبقه استثمارگر در صحنه بين المللي به خود مي گيرد .
ادامه دارد

دوشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۱

- الو
سلام چطوري؟
خوبم،ممنون ،هيچ داشتم نوار گوش مي كردم
فردا ؟مممم ميخوام برم انقلاب كتاب بگيرم تو چي كاره اي؟خوب پس تو هم بيا ديگه آره روبه روي نشر دنيا ساعت 9 خوبه؟
پس تا فردا
لانگ اتاق
گوشي را زمين مي گذارد .دستي به مو هايش مي كشد موهايش بلند و به هم ريخته است
روز خارجي خيابان انقلاب
كاوه با موهاي كوتاه درحالي كه با عجله مي دود وارد كادر مي شود،به همراه كاوه پن مي كنيم به كتاب فروشي دنيا، دختري با مانتوي كرم و شلوار جين و كفش كتاني ايستاده است. كاوه به او مي رسدو مي ايستد
- سلام شيلا ببخش كه دير رسيدم
- سلام ديگه داشتم نگران مي شدم
-خيلي سعي كردم به موقع برسم ولي نشد
- اشكال نداره ،كجا بايد بريم؟
- به طرف بازارچه كتاب
- باشه بريم
آنها حركت مي كنند
شيلا خوش تيپ شدي چه عجب موهاتو كوتاه كردي؟!
كاوه علت دير رسيدنم هم همين بود رفتم آرايشگاه پدرم دراومد تا يه سلموني پيدا كردم كه توي اين ساعت باز باشه
شيلا مي خندد
شيلا مي ذاشتي يه وقت ديگه،بابا ما همين جوري هم قبولت داريم
كاوه كي گفته من به خاطر تو موهامو كوتاه كردم
هردو مي خندند.
روز داخل تاكسي

شيلا مادرت نمي خواست بياد؟
كاوه نه مهمون داشت.
شيلا هنوز با مرگ پدرت مشكل داره؟
كاوه ميگه هركسي كه رفت وديگه بر نگشت كه نمي شه گفت مرده؟ ميگه من مي دونم اون مارو گم كرده
شيلا با اين تفكر پس چرا ازدواج كرد؟!
كاوه ما توي شرايط سختي قرار گرفته بوديم من اون كار مادرو درك مي كنم اگر چه اونموقع توي دلم چيز ديگري بود
شيلا طبيعيه، انوقت مگه تو چند سال داشتي كه بتوني اين موضوع رو درك
كني؟
روز خارجي بهشت زهرا
نماي لانگ از يك قطعه شيلا و كاوه ايستاده اند وبه گل خانه بهشت زهرا نگاه مي كنند

همان مكان قطعه اي ديگر شيلا بروي زمين روي دو پاي خود نشسته و دستانش بر روي سنگ قبر قرار دارد و زير لب چيزي مي خواند .كاوه در كنار او ايستاده است.


یکشنبه، آذر ۲۴، ۱۳۸۱

بودن در كنار اين آقااو آقا برايم لذت بخش بود
جمعه با چند تا از دوستان بيرون بوديم بعدهم رفتيم توي خونه نشستيم كلي گپ و گفت و يادي از ذكريا شب زود خوابيدم توي خواب ديدم كه توي يك بيمارستان متعلق به آلمان شرقي در ايران(اصلا يه همچين بيمارستاني وجود نداره)كه بعد از عوض شدن سيستم حكومتي به ويرانه اي تبديل شده عده اي ايراني به مناسبت تاسيس گروه بيتلز دور هم جمع شده اند ومشغول خواندن ترانه هاي اين گروه هستند.در دسرتون ندم توي خواب 8 تا از ترانه هاي اين گروه رو به طور كامل توي خواب شنيدم،جالب بود كه قيافه هاي اونا هم عين بچه هاي بيتلز بود.درنواختن يكي از آهنگها هم من شركت داشتم و گيتار مي زدم(من اصلا بلد نيستم گيتار بزنم)اونم با مضراب تار! بدنم آنقدر داغ بود كه موم مضراب توي دستم آب مي شد.
خلاصه خواب عجيب غريبي بود

شنبه، آذر ۲۳، ۱۳۸۱

هرچي احسان هست بچه معروفه منهم مي خوام اسممو عوض كنم بزارم احسان نظرتون چيه?(احسان و امير عزيز تولدتان مبارك)
بررسي موضوع جدايي طلبي و قوميت گرايي را مي توان از جهات مختلف مد نظر قرار داد اما آنچه كه پيش از همه بر اين به اصطلاح جنبش تاثير فراواني داشته تفكر چپ و ماركسيستي بوده است .متاسفانه در ايران چه در حكومت سابق و چه در حال ،شروع اين حركات توسط نيروهاي چپ صورت گرفته . در دهه 20 خورشيدي توسط جعفر پيشه وري كه از پايه گذاران حزب كمونيست و يكي از فعالان جنبش چپ بوده و حال نيز توسط برخي از نيروهاي بريده از سازمان هاي چريكي پايه گذاري و حمايت مي شود . در ابتدا لازم است تاريخچه اي كوتاه از پيدايس اين تفكر را بررسي كنيم .
در دهه بيست فرقه دمكرات آذربايجان ، در حاليكه هنوز سازمان هاي حزب توده در سراسر آذربايجان فعاليت مي كردند بي اطلاع رهبران حزب توده ايران و حتي بدون جلب نظر موافق آن ها پس از ملاقات پيشه وري ، با باقروف رئيس جمهور آذربايجان شوروي ( نام واقعي اين كشور و منطقه در تاريخ منطقه آران بوده است كه بعد از انقلاب اكتبر و استقلال اين منطقه با وجود مخالفت آزادي خواهان ايراني همچون شيخ محمد خياباني آذربايجان نهاده شد . ) در باكو ، با صلاحديد دولت شوروي و پشتيباني و مساعدت مادي و معنوي مامورين آن دولت در آذربايجان تشكيل گرديد .ولي چون عده كثيري از فعالترين و مبارزترين افراد آذربايجان در صفوف حزب توده مبارزه كردند و بي وجود آن فرقه دمكرات از كادرهاي فعال محروم مي ماند و بعلاوه ادامه فعاليت دو حزبي كه هر دو مدعي آزادي خواهي و رهبري مردم به سوي دمكراسي بوده و هريك راه جداگانه اي را برگزيده بودند لذا انحلال تشكيلات حزب توده و الحاق آن به فرقه ضروري به نظر مي رسيد و چنين نيز شده درباره ادامه روند اين جريانات تا تشكيل جمهوري آذربايجان كتب فراواني به نگارش در آمده كه در دسترس است و مي تواند به نظر علاقمندان آن برسد .
و اما زمينه هاي تشكيل فرقه دمكرات :
1- اوضاع عمومي كشور، وضع اسفناك طبقه حاكمه كه هرگز به منافع ملت ايران نمي انديشيد و به جز اجراي نقشه هاي پليد استعمارگران جهت ادامه اسارت ملت ايران و تامين منافع خصوصي خود كاري انجام نمي داد .
2- وجود جنبش هاي دهقاني در آذربايجان عليه فئوداليسم ( يكي از اين مبارزان صفر قهرمانيان بود كه به تازگي در ايران در گذشت ) و بالا بودن سطح آگاهي سياسي توده مردم نسبت به ساير ايلات ايران ( به دليل همسايگي آن با شوروي و رفت و آمدتعداد بيشماري از كارگران ايراني در معادن نفت باكو و گردش اطلاعات آزاد در آن زمان شوروي و قبل از آن روسيه)
3- سياست دولت انگلستان و پافشاري آن دولت در حفظ نفوذ و امتيازات خود
4- سياست شوروي در رقابت با نفوذ انگلستان در ايران ، تامين مناطق نفوذ در نواحي شمالي ايران و ممانعت از ايجاد شدن پايگاههاي شوروي در مجاورت مرزهاي حساس جنوبي آن كشور
من نيز بر آن كه ابتدا اين موضوع را براساس تفكر ماركسيستي را بررسي كنم
حل مسئله ملي و آزادي ملي : آزاديهاي ملي هر ملتي به مفهوم آزادي فرهنگي ، اقتصادي و سياسي آن ملت در برابر ملل ديگر ، و قرار نداشتن زير فشار و تبليغات ملي است . جنبش آزادي ملي كه محصول دوران اضمحلال فئوداليسم وبه قدرت رسيدن بورژوازي است ، در جريان تاريخ و تكامل اجتماعات بشري ، بسته به محتوا و هدف جنبش در آن مرحله تكاملي ، اشكال گوناگوني به خود گرفته است . (به دليا پاره اي ملاحظات ناچار به سانسور بعضي از مطالب گفته شده در اين ضمينه هستم به همين دليل شايد بعضي از پاراگرافها به هم چفت و بست نشه،مي بخشيد. اگرچه تا حالا به نوع نگارش من عادت كرده ايد)
ادامه دارد

پنجشنبه، آذر ۲۱، ۱۳۸۱

تا شنبه فكر نمي كنم چيزي بتونم بنويسم پس تا شنبه

سه‌شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۱

ادامه متن قبل هفته ديگه ميره روي آنتن
دو سه روز پيش فيلم مراسم تشييع جنازه صفرخان را مي ديدم،مراسم خيلي خوب برگذار شده بود ولي عده اي فرصت طلب مي خواستند كه ازاين نمد كلاهي براي خود بدوزند.
تعدادي كمتر از 20 نفر شروع به خواندن سرود تركستان آزاد كرده بودند و زنده باد آذربايجان سر مي دادندكه خوشبختانه با سخن راني رئيس دانا كاسه و كوزه شان به هم خورد. از قبل چيزهايي از اين حركات كه به تازگي گسترش نيز يافته شنيده و ديده بودم (در مراسم سالروز تولد بابك)و دقيقا ميدانم كه اين جريان ازطرف شخصي به نام دكتر هيات (صفر خان هميشه از طرح اين مطالب،يعني جدايي طلبي متنفر بود)رهبري مي شود كه خود او نيز به مزدوري تركيه منتسب است و خواستار جدايي آذربايجان از ايران و تشكيل يك كشور به نام تركستان با مرز هاي بسيار وسيعي هستند(اين كشور فرضي تمامي خاك تركيه اسانهاي آذربايجان شرقي و غربي،اردبيل،كردستان،ايلام،زنجان،قزوين،مازندران،كرمانشاه،و خوزستان از ايران،تركمنستان،آذربايجان شمالي،قزاقستان،قرقيزستان،تركستان چين،را در بر مي گيرد). نشريه اي به نام وارليق نيزچاپ مي كنند و در آن مطالبي مي نويسند كه روي سر آدم چغندر سبز مي شود(تركان قبل از مهاجرت آريايي ها به اين سر زمين آمده اند،خط توسط تركان اختراع شده،بابك به زبان تركي صحبت مي كرده،زردشت ترك بوده و....)وآنان خود را ادامه دهنده راه گروهي شوونيستي به نام بز قورد مي دانند(به معني گرگهاي خاكستري. اين گروه درتركيه نيز فعال است).
از اين به بعدبعضي وقتها مطالبي در باره قوميت ها در ايران مي نويسم (متن آماده شده اي در اين مورد دارم كه قبلا متن سخنراني من در يك كنگره دوزاري بوده،براي همين زياد جدي نگيريد).


یکشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۱

طرحي براي امروز(نگارش در ساعت 11 صبح روز يكشنبه 17 آذر 1381)
شب .داخلي.اتاق خواب كاوه
تصويري ازپشت سر كاوه كه سرش را بروي دستانش تكيه داده است .صفحه مانيتور تصوير يك نرم افزار نگارشي را نشان مي دهد.بر روي صفحه عبارتهايي ريز ديده مي شود،صداي موسيقي نيز شنيده مي شود.
صدايي از بيرون:كاوه شام مي خوري
كاوه بدون تغيير حالت مي گويد:نه گرسنه نيستم
سرش را بلند مي كند ،نمايي از روبرو (مديوم كلوز)چشمانش سرخ است و خستگي و بي خوابي چروك دور چشمش را عميق تر كرده است،
كات به نماي لانگ يك پارك ،كاوه و دوستش بر روي يك نيمكت در زير يك درخت چنار نشسته اند كات به نماي تو شات از روبرو،كاوه به همان حال در سكانس قبل بر روي نيمكت نشسته است دوست كاوه(بهروز ) با او صحبت مي كند
بهروز:توي آلمان از طريق شبكه جام جم يه سريال نگاه مي كردم به نام سلام زندگي
توي تيتراژ اسم تو رو ديدم ،نيلوفر گفت اين همون دوستت كاوه است ،گفتم نمي دونم اون براي جمهوري اسلامي كار نمي كرد نمي دونم چي شده، بايد با او تماس بگيرم،
كه نشد نتونستم پيدات كنم
تك شات از كاوه سرش را بلند مي كند و رو به بهروز مي گويد
-كار ديگه اي نمي تونستم بكنم،هرچي طرح به نام خودم مي دادم رد مي شد ،از پرونده ام با خبر بودند ،منم به غير از كار تلوزيون كار ديگه اي بلد نبودم بايد يه جوري گذران مي كردم به پيشنهاد يكي از دوستان قرار شد به نام ديگران مطلب بنويسم
يك سال اين كارو كردم ولي بابت هر طرحي كه با هزار جون و دل مي نوشتم 50 تومن مي گرفتم ،ديگه از خونه نشستن و نوشتن خسته شده بودم بعلاوه اينكه كم كمداشتم مجبور مي شدم طرح هاي سفارشي بنويسم،گفتم كار اجرايي مي كنم مسئوليتش كمتره ديگه كمتر از خودم شرمنده مي شم اين بود كه كار هاي اجرايي گرفتم
(تك شات بهروز)- توكه به پول احتياج نداشتي،بابات هرچي پول بخواهي به تو مي ده ،بهانه نيارمهم نيست اين كارو ممكن بود هر كسي بكنه ولي ما انتظارمون از تو بيشتر بود.صد بار با تو تماس گرفتيم گفتيم بيا اينجا توكه مشكل اقامت و اين حرفارو نداري بيا اينجا كار كن ،تو يه زماني سياسي كار حرفه اي بودي ،گفتي نه(تو شات نما از رو به رو- لو لوول) من مي خوام همين جا كار كنم ،كار كردنت همين بود.
كاوه دو باره سرش رو پايين مي ندازه،ديزالو به
شب داخلي اتاق كاوه
صداي موسيقي به گوش مي رسد – از درون شب تار مي شكوفد گلسرخ خنده بر لب گل خورشيد كند بوسه بر....
كاوه روي تخت دراز كشيده و دا ستانش بر زير سرش قرار دارد چشمانش نيزبا سقف اتاق دوخنه شدهكتابي نيز بر روي سينه اش قرار دارد،بالاي سر او عكسي از چه گوارا قرار دارد با كلاه بره و ستاره اي بر روي آن-نيست ترديد زمستان گذرد نيست ترديد زمستان گذرد واز پيش پيك بهار با هزاران گل سرخ بي گمان مي آيد...-
صدايي از بيرون
-كاوه شام مي خوري
- نه گرسنه نيستم
شب داخلي اتاق نشيمن خانه كاوه
پدر كاوه بر روي مبل نشسته و در حال تماشاي اخبارتلوزيون است،مادر كاوه روبه روي او نشسته
- خسرو مي ترسم دو باره اين كاوه كاري دست خودش بده، رفت و آمد هاي مشكوك ،دوباره همان كتاب ها ،همان نوارها،به خدا من ديگه طاقت ندارم ،برم زندان ملاقات،برم پيش يه سري آدم پوفيوز التماس كنم كه ولش كنن،همه اش منتظر اعدام باشم به خدا ديگه طاقت ندارم
- نه بابا چيزي نميشه اون ديگه توي اين سالها فهميده كه چه بايد بكنه تا گير نيفته
- به خدا اگه يه مو از سرش كم شه من مي دونم و تو اين نونو تو توي دامن كاوه گذاشتي ،الان هم با اين كارات تشويقش مي كني
و به گريه مي افتد.
كات به اينسرت از تلفن، صداي زنگ تلفن به گوش مي رسد
زوم بك و هم زمان پن به چپ(لو لوول)دست كاوه به طرف گوشي حركت مي كند و گوشي را بر مي دارد
ادامه دارد

شنبه، آذر ۱۶، ۱۳۸۱

سفر قزوينحالا يه خورده از مراسم مسجد بگم،آخوندش تاكندي بوداين بابا نماينده مردم قزوين توي مجلس خبرگان و امام جمعه قزوينه.
با لحجه با حال قزويني صحبت مي كرد، اين يارو تاكندي چند جمله گفت كه ديگه داشتيم مي مرديم .
ميگفت يه حمال اگه بخواد يه بارو جابه جا كنه 500 تومن مي گيره،حالا ببينيد ارج قرب مادر چقد زياده كه 9 ماه بچه رو توي شكمش نگه مي داره و اينورو انور ميره.
يه بار هم قبلا خلع لباس شده بوده مي گن توي نماز جمعه گفته :مردم ما مثل گله گوسفندن اين گله چوپان مي خواست كه حضرت امام بود ،دو تا هم سگ مي خواست كه ايت الله خامنه اي و اقاي هاشمي هستند.
برامون قرآن اوردن كه مثلا بخونيم جلوي يكي از دوستان گرفتن بيچاره حول شد گفت صرف شده كلي خنديديم.
دوتا مطلب پشت سر هم نوشته بودم كه به دلايلي پاك شد(ولي احتمالا بعضي ها خوندن)من با كسي خورده پورده ندارم همينجوري هم اگه بخوانم حرفي بزنم رك و راست توي صورت آدما مي گم ولي...

چهارشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۱

چند ماه پيش يه كار براي شبكه 3 كرده بودم ديشب زنگ زدن گفتن بياين شبكه ،ما هم رفتيم اول حسابي به عنوان افطاري غذا و ميوه دادن خورديم بعد هم اسم گروه مارو خوندن گفتن اول شديم،كار مزخرفي بود و براي ساختنش خودمو هيچ وقت نمي بخشم ،خلاصه يه لوح با يه جايزه كوفتي دادن به ما با يه كتابچه دعا!

سه‌شنبه، آذر ۱۲، ۱۳۸۱

سال ها پيش ، وقتي در عين نوميدي بودم يكي به من گفت اين زمين با ياس و اميدواري ، با عشق و نفرت ساخته شده و هر ذره اش از اين هاست . فقط مرغ هاي دريايي هستند كه از توفان نمي هراسند حتي وقتي در ميان درياها جهت خود را گم كنند و جايي را براي نشستن نيابند ، آن قدر بال مي زنند كه يا توفان فرونشيند و زميني پيدا كنند براي فرود آمدن يا در همان اوج آسمان ها مي ميرند . آنهاي كه به ميان موج ها مي افنتد مرغ دريايي نيستند . مرغ دريايي در اوج مي ميرد ، آخرين توان خود را صرف اوج گرفتن مي كند تا سقوط را نبيند .
خيلي كوچيك بودك كه نفرت رو شناختم،اما وقتي زمان كوتاهي عشق به سراغم اومد دونستم كه با اون مي تونم هر روز را سالي كنم،دونستم كه زمان را انسان مي سازه.
اي بابا چرا اينقدر همه تان منحرفيت، عروسي چيه ؟عروس كيه؟ كي به من پيرمرد زنشو مي ده؟!
ممكنه ظرف دو هفته آينده اتفاقي بيفته كه مسير زندگيم را كاملا عوض كنه!به قول مذهبي ها خير في ما وقع

یکشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۱

امروز با كلي التماس اين مطالب تايپ شد (مي دونين كه من به خاطر ميگرن نميتونم زياد به مونيتور نگاه كنم)
جنبشهاي اجتماعي در ايران
سرزمين ايران را از آغاز ميدان نبرد اهورا مزدا و اهريمن خوانده اند . اين به معني دعوتي براي ياري كردن به اهورا مزدا و نيروهاي اهورايي در پيكارشان با اهريمن و نيروهاي اهريمني بوده است . توده مردم ايران از ديرباز در اثر ظلمي كه ميديدند به ظهور سو شيانت (مهدي موعود در آئين زردشت) نجات دهنده دل بسته، ولي هيچ گاه از پاي ننشسته و باز هميشه به نبرد خود ادامه داده است و نهضتهاي عظيمي به اشكال و نامه هاي گوناگون مثل مانوي، بندسي ، مزدكي سپيد جامگان ، سرخ جامگان قرمطيان و... تا يورش مغول و پس از آن هم با نام هايي مثل : تارابيان – سربداران ،نقطوريان و غيره بوجود آورده اند . نهضت هايي كه در بالا نام برده شدند ، هر كدام ديگري است و همه در عمق و بنياد سلف و خلف هم ديگرند و نام هاي گوناگون ولي با خصلت و هويت يگانه شكل وبروز پيدا كرده اند .
مسلك خرم دينان : اين مسلك بدليل دشمني كه با حكومتگران داشته است از طرف دشمنان طبقاتي خود هدف اتهاماتي شديد واقع شده است و همين امر تحقيق در مورد اين انديشه و مرام را مشكل مي سازد (از قبيل اشتراك زنان) در همين ضمينه مقدسي مي گويد : ميل دارند با نرمي و نكوكاري با مردم آميزش كنند و اشتراك زنان را با رضايت خود آن ها جايز مي دانند . نزد اينان زمين هرگز از پيامبر تهي نماند .
ابن نديم ميگويد خرم دينان كه به سرخ جامگان شهرت دارند از پيروان مزدك هستند و در آذربايجان ، ري، ارمنستان ، ديلم، همدان و دينور پراكنده اند .
شهرستاني مي نويسد : خرمدينه به دو اصل قايلند و ايشان را به تناسخ و حلول، ميل است و به احكام حرام و حلال قايل نيستند خرم ديني به مثابه يك جريان الحاد آميز انقلابي و به صورت آميزه اي از تعاليم مزدكي همراه با تاثيرات كيش اسلام در شرق و غرب ايران پيش از بابك وجود داشته است ، بابك به هيچ وجه مبتكر اين دين نيست . شهرستاني در الملل و النحل تصريح مي كند كه پيروان ابو مسلم نيز از خرم دينان بودند خود نام خرم ديني نيز نشان ميدهد كه بايد حتي در دوران ساساني مانند تركيب به ديني (كيش زردتشت) و درست ديني و كيش مزدك ايجاد شده باشد . خرم دينان مي پنداشتند كه روان خداوندنخست به كالبد آدم سپس به ابراهيم همين طور تا محمد و ابومسلم و سپس به جاويدان پسر شهرك كه خود را آخرين جلوه گاه اين روح ايزدي مي دانستند حلول كرده است بعد از آن نيز به كالبد بابك پور مرداس حلول كرد . محتواي آيين خرمديني بر اساس برابري و برادري بود نظام خانوادگي آرماني خردمدينان ايجاب ميكرد كه همه مردم مانند اعضاي يك خانواده از مواهب اقتصادي و فرهنگي برابر برخوردار كردند در اين آيين حق مالكيت منسوخ است . خريد و فروش چهار عنصر (آب، هوا، آتش، خاك)ممنوع است . زنان نبايد در حرمسراها و در انحصار افرادطبقه ي خاص، ده ده و صد صد اسير باشند . بلكه بايد در زندگي فرد فرد مردم شريك شدند تا هركس بتواند براي خود زني و خانماني داشته باشد .
ادامه دارد.

شنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۱

آقايون اين مطلب زنونه است
مدتيه كه روي يك مقاله با موضوع آرايش كار ميكنم ،يه سري مطلب هم جمع آوري كردم،به چند دانشگاه هم براي مصاحبه سر زدم ولي مي خواهم از بلاگ نويس ها و خوانندگان اينجا هم كمك بگيرم.
چند سئوال مطرح مي كنم ممنون مي شم كه جوابش را مفصل برايم ارسال كنيد
چند سال داريد؟شهر محل زندگي خود را بنويسيد.
آيا آرايش مي كنيد؟ در چه حد؟اگر آرايش مي كنيد از چه سالي اين كار را مي كنيد؟چرا آرايش مي كنيد؟
در اين ضمينه با خانواده خود مشكلي نداريد؟ اگر داريد با كداميك بيشتر در گير هستيد؟
آيا تا كنون به دليل آرايش با ماموران انتظامي يا بسيج مشكل پيدا كرده ايد؟چه شد؟
ديدگاه خود را در باره آرايش بنويسيد(دليل مخالفت يا موافقت خود با اين امر را كاملا توضيح دهيد)
خود را از لحاظ طبقه بيندي اجتماعي در چه سطحي ميبينيد؟
اين مطلب در يك كتاب كه به صورت مجموعه مقالات در ايران چاپ مي شود درج خواهد شد(لطفا به ديگر دوستان خود،اين سئوالات را منتقل كنيد )
جنبش هاي اجتماعي در ايران
رسيديم به جنبش خرمدينان ،من به بابك علاقه خاصي دارم و دلم مي خواهد كه اين قسمت را مفصل تر بنويسم (دقيق يادم نيست،بايد به كتاب مراجعه كنم وقت هم نداشتم پس يه وقفه كوچولو مي افته ببخشيد)

جمعه، آذر ۰۸، ۱۳۸۱

پي ام به يكي از دوستانم
ديگه به عنوان يك دوست روي من حساب نكن ولي به عنوان يك انسان تا پايان عمر اگر بتوانم به تو كمك خواهم كرد.
نوشته منو citynaz اين جوري اصلاح كرده(ولي به عنوان يک انسان هر وقت بتوانم و اگر بخواهي به تو کمک خواهم کرد.. )
citynazجون حق با توست
اين سفر با يك تلفن معمولي شروع شد
-سلام چطوري
من:قربونت خوبم تو چه طوري چه خبر
-هيچ يه فكر شيطاني اومد به ذهنم گفتم بهترين كسي كه مي تونم با اون مطرح كنم نويي
من: خوب بگو
و اون هم پيش نهاد سفر به نطنز رو كرد .فرداش توي راه سه نفري داشتيم ترانه مي خونديم و كلي حال مي كرديم(هم سفراي ايندفعه نقاش بودن) .بقيه سفر هم مثل هميشه عكس بود و پياده روي توي بيشه و كوه كه پاييزحسابي توش جلوه گري مي كرد(براي هزارمين بارهم رفتم ابيانه،لامصب هر روز يه جلوه اي داره). حالا اين شعر قشنگ رو داشته باشين تا بقيه اش رو براتون بگم
پاييز اومد
لابه لاي درختان
لانه كرده كبوتر
از تراوش باران مي گريزد
خورشيد از غم
با تمام غرورش
پشت به ابر سياهي
عاشقانه به گريه مي نشيند...(شاعرش رو من نمي دونم كيه)
اين سفر باعث شد كه بعضي از بنيانهاي فكريم رو مورد باز نگري مجدد قرار بدم( در رابطه با مناسبات اجتماعي خودم).
حالا كه اينجا هستم مي بينم بد جوري از خودم دلخورم

دوشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۱

امروز روز جهاني مبارزه بر ضد خشونت عليه زنان است،داشتم با يكي از به اصطلاح مدافع حقوق زنان صحبت مي كردم،وي وضع جاري حقوق زنان را مطلوب ارزيابي نموده و مي گفت گامهاي موثري در اين ضمينه در زمان آقاي خاتمي بر داشته شده است.يكي از مثالهايش ،مشاركت زنان در مسائل اجتماعي ذكر نمودخلاصه بحث طولاني شد و من عصباني به او بدرود گفتم(لابدمنظورش از مشاركت اجتماعي فعاليتهاي سازمان امور مشاركت زنان رئيس جمهوري،از قبيل سبزي پاك كني وتخصيص در آمد آن به ايتام و فقرا، شركت در جلسات قرآن و غيره بوده،چون تا اونجا كه من مي دونم يه جايي به نام مركز فرهنگي زنان تازه مي خواست يه كارايي بكنه همشونو گرفتن و منتسب به آمريكا و سازمانهاي خارج ازكشور كردن و با ارعاب فراوان همشونو خونه نشين كردن،بقيه سازمانها نيز به نوعي منفعل شدند.در باره حقوق حقه زنان كه از آنان سلب شده بارها نوشته ام و توصيه مي كنم به آرشيو مراجعه كنيد.
يه سفر باحال هم در راهه،بازم نطنز،كوير،پاييز،دره هاي سرخ رنگ،سكوت و كلي چيز دلچسب ديگه همراه با يكي كه خيلي باهاش حال مي كنم

جنبش ها اجتماعي در ايران
قيام مهريان : مردم ماوراءالنهر ، مانند مردم خراسان (به آفريديان) كه به وسيله رستاخيز ابومسلميان به خواسته هاي خود نرسيده بودند ؤ به دوران ابومسلم قيام كردند . نهضت مهريان به سركردگي « شريك مهري» در سال هجري با شعار خلع عباسيان از خلافت و نصب اولاد علي به جان آن ها در ماوراء النهر شروع شد .
مهريان به نوشته « مقدسي» به خونريزي هاي ناروا ابومسلم و زياده روي او در كشتن مردمان ( به اغلب احتمال سركوبي قيام به آفريديان ) اعتراض كردند . پس ابومسلم به جنگ ايشان آمد و اين جنگ سي و شش روز طول كشيد و با كشته شدن شريك مهري شورش گران شكست خورند .
ديگه شبها اونقدر ها هم تنها نيستم ،چون دوستاني دارم كه به خونه ام سر ميزنن.

یکشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۱

زندگي
سايه اي سرگردان
سخنان لغو يك دلقك
پنجه تدريجا خفه كننده يك سرنوشت دژخيم
پر پر احتضار يك پروانه در تابش فرار آفتاب
نيست
جويي جوينده است
غلطان بر ريگ هاي زرين
رزمنده با خزه ها و جلبك ها
كه همواره به سوي درياي فراخ نيل فام ميرود
تا به بخشي از تاريخ بدل شود
در آن
رزم و رنج
توامانند
تا قلب طپنده را
به سنگواره اي از لعل بدل كنند
به گنجور زمانه بسپرند
آن را زنگ و كپك وموريانه نمي جود
و از آن آجري براي كاخ سرنوشت
در سياره لاژوردي ما مي سازند
يكي از طرحهاكه به شبكه 4 داده بودم قبول شد
ولي مجبور شدم با يك نام ديگه بدم
شب خوبي بود،دست اين و اون درد نكنه

جمعه، آذر ۰۱، ۱۳۸۱

جنبشهاي اجتماعي در ايران
اين قيام ها كه شرح هريك از آن ها به ترتيب تقدم تاريخي مي آيد كيفيت بالندگي شان از سطح آشوب گذشته تا منزلت تشكيل دولت نيز ارتقا يافته اند .
جنيه توده ايي و طبقاتي اين نهضت ها نسبت به جنبه ملي آن ها خيلي قوي تر و زيادتر بود . چرا كه اغلب طبقه ممتاز، و نمايندگان آنان در مقام وزيران ايراني و كارگزاران آن ها در دولت باخلفاي عباسي شريك شده بودند .
حروج به آفريديان : از همان روزهاي اول به خلافت رسيدن عباسيان شورش هاي مردم در خراسان و ماوراءالنهر سربرداشت كه نحستين و بزرگترين آن ها شورش به آفريديان به دوران ابومسلم بود .
موبدان پيش ابوسلم آمدند و از به آفريد شكايت كردند و گفتند : دين بر شما و بر ما تباه كرد . پس ابومسلم ، به آفريد را بگرفت و بردار كرد و قومي را كه بدو بگرويده بودند بكشت . همين شكايت موبدان از به آفريديان نزد ابومسلم ، وابستگي آنان را به صاحبان بزرگ زمين و ماهيت خروج به آفريديان را مي رساند كه منافع ارباب زمين و موبدان را به خطر انداخته بود .

پنجشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۱

از زايش ديو بچگان،دراين مه هاي آبان ماه،بر جدول زمين،بر آشفته ام.
آه كه خواهان رهايشم با شراع سپيد در اين شامگاه سياه،يا چون موش هاي نقب زن در خفقان اطاقها: به عشق فراخائي عنبر آميز،براي تكاندن استخوانهاي سبز از خستگي و ماهيچه هاي انبوه از درد

چهارشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۱

زير درخت عاشق رو بخونيد
نمي دونم چه طوري مي شه يه دوستو فراموش كرد،دوستي كه با اون كلي خاطره داري
هر وقت همديگرو مي بينيم يه جوري مشتاق نشون مي ده كه نگو ولي بعد كه از هم جدا مي شيم تا يه ماه بعد هم سراغ آدم رو نمي گيره
تا حالا مجلس ختمي رفتين كه به جاي قرآن سر اومد زمستون بخونن و به جاي صلوات كف بزنن ؟

یکشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۱

تاريخ جنبشهاي اجتماعي در ايران
از نهضت هاي بنيادي كه جنبه طبقاتي آن نسبت به جنبه ملي آن بيشتربود يكي هم نهضت علوي ياران(زيديه)است ياران وعناصراين نهضت پس از سه قرن پيكار و جانبازي سرانجام در طبرستان و رويان وديلم به پيروزي رسيدندوسپس باعث ظهوردولت شيعي آل بويه شدند.
قيام زيد:گروههايي از شيعه وموالي وخوارج كه به بيان امارات و قراين منابع بعد از اسلام،اغلب ايراني بودند-زماني پس ازخروج مختار-گرد زيد بن حسين ن علي جمع شدند و او رابر بني اميه برانگيختند. دراين وقت يوسف ثقفي والي عراق بود كه در جنگي نابرابر زيد را كشت،بعد از زيد يحي پسرش قيام كرد كه اونيز كشتته شد.
امشب دير اومدم و ندا خوابه پس نمي تونم زياد بنويسم
مطلب فردا از ادامه مقاله جنبش هاي اجتماعي در ايران خواهد بود(نهضت علوي ياران)

شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۱

مطلب نوشته شده در بي بي سي رو خوندم راستش خيلي دلم گرفت نوشته بود كه صفر خان خيلي عامي بوده به معني بي سواد،خان وقتي كه به زندان ميره بي سواد بوده،اين درسته ولي بعد ها در زندان كتابهاي زيادي مي خوانده و با افراد زيادي هم وارد بحث مي شه،ولي خان چندتا خصوصيت داشت كه كمتر كسي اونارو مي دونست،آدم بي حوصله اي بود32 سال زندان براي كسي حوصله نمي زاره اگر از كسي خوشش نمي اومدجواب سر بالا مي داد يا اونو از خونش بيرون مي كردمن هر وقت خونش مي رفتم يا داشت روزنامه مي خوند يا اينكه كتاب مي خوند شبها هم هميشه راديو دم گوشش بود راديو آزادي،راديو بي بي سي و...هميشه از هرچيزي كه مي گذشت در كشور خبر داشت،از عمل كرد نيروهاي خارج از كشور هم همينطور(عده اي از رهبران گروهها با او در تماس تلفني بودند)اينا رو نوشتم چون خيلي ها اين سوالو از من كردن
اون هيچ وقت توده اي نبود اينو عمويي كه يكي از رهبران زنده اين حزب هست تاييد مي كنه،اون كاملا تنها زندگي مي كرد و هم دمي نداشت،ولي خيلي از زندانيان سياسي به خانه او رفت و آمد مي كردند.هزينه زندگي اش توسط دوستانش پرداخت مي شد و خانه اي كه درآن زندگي مي كرد نيز توسط دوستانش رهن شده بود،او هيچ وقت جدايي طلب نبود و با كساني كه اينگونه مي انديشيدند به شدت برخورد مي كرد(من خود شاهد بيرون كردن چند ترك از خانه اش بودم)هميشه مي گفت فقط با زور اسلحه مي شه دشمن را از بين برد
هيچ وقت ادعاي سياست مدار بودن را نداشت،تمام اين سالها را خود به تنهايي مي گذراند و كارهايش را نيز خود انجام مي داد(چند ماه اخير دخترش به او كمك مي كرد)
خلاص اكثر چيز هايي كه توي بي بي سي نقل شده يه مشت دروغه،و به نظر من نويسنده مطلب مي خواسته دق و دليش از چپ را اينگونه تلافي كنه(براي اين چيزهايي كه نوشتم شواهد فراوان دارم)
به نظرم اگه بي بي سي خلاف چيزهايي كه نوشته مي نوشت خيلي عجيب به نظر مي رسيد(دشمن خوني ماركسيسم و چپه)

جمعه، آبان ۲۴، ۱۳۸۱


پيچيده در پرچم كشورش

عموئي او نيز 37 سال در بند بود(در دو رژيم)

تنها دخترش
تاريخ جنبشهاي اجتماعي در ايران
(اين جريانات به ترتيب وبه تاريخ نگاشته نشده)
كنش هاي شرايط اجتماعي همانند،از دير باز در هر جاي جهان واكنش هايي تقريبا مشابه هم داشته اند،هر گونه نهضت بامحتواي صوفيانه يا عارفانه با مشخصات تقريبا همانند خود كه در هر جاي جهان پيدا مي مي شد و ويژگيهاي همان زمان و همان مكان را به خود مي گرفت.تصوف نيز واكنشي بوده است در برابر ستمگران و بيداد گران هر زمان در برابر حكام، اشراف و طبقه ممتاز.در حال حاشر نيز به دليل جو خفقان و ناميدي در بين مردم اين مسلك طرفداران فراواني يافته به خصوص در سنين 17 تا 30 سال
صوفيه:واژه تصوف تعريفهاي گوناگون داردعده اي مي گويئد از صفه(اصحاب صفه محل گردهمايي مسلمانان براي انتخاب جانشين محمد) مشتق شده ،عده اي مي گويند از صوف به معني پشمينه و عد ه اي مي گويند از سوف به معني دانش و حقيقت گرفته شده.
صفويان ،بعضي از منفعلان عاطفي ستم و بيداد وشرايط اجتماعي و يعضي ديگر از فقيران و بي كسان و درماندگان از فقر و محروميت ،بعضي هم از سرخوردگان و شكست ديدگان بودند كه به اين مسلك به مثابه آخرين چاره و داروي دردهاي دروني و بروني روي مي آوردند .
به طور كلي تركيب اجتماعي متصوفين از طبقه پايين و از ميان پيشه وران و كسبه بود و گاه اتفاق مي افتاد كه افرادي صاحب دولت و دستگاه و مقام نيز به علل عاطفي به ايشان مي پيوستند .
دكتر سيد صادق گوهرين مي نويسد: « چون هميشه، فساد و تباهي در دوران بعد از اسلام به جايي رسيده بود كه ديگر حتي با قيام هاي مسلحانه يا فرقه تراشي هم امكان نداشت آن را بر طرف كرد، اين بود كه اغلب آن ها از ياس و نااميدي به تصوف و عرفان كه داراي دو جنبه مثبت و منفي بود مي گرويدند.»سلاطين وقت نيز براي حفظ موقعيت خود از واكنش مردم ، به پيشرفت اين رباطات و خانقاه ها كمك موثر مي نمودند . چون مي دانستند كه حانقاه نه تنها جايي نيست كه براي آنان توليد زحمت كند ، بلكه حتي با تعليمات خود مردمان ستم زده و عاصي را از طغيان برضد آنان نيز باز مي دارد .
متصوفه اصول عقايد خود را روي خداشناسي كه سرانجام به خودشناسي منتهي مي شد مي گذاشتند . صوفيان بهشت و دوزخ را دو حالت از حالات نفساني مي دانند كه دو سر منزل از منزل هاي آخرتي .
ايراد ديگري كه تصرف بر طرز تعليم شرع مي گيرد ، اين است كه اساس شريعت بر تقليد نهاده شده است و خلق را تقليدشان بر باد مي دهد . اين تقليد نه تنها متشرع را به جايي نمي رساند ، بلكه ريشه همه ابتكارات و ابداعات او و مقلدانش را نيز مي خشكاند و حال كه انسان آزاد است .
در برآوردنهايي مي توان گفت زيان هاي اين پديده خيلي بيش از سودهاي آن بوده است . چنانكه در طي چهارده قرن اخير در اين مملكت نه فقط منشاء هيچ عمل مثبت و پيشرفت و تحولي نشده بلكه هميشه عاملي بوده منفي براي ايستائي و سقوط و شكست .
(دو سال پيرو طريقت صفي علي شاه بودم،و پير ما مردي بود به نام صفا علي شاه كه مرد نيك سرشتي بود و بر خلاف ديگر پيران محقق و مهندس و كارمندشركت نفت بود.دوشنبه ها و پنج شنبه ها به خانقاه مي رفتيم درس و دست افشاني و حال بودبعد از مراسم 5شنبه هم زيارت اهل قبوردر همان خانقاه،حالي بود و تجربه اي و فكر مي كنم براي من تجربه خوبي به همراه داشت)



پرواز در آسمان ابري همراه با تگرگهاي درشت پاييز تجربه اي بود كه تا كنون نداشتم.صبح روز 5شنبه رفتم كوه ،از شير پلا به بالا آنچنان برفي زد كه نگو،قله رو زدم و برگشتم سرعت باد در خط الراس قله به 70 -80 كيلومتر مي رسيد و من را باخود به اين سو و آن سو مي برد.

چهارشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۱

امروز مي خوام اتفاقات دو روز گذشته منعكس كنم
ديروز صبح خيلي دير بلند شدم،دوستم زنگ زد گفت قرار شده براي تحويل پيكر خان ما بريم توي راه بودم دوباره زنگ زد گفترفته بهشت زهرا ما هم بايد بريم ،خلاصه باهم رفتيم اونجا،دامادش اونجا بود و داشت كار هاي اداري رو انجام مي داد ماهم قرار شد بعد از شستشو جنازه رو تحويل بگيريم اولين بار بود كه اين كارو مي كردم،يه عكس از پيكرش گرفتم ،خلاصه تحويل و تحول صورت گرفت (در اين بين خشتك ما هم پاره شد)بعد به تهران برگشتيم ،ناهار خونه خان خوردم بعد رفتم نمايشگاه نقاشي(ببينيد من چقدر باحالم بعد از مرده شور خونه ،نمايشگاه نقاشي)آخه افتتاحيه نمايشگاه بود يكي از دوستانم هم اونجا نقاشي داشت(دارو دسته احسان،بشتابيد كه غفلت موجب پشيمانيست،اونجا پر دختراي رنگو وارنگ بود)يه خورده توي بارون قدم زدم(نمي دونم اين قدم چه به من كرده كه هر وقت دستم برسه مي زنمش) بعد كتاب و ساعت 5 صبح خواب(ديشب بر خلاف هميشه pcروشن نبود.صبح مقابل بيمارستان ايرانمهر،عكس و فيلم كلي ،بعد امامزاده طاهر،اونايي كه نيومدن سرشون كلاه رفت چون كلي سخنران داشت كه اگه بتونم نوارشو پياده مي كنم اينجا مي زارم،بعد خونه يه دوست،با كاوه گوهرين،مرادثقفي،محمد خليلي،بهمن حميدي و چند عضو ديگر كانون،آش و مطاع ذكريا بحث در مورد عمل كرد اعضاي كانون و هيات دبيران،بعد شعر خواني و كلي حال،بعد استاد حميدي چند تا از اشعار پوشكين روكه ترجمه كرده بودخوند كه خيلي حال داد ،حالا شما بگيد من يه چيزيم نميشه؟
(اين مطالب تحت تاثير مطاع ذكريا نگاشته شده اونايي كه اين جا رو مي خونن با ادبيات من آشنا هستند)
مطلب بعدي در باره تصوف است(از سري جنبشهاي اجتماعي درايران)و احتمالا چند عكس از مراسم

دوشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۱

بي ترديد تحولاتي كه پس از شهريور ١٣٢٠ در بخش هاي شمال غربي ايران يعني در آذربايجان و زنجان روي داد، صفحاتي تكان دهنده در تاريخ جنبش ترقي خواهانه و انقلابي مردم ايران است. در آن روزگار كه دهقانان در زير بار ستم فئودال ها به جان آمده بودند، بسياري از شرايط براي وقوع يك جنبش دهقاني در آن سامان مهيا بود: بوجود آمدن طبقه اي متوسط و آگاه از دهقانان كم زمين در آن سامان ، ايجاد امكانات ارتباطي بين روستاهاي آن ديار و پيدايش نسبي يك بازار سراسري و ضعف حكومت مركزي پس از سقوط رضاشاه ، از وجود سه پيش شرط قابل ملاحظه براي يك رويداد انقلابي ضدفئودالي خبر مي داد. خاتمه دادن به پرداخت بهره هاي سنگين مالكانه ، تعديل مناسبات ميان مالكان و رعايا و تقسيم زمين بين دهقاناني كه در آن زحمت مي كشند، آرزوي ديرينه ي دهقانان بود. حضور جمعي از روشن فكران هوادار عدالت اجتماعي در آذربايجان و زنجان در حكم جرقه بود در انبار باروت توده هاي دهقان پس آتش انقلاب مشتعل شد و دهقانان انقلابي تحت رهبري فرقه ي دموكرات آذربايجان آهنگ آن كردند كه مقدرات خويش را رقم زنند. مصادره زمين هاي بزرگ مالكان و لغو مالكيت هاي بزرگ ارضي ، اقدامي انقلابي و تاريخي بود كه دهقانان ستم ديده ي آذربايجاني و زنجاني به رهبري آزادي خواهان انقلابي و دموكرات ، به آن دست زده بودند. در كنار آن اقدام تاريخي و به پشتوانه ي همين عمل انقلابي احداث نهادهاي خدماتي و رفاهي مردم چون مدرسه ، درمانگاه ، حمام ، كتاب خانه ، سينما و نيز زيرساخت هاي اقتصادي چون راه سازي و حفر چاه همه از فعاليت هايي بود كه به دست دهقانان و مردم ستمديده و مصمم آذربايجان صورت گرفت. اما طبيعي بود كه خوانين بزرگ مالك و حكومت سرسپرده ي حامي آنها اين اوضاع را برنتابند و سوداي سركوبي بي رحمانه را در سر بپرورانند.
اين ويژگي هميشگي ستم گران حاكم است كه اقدامات انقلابي توده هاي ستمديده را سركوب كنند و همان گونه شد كه آنان خواستند. در نبود يك جنبش سراسري دموكراتيك در تمامي نقاط ايران ، با جان گرفتن تدريجي و جمع آوري قوا توسط حكومت مركزي و اقدامات هماهنگ و پيگيرانه ي خوانيني چون بيگدلي ها، اميرافشارها، ذوالفقاري ها، اسكندري ها و ديگران و نيز با وجود ضعف در رهبري جنبش نوپاي آذربايجان و عقب نشيني قريب بيست هزار نفر نيروهاي مسلح از آن سامان ، مقدمات شكست و سركوبي اين جنبش مهيا شد. در آذربايجان و تجسم آرزوهاي قلبي صدها هزار دهقان ايران را به بهانه ي واهي مبارزه با تجزيه طلبي به خاك و خون كشيد. ده ها هزار دلاور در خون خود غلطيدند. صدهاهزار دهقاني كه در آذربايجان و خمسه مي زيستند ديوار آرزوهاي خود را ويران ديدند. ميليون ها اميد كه در سينه هاي سوخته ي ملت ايران پر مي كشيد، به ياس مبدل شد.
اما حتي اگر مردم نااميد شوند "قهرمان" مردم حق نااميدشدن ندارد. "قهرمان" مردم آن گوهر بلاگرداني است كه در اوج تحمل درد و رنج و ستم سرشار از اميد و درون وجودش آكنده از "شادي و آزادي " است. همان گونه نيز بود. "قهرمان " مردم در آوارگي و گريز در شهرهاي عراق و سپس در سياه چال هاي اروميه ، تبريز، قصر و برازجان سرشار از اميد بود. بي ترديد مي توان گفت كه "صفر قهرمانيان " يكي از تابناك ترين چهره هاي اميدبخش و قهرمان راستين تاريخ مقاومت مردم ايران است.
ملت ستم ديده ي ايران و روشن فكران داغديده اي كه ضميرشان را با گوهر تابناك عشق به رهايي و آزادي روشن نگاه داشته اند، ديرگاهي است كه به صلابت كوه وار و مقاومت آهنين "قهرمانان" به خود مي بالند و آن را باز مي جويند. راستي را نياز اين ملت تشنه چه زمان به پايان خواهد رسيد؟

سال شمار

* ١٣٠٠ خورشيدي:
صفر قهرمانيان (صفرخان) در روستاي شيشوان در سه كيلومتري عجب شير، از شهرهاي آذربايجان به دنيا آمد. نام پدرش محمدحسين و نام مادرش گوهرتاج بود.از همان آغاز نوجواني در كنار پدرش به كار كشاورزي پرداخت.

* ١٣٢١ خورشيدي:
همراه با سه تن از دوستانش ، حيدر آفاقي ، احمد فخري نژاد و اصغر نوري (اين سه تن بعدا اعدام شدند) وارد مبارزه بر ضد فئودال ها و زمين داران بزرگ آذربايجان شد.

* ١٣٢٤ خورشيدي:
ازدواج با خانم ملوك باقرپور - شانزدهم آبان ، قيام مسلحانه ي روستائيان شيشوان بر ضد فئودال ها و زمين داران بزرگ. صفرخان در اين قيام شركت فعال داشت و در فرقه ي دموكرات آذربايجان به درجه ي ماژوري (سرواني) رسيده بود.

* ١٣٢٥ خورشيدي:
هياتي نظامي به ظاهر براي نظارت در امر انتخابات از تهران به آذربايجان رفت. اما ناگهان در روز ٢١ آذر ماه از سوي ارتش شاهنشاهي ، مبارزان و قيام كنندگان بر ضد فئودال ها از چند سو محاصره و به طور وحشيانه اي تار و مار و قتل عام شدند.

* ١٣٢٥خورشيدي:
صفرخان همراه با عده اي از قيام كنندگان متواري و از مرز گذشت و همراه با گروهي به عراق رفت و در آن جا دستگير و زنداني شد.

* ١٣٢٧ خورشيدي:
صفرخان از عراق فرار و به ايران آمد و در ١٨اسفندماه توسط ماموران دولتي شناسايي و دستگير شد و در اروميه به زندان افتاد.

* ١٣٢٨ خورشيدي:
اول فروردين ، شب عيد، صفرخان در زندان اروميه در سلول انفرادي.

* ١٣٢٩ خورشيدي:
تحويل دادن صفرخان به دادگاه نظامي تبريز و صدور قرار عدم صلاحيت از طرف دادستاني تبريز و فرستادن پرونده به مراغه و اعاده ي پرونده به تبريز.

* ١٣٢٩ خورشيدي:
آذرماه ، محاكمه در دادگاه نظامي لشكر تبريز و صدور حكم اعدام براي صفرخان به جرم قيام مسلحانه براي براندازي نظام شاهنشاهي. برادر او حسن علي قهرمانيان نيز به ده سال زندان محكوم شد. پدر صفرخان نيز مدت دو سال با او در زندان بود.

* ١٣٣٠ خورشيدي:
روي كار آمدن دولت ملي دكتر محمد مصدق و اعاده ي پرونده ي صفرخان از دادگاه نظامي به دادگستري در اثر شكايت او. ١٣٣١ خورشيدي: اعاده ي پرونده به ديوان عالي كشور از اروميه و ارسال پرونده به دادگستري تبريز.

* ١٣٣٢ خورشيدي:
كودتاي انگليسي - آمريكايي - ارتجاعي ٢٨ مرداد و اعاده ي پرونده ي صفرخان به دادگاه نظامي.

* ١٣٣٣ خورشيدي:
تبديل حكم اعدام به حبس ابد در دادگاه نظامي. صفرخان در اين تاريخ درست شش سال زير اعدام بود.

* ١٣٣٤ خورشيدي:
اعتصاب غذا در زندان دژبان تبريز به مدت يك ماه در اعتراض به وضعيت بد زندان. انتقال به اروميه.

* ١٣٣٧ خورشيدي:
پايان ده ساله ي اول زندان و انتقال از اروميه به تبريز و از تبريز به تهران قصر.

* ١٣٣٧ خورشيدي:
تبعيد به زندان مخوف برازجان

* ١٣٤١ خورشيدي:
درگذشت همسر صفرخان ، خانم ملوك باقرپور در يكي از بيمارستان هاي تهران در اثر سردرد شديد در حالي كه بيش از چهل و يك سال از سنش نمي گذشت. او براي ملاقات با صفرخان ، همراه دخترش مهين به تهران آمده بود تا به برازجان برود.

* ١٣٤٢ خورشيدي:
درگذشت مادر صفرخان ، درگذشت پدر صفرخان

* ١٣٤٦ خورشيدي:
اولين ملاقات صفرخان با دخترش مهين و نوه ي شش ماهه اش بهروز عباسي و دامادش محسن عباسي.

* ١٣٤٧ خورشيدي:
انتقال از زندان برازجان به زندان قصر تهران

* ١٣٥٢ خورشيدي:
سركوب زندانيان در تهران و چند شهر بزرگ ايران به وسيله ي گارد ضد شورش و سخت تر شدن شرايط زندان.

* ١٣٥٤ خورشيدي:
بردن صفرخان به كميته ي مشترك براي چندمين بار و فشار آوردن به او براي نوشتن تقاضاي عفو و ندامت نامه و خودداري و مقاومت صفرخان.

* ١٣٥٥ خورشيدي:
بردن صفرخان به كميته ي مشترك براي نوشتن نامه ي عفو. در آبان ماه اين سال در حدود ٦٠ نفراز زندانيان نادم در تلويزيون با گفتن "سپاس آريامهرا" آزاد شدند. اما صفرخان با تمام فشارهايي كه به او وارد شد، تن به اين ذلت نداد.

* ١٣٥٦ خورشيدي:
آمدن صليب سرخي ها براي بازديد از زندان هاي ايران و پنهان كردن صفرخان توسط ساواك. عاقبت در اثر فشار صليب سرخي ها براي بازديد از زندان هاي ايران و پنهان كردن صفرخان توسط ساواك. عاقبت در اثر فشار صليب سرخي ها، ساواك ناچار شد، صليب سرخي ها را به ديدن صفرخان ببرد.

* ١٣٥٧ خورشيدي:
اعتصاب غذا همراه با ديگر زندانيان در اعتراض به كشتار مردم در ١٧ شهريور ماه.

* ١٣٥٧ خورشيدي:
سوم آبان ماه ، مردم درهاي زندان ها را شكستند و صفر قهرمانيان همراه ديگر زندانيان سياسي ، پس از ٣٢ سال از زندان قصر آزاد شد. مردم او را در ميان حلقه هاي گل به خانه ي دخترش بردند.



یکشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۱


تقريبا 4 سال از آشنايي من و صفر خان مي گذره،توي اين سالها چيزهاي زيادي از او ياد گرفتم و يكي از اونها صبر بود،چيزي كه اون به خوبي بلد بود و با گوشت و پوستش لمس
كرده بود آخه 32 سال از مدت عمر 81 ساله اش را در زندان گذرانده و بيشترين مدت محكوميت سياسي رو در جهان گذرونده.
يه سالي بود كه از سرطان ريه رنج مي برد و چند ماه بود كه ديگه دكترا از بهبودش قطع اميد كرده بودن، تا اينكه امروز در بيمارستان ايرانمهر در گذشت ،خاطرات زيادي از
او و عكسهاي بيشماري از چهره بر افروخته و مقاومش دارم كه شايد بعدها اينجا منعكس كردم.
امروز چيز بيشتري نمي تونم بنويسم جز اينكه چهار شنبه ساعت 9 از مقابل بيمارستان ايرانمهر تشييع مي شه و حداقل كاري كه مي تونيم بكنيم اينه كه در اين مراسم شركت كنيم.
فعلا كه قرار شده ندا برام تايپ كنه پس اينجا بازه تا ....معلوم نيست كي( فعلا من رو تحمل كنيد)
بخشي ازتاريخ جنبش طبقاتي در ايران
در دهه هاي آخر قرن اول هجري در قلمرو اسلام سه واكنش فكري و سياسي روي داد،يكي قيام خوارج ازارقه دو ديگر علم شدن نخستين تجليات تصوف در اسلام،سوم نهضت فكري معتزله كه هر سه به هم مربوط و زاييده كنش تكامل يافته يي واحد بودند. عقيده جبري در همان سالهاي اول هجرت و هم در دوران پس از آن براي كشاندن مردم به جهاد به مثابه يك سلاح سياسي در جنگهااعمال و مفيد واقع مي گشت وغازي ها(جنگجويان مسلمان) با اعتقاد به اينكه زمان مرگ را خدا مشخص مي كند و انسان در آن بي اختيار است به جنگ مي رفتد،در مقابل واكنش نهضت معتزله كه قرآن و ونصوص اسلامي را قابل تاويل مي دانست و آنچه را كه حكم بودمورد شبهه قرار مي داد و انسان را داراي اختيار مي شناخت،اين نهضت از كنش عقايد غير قابل تغيير مسلمانان به جبر و قضا و سر نوشت و دنيا و نيز از كنش تبديل انسانها به بندگاني فاقد اختيار و محكوم حكم ازل و صانع اول،ناشي مي گشت.

علت انتخاب اين نام:واصل بن عطادر سر كلاس درس مخالفت با استادش حسن بصري نمود و حسن بصري پس از شنيدن سخنان واصل گفت:اعتذال واصل عنا ،واصل از ما كناره گرفت و عقيده واصل اعتذال نام گرفت.
پيروان مكتب معتزله بعدها باطني نام گرفتند زيرا كه مي گفتند ما به باطن ديد عقيده داريم
ما ز قرآن مغز رابرداشتيم پوست را بهر خزان بگذاشتيم
بزرگان اهل فلسفه معتزله مطابق دين زرتشت عقيده داشتند كه ماده و جودي مستقل نيست،بلكه ظرف و گيرنده وجود است و برا ساس همين مي گفتند:انسان در اراده اش آزاد و مختار نفس خويش است.
معتزله طرفدار ايمان عقلاني بودند و با افكار يونانيان و عقايد فلسفي مسيحيان و زرتشتيان و مانويان آشنايي داشتند.آنان با سرشت نرم ايراني خود، از يك سو روش تندو ضد اشرافي خوارج و از ديگر سو سياست عصبي مرحبه را نسبت به هم تعديل داد و در مدت دوران حكمراني چند خليفه عقايد بسياري از ايشان را به هم نزديك كردند.(هيچ كدام از اين عقايد يا عقايدي كه ممكن است در اين زمينه بعدها نوشته شود الزاما عقايد نگارنده آن نيست)

جمعه، آبان ۱۷، ۱۳۸۱

امروز به همراه 33 نفر ديگه رفتيم آبشار سنگان ،كه خوب بود.يه جشن تولد كوچولوبراي 4 تا از بچه ها كه توي اين هفته بدنيا اومده بودن گرفتيم ،كه اونم خوب بود.مطاع ذكريا نبود،ميگرن من هم برگشته و دكتر گفته ديگه بايد كمتر به صفحه مونيتور نگاه كنم و من هم احتمالا در اينجا رو بايد تخته كنم كه اين حسابي منو ناراحت مي كنه.

پنجشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۱

بخشي از تاريخ جنبش طبقاتي در ايران
شعوبيه متشكل بود از اشراف و فئودالها و نخبگان و خردمندان ايراني به مثابه يك نيروي ملي كه در راس ديگر نهضت هاي توده اي با تسلط سياسي اعراب و ديگر بيگانگان متجاوز بعدي مبارزه مي كرد.
از صدر اسلام با پيدايش رابطه و اتحاد پنهاني ميان عده اي از شخصيت هاي صاحب مقام ايراني كه در مدينه به اسارت مي زيستند-نخستين پي بناي حزب شعوبيه گذاشته شد و قتل عمر به دست ابولولو (فيروز ) نخستين عمل سياسي آنان بود.
فعاليتهاي آنان تحت عنوانهاي –اهل تسويه -و –اهل تفضيل- در پايان دوره دولت بني اميه در سر تا سر سرزمينهاي اسلامي شدت گرفت و با بسيج سازمانهاي سياسي و رو نق تشكيلاتي نظم انقلابي پيدا كرد و شيعيان بني هاشم مورد حمايت اين حزب قرار گرفتند .
ديشب داشتم با يكي از دوستانم كه در آمريكا نقاشي ميخونه صحبت مي كردم ،گفت كه امروز حالش گرفته شده، پرسيدم براي چي گفت كه يكي از همكلاسي هاش توسط پدرش مورد تجاوز واقع شده

چهارشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۱

گذشته چراغ راه آينده است

سه‌شنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۱

نمي دونم كدوم شير پاك خورده اي گفته تاريخ چيزي نيست جز نبرد طبقاتي،ولي هركي گفته به نظرم خيلي هم بي ربط نگفته،به نظرم بامطالعه تاريخ اجتماعي هيچ يك از كشورهاي جهان نمي توان به آساني تاريخ ايران اين نكته رو در يافت،اين سرزمين از آغاز ميدان نبرد اهورا مزدا و اهريمن بوده است.توده مردم ايران در اثر ظلم و ستم طبقاتي كه مي ديد به ظهور سوشيانت(مهدي موعود در آئين زردشت)نجات دهنده دل بسته،ولي هيچگاه از پاي ننشسته . باز هميشه به نبرد خود ادامه داده است(به جزچندمورد دوران فترت)و نهضتهاي عظيمي به اشكال و نام هاي گوناگون مثل:مانوي،بندسي،مزدكي،خوارج،سپيدجامه گان،راونديان،استاذيسيان،سرخ جامه گان، قرمطيان و...
نهضتهايي كه در بالا نام بردم هر كدام همان ديگري است و همه در عمق و اصل از يك بنياد و سلف و خلف هم اندكه با اشكال و نام هاي گونا گون ولي با خصلت و هويت يگانه در هر دوره روند خود تطور يافته و شكل بروز پيدا كرده اند به وجود آورده اند.(اين مطلب در راستاي مطالبي است كه در باره فرهنگ و تاريخ ايران مي نوشتم،پس از اين به بعد ممكنه چند تا از اين جنبش هارو برسي كنيم)
عكس از مجسمه رستم در زابل گرفته شده

دوشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۱


شب با رومينا رفتيم خونه ارغوان بعد از كلي گپ، گفت كه ظرف دو روز دو نفر از دوستاش با قرص خودكشي كردندبه نظر شما چرا آمار خودكشي بالا رفته به خصوص در زنان؟
(چند وقت بوددر مورد زنان چيزي ننوشته بودم بدنم به خارش افتاده بود!)

یکشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۱

تمام تلاش من براي آمدن پدر و مادر شهرام به ايران بي نتيجه ماند حتي گريه هاي دوست شهرام نيز نتيجه بخش نشد،بعد از 17 روز كما در بيمارستان مهراد اون مرد،با بدبختي و رشوه تونستيم به عنوان عموي شهرام جسدشو از پزشكي قانوني تحويل بگيريم و اونو توي قطعه 173 بهشت زهرا به خاك سپرديم،اون روز فقط چند تن از دوستان شهرام و دوست دخترش براي خاك سپاري رفتيم ،شب همگي خونه شهرام جمع شديم و خونه رو تميز كرديم و وسايل موجود را كارتن كردين زير زمين گذاشتيم و اونجا رو براي هميشه ترك كرديم.
برخورد پدر و مادر شهرام با موضوع مرگ و خودكشيش جالب بود خيلي راحت اين قضيه رو قبول كردن و مادرش هم كمي گريه كرد و همين،
من توي خانواده بزرگش زندگي كردم خاصيت اين جور زندگي اينه كه همه به هم وابسته هستن ،نمونه ش سافرت دو ماه رومينا پدر همه دراومد به خصوص من كه آخراش ديگه داشتم خل مي شدم(معلوم هم نيست كه نشده باشم)
(وقتي ماجراي شهرام به نيمه رسيد و شنيدم كه كلاغ زندگي رو ترك كرده ديگه نمي خواستم ادامه بدم ،ولي ديدم چند وقته به من انتقاد مي شه كه چيزهايي رو كه شروع مي كنم در نيمه رها مي كنم براي همين بقيه ماجرا رو سمبل كردم و خلاصه نوشتم ،بدون آب و تاب)

شنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۱

همانطور كه قول داده بودم هر از گاهي از فرهنگ و آداب و سنن ايراني مطالبي مي نويسم اين متن نيز از اين دست است.
در گاه شماري (تقويم) باستاني هر روز نام ويژه اي دارد كه نام دوازده ماه سال نيز در ميان آنهاست.
روز هشتم و پانزدهم و بيست و سوم بنام دي مي باشد براي اينكه در شمارش روز ها اين سه روز از هم باز شناخته شود آنها را با نام پشت سرشان مي خوانند.خال نام اين روز ها:
اورمزد،بهمن،ارديبهشت،شهريور،سپندارمزد،خورداد،امرداد،دي باذر،آذر،آبان،خير(خور)،ماه،تير،گوش،دي به مهر،مهر،سروش،رشن،فروردين،ورهرام،رام،باد،دي به دين،دين،ارد،اشتاد،آسمان،زامياد،مانتره سپند،انارام
در اين گاه شماري درهرماه كه نام روز و ماه يكي باشد، آنروز را جشن مي گيرند، مانند تيرگان و...
(خلاصه در ايران باستان ايرانيان دنبال بهانه اي براي جشن مي گشتن)
بدخواهان نگرانند كه تا كي از فشار دشنه بر سينه فرياد بر آرم. ولي دلاوري در خاموشي است،خردمندي در يافتن است ، لب بسته باعزم پيمان ايستاده ايم از خواب تا عذاب،بيداري من رعشه چشم براهي است و سروش مي گويد با تمام توان رسن هاي آينده را بكش تا اين سفينه گوهر آمود،از درون موجهاي كف آلود،فراتر و فراتر آيد.
همانطور كه قول داده بودم هر از گاهي از فرهنگ و آداب و سنن ايراني مطالبي مي نويسم اين متن نيز از اين دست است.
در گاه شماري (تقويم) باستاني هر روز نام ويژه اي دارد كه نام دوازده ماه سال نيز در ميان آنهاست.
روز هشتم و پانزدهم و بيست و سوم بنام دي مي باشد براي اينكه در شمارش روز ها اين سه روز از هم باز شناخته شود آنها را با نام پشت سرشان مي خوانند.خال نام اين روز ها:
اورمزد،بهمن،ارديبهشت،شهريور،سپندارمزد،خورداد،امرداد،دي باذر،آذر،آبان،خير(خور)،ماه،تير،گوش،دي به مهر،مهر،سروش،رشن،فروردين،ورهرام،رام،باد،دي به دين،دين،ارد،اشتاد،آسمان،زامياد،مانتره سپند،انارام
در اين گاه شماري درهرماه كه نام روز و ماه يكي باشد، آنروز را جشن مي گيرند، مانند تيرگان و...
(خلاصه در ايران باستان ايرانيان دنبال بهانه اي براي جشن مي گشتن)

بدخواهان نگرانند كه تا كي از فشار دشنه بر سينه فرياد بر آرم. ولي دلاوري در خاموشي است،خردمندي در يافتن است ، لب بسته باعزم پيمان ايستاده ايم از خواب تا عذاب،بيداري من رعشه چشم براهي است و سروش مي گويد با تمام توان رسن هاي آينده را بكش تا اين سفينه گوهر آمود،از درون موجهاي كف آلود،فراتر و فراتر آيد.
پنجشنبه و جمعه براي فيلمبرداري به تاكستان رفته بودم(يه كاري پارسال كرده بودم مجوز پخش نگرفت امسال گفتن يه چيزاي رو تغيير بده پخش مي كنيم ( داشتيم كار مي كرديم از خونه زنگ زدن گفتن رومينا گفته شنبه ميام كفرم دراومد ،دلم براش خيلي تنگ شده بودو طاقتم تاب،از تاكستان كه بر گشتم بازم زنگ زد گفت فردا مياد ،حدود ساعت 3 صبح خوابيدم ،چشمم گرم شده بود كه بايك بوسه از خواب بلند شدم چشم باز كردم ديدم خودشه ،ناكس به كسي نگفته بود و خودش با يه عالم بار اومده بود گفتم بابا چرا نگفتي بيام فرود گاه گفت مگه خودم بلد نبودم بيام نصفه شب از اينجا شمابيايد فرودگاه كه منو بياريد، خودم راحت اومدم(حالانمي دونم دوست پسرش مي خواست بياد فرود گاه كه به ما نگفت،البته اگه آمده بود به من مي گفت يا...)به اين مي گن دختر مستقل ،راستي دوربين منهم رسيد با دوتا لنز عالي (دوربينش مينولتاست دلتون بسوزه)

جمعه، آبان ۱۰، ۱۳۸۱

امروز كه از سفر برگشتم گيردادن كه ازدواج كن(آدمشو هم زير سر داشتن،مي گفتن فلاني ،دوستت اون كه دختر خوبيه يا كه نه اوني كه باهاش كار مي كني اونم خيلي ماهه ماهم دوستش داريم،يا اون، واي كه چه دختر خوبيه، منم مي گم باباهمه خوبن من بدم ، منم ديگه حرفه اي شدم از زيرش به خوبي در ميرم،تا يه روز ديگه)
صلاح كاركجا و من خراب كجا؟
(شهرام) رفتم بيمارستان، صورتش مثل گچ سفيد شده بود ،لبش صورتي،سرم به دستش وصل بود دكتر گفت يه مشت قرص خورده، فقط ارغوان بالاي سرش بود(دوست دخترش)و گريه مي كرد ،گفت شهرام ازش خواسته كه با اون به يه سفر بياد و اون در جواب گفته كه نمي تونه بايد با پدرش صحبت كنه و مي دونه كه پدرش اجازه نمي ده اونم ناراحت شده و گفته همين امروز بايد با اون ازدواج كنه ،وارغوان گفته براي ازدواج يه سرس شروط داره كه بايد تحقق پيدا كنه خلاصه مي زنن توي تيپ همديگه و با هم قهر مي كنن ، شهرام قرص مي خوره و وقتي ارغوان براي دلجويي ميره خونه شهرام ميبينه كه به اين روز افتاده(ارغوان و من كليد خونه شهرام رو داشتيم)خلاصه مياردش بيمارستان ،حالش خيلي بد بود ،اصولا خيلي ضعيف بود ،اين سالها يه روز حتي به موقع غذا نخورده بود اسيد هم كه مي زد كم خواب هم بود
از دكتر وضعشو پرسيدم گفت رفته توي كماؤ به پدر و مادر ش خبر بدين گفتم كسي رو اينجا نداره
رفتم خونه شهرام ، دفترچه تلفنشو زيرو رو كردم چند شماره بود ، شروع كردم به زنگ زدن



امشب رو با ما باشيد

پنجشنبه، آبان ۰۹، ۱۳۸۱

دارم مي رم سفر، پس تا بعد(شنبه در خدمتم)

چهارشنبه، آبان ۰۸، ۱۳۸۱

از اينجا رو خيلي سريع و بدون شاخ و برگ مي نويسم(قضيه شهرام)
رفنم خونه شون ، نقاشي مي كرد و فوق العاده عالي و با چگچ . خاك هم مجسمه مي ساخت،پدر . مادرش در سوئد بودند و اون تنها توي يك خونه 700 متري زندگي مي كرد ،اسيد مي زد براي همين رفتارش غير عادي به نظر مي رسيد.
با هم خيلي رفيق شديم توي يه ريال هم يه نقش كوچيك بهش دادم كه خيلي خوب كار كرد. يه روز زنگ زد گفت مشكلي دارم سريع خودتو برسون ،رفتم ديدم كه يه كولي به زور اومده خونهشون و بيرون نميره ،پدرم دراومد تا از اونخا بيرونش كردم ،شهرام يك ساعت تمام گريه كرد.
كم كم مصرف اسيدش كم شد، بيشتر نقاشي مي كرد با يه دختر دوست شد و اين روي روحيه اش تاثير خوبي گذاشت ،تا اينكه يه روز همون دختره به من زنگ زد و در حالي كه گريه ميكرد گفت كه شهرام خود كشي كرده

پدر يكي از دوستانم ديروز بر اثر تصادف در گذشت .اما اون چيزي كه منو بسيار متاثر ميكنه مرگ اونيست بلكه زندگي اون خانواده پس از مرگ سر پرست خانواده شان است.پدر فرشيد راننده كاميون بود و زندگي روزمره اي داشتند يعني اگه پدرة يك روز به سر كار نمي رفت واقعا براي اون روز چيزي براي خوردن نداشتند،اونا مستاجر هستند نمي دونم حالا فرشيد مي خواد با اين گروني و هزينه بالاي زندگي چه كار كنه اون ماهي 120 هزار مي گيره ولي فقط اجاره منزلشان 110 هزار هست بقيه مخارج رو ... واقعا نگرانشم
روز قبلش با اون صحبت مي كردم شاد و خندون در باره آينده صحبت مي كرد ولي ديشب كه خونش بودم از ناراحتي و سر در گمي داشت بي هوش مي شد(خوشبختانه بايكي از دوستا صحبت كردم و قرار شد كه كاري به فرشيد با حقوق بيشتر بده،و يه اميد هايي پيدا شد)تقريبا تا ساعت يك شب خونشون بودم صحراي كربلا بوداينم دليل غيبت من .
مي دانم كه گوركن جنگ و مرگ بر در گاهم ايستاده،دستان سقراط جز به شوكران نرسيد. گردن عين القضاه را جز رسد موئين را نبوسيد. استخوان هاي ابن مقفع جز با شعله تنور آشنا نشد هنوز لنين در مقبره مرمر خفته است. هنوز نطفه زرتشت در درياچه چيچسته است . اما آنچزي كه مرا به خود مي آوردآسمان آبي زندگي ،زمين زير پاي من خاك و هواي من اكسيژن اميد است .(اه، بازم مطلب امشب خر تو خر شدو داستان شهرام هم در نيمه راه مانده)

دوشنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۱

آموزش موتورسواری به بانوان ايرانی

گروه صنعتی بنا که در زمينه مونتاژ موتورسيکلتهای ژاپنی در ايران فعاليت می کند دوره های رايگان آموزش موتور سواری برای بانوان تشکيل داده که با استقبال گسترده بانوان ايران مواجه شده است.
شهرام گفت بازم بريم بگرديم داشتم مي رفتم جام جم – نه نميشه بايد برم جايي كار دارم – كمي فكر كردم گفتم با من مي آي ـ كجا – همين بغل كجا؟
وليعصر همين بغل تلوزيون گفت:نه نمي آ‚ اونجا كه جردن نيست،رفتم توي ماشين نشستم و روشنش كردم سرمو از پنجره بيرون آوردم كفتم پس برو كنار من ردشم
همين جور داشت به خيابون نگاه مي كرد ،خيلي دوره
كجا
اونجا كه داري ميري
نه
منم ميام
سوار شد باهم رفتيم با بدبختي تونستم ببرمش توي تلوزيون ،آخه اونجا مثل قلعه است فقط آدمهايي كه كارت دارن يا آفيشن مي تونن برن تو
خلاصه بردمش ساختمون توليد و كلي با هم گپ زديم، معلوم بود كه خيلي كتاب خونده از اونجا امديم منو دعوت كرد به خونش........
..................................................................................
دروازه بلورين خفتن را بگشاي!گلاويز زمان با مكان، اكنون با گذشته،زمين با آسمان، سايه با تصوير، اين سو با فراسو، خاور با باختر.مرگ را در آغوش بگير و نيستي را با تن خود به وجد آر
(درد ميگرن بعد از مدت كوتاهي وقفه، با شدت برگشته و داره ديوونه ام مي كنه باديدن يه فيلم درد ناك در باره زنان بلوچستان اين درد افزايش يافت
پس اين ماجرا هم همينطور نيمه رها مي كنم چون اين مطلب نامكتوبه و بايد به حافظه ام فشار بيارم)

یکشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۱

ابرها،آماس كرده از ساچمه باران است،چار گوش چمنزارهاي شسته را گوئي با خوابي آبي رنگ پوشانده اند.زمين آبله رو از چاله هاي گل آلود،عطر زندگي و بوي يادگارها را در شيارهاي چدني رنگ همراه دارد.
گوي شنگرفي خورشيد از غرقاب و مانداب ها طفره مي زند،،بر پشت هاي كماني تكيه، با نگاهي اميد وار،شعاع هاي خود را مي افشاند.شاليزار كهربايي آشفته و خورشيد غروب در بستر.
توي اين چند ماه كه از نوشتن من توي بلاگ ميگذره موضوع هاي مختلفي رو ورق زدو-در اصل نوك زدم-اول بلاگم كاملا سياسي و ايدئولوژيك بود با يك نام ديگر،بعد از مدت كوتاه با اين فكر كه اين مقوله سايت هاي مختلف و زيادي داره اونجارو تعطيل كردم، بعد مدتي صرفا فمينيستي كه آنهم بعد از مدتي رها شد(نه كاملا چون اعتقاد راسخي در اين ضمينه و ضرورتي بسيار در پرداخت به آن مي بينم) و حال از هر در سخني كه اين را بيشتر دوست مي دارم.گاهي تكه اي از فرهنگ،گاهي سفر نامه ـكه بسيار در سفرم ـ و گاهي نيم نگاهي به درون،دراين نوشته ها از ادبيات متفاوتي بهره مي برم ،ازنگارش سر دستي متون تا نوشتني با قاعده(من فكر مي كنم شايد آنها نيز بي قاعده باشد) عكسهايي دارم كه دوست دارم ديگران نيز آنان را ببينند –با هر عكسي خاطره اي و يادي در دل – مخلص كلام اينجا حسابي خر تو خره- شهر شهر فرنگه از همه رنگه بيا و تما شا كن –اين مطالب رو در جواب دوست نازنينم مرجان مي نويسم، عزيز اينجا مثل توي دلم محشر كبري ست،مثل توي سرم پر از آهن پاره هاي عقايد و تفكرات درهم و برهمه(ممنون از دقتت توي خواندن اين چرند پرند ها)
پاراگراف بالا هم به انگيزه سفر اخيرم نگارش شده عكس هم ماله اونجاهاست (يارو يا نمي نويسه،يا چند بار چند بارمي نويسه اينو فردا بخونيد)
شهرام رو اولين بار توي جردن روبه روي ساختمون محل كارم ديدم،با خودش حرف مي زد و مي رفت،به من كه رسيد ساعت پرسيد،4 بعد از ظهر بود- بهش گفتم -از جاش حركت نكرد پرسيدم چيزي مي خواي گفت ماشين داري گفتم آره گفت مي خوام يه چرخي با تو توي خيابون بزنم تو دلم گفتم مشكل رواني داره مي خواستم برم شبكه همينطوري هم ديرم شده بود يه حساب سر انگشتي كردم ديدم توي ترافيك اين وقت روز به اونجا نمي رسم شب هم براي خونه رفتن عجله نداشتم چون شب مي خواستم برم خونه خودم از طرفي هم، قيافش به همه چيز مي خورد الا خطر (صورت زيباي داشت با موهاي قهوه اي روشن و قدي كشيده) گفتم با شه ولي كجا؟گفت من از جردن هيچ وقت بيرون نمي رم، بريم تا آفريقا و برگرديم –باشه- سوار شد ،به طرف آفريقا رفتيم سرعتم يه كم زياد بود گفت عجله داري گفتم نه پس چرا انقدر تند مي ري
سرعتمو كم كردم از اون چندتا سوال كردم ولي اون اصلان صحبتي نكرد چند بار از آفريقا تا سر گلخونه رفتيم و برگشتيم تا اينكه گفت مي خواد پياده شه سر قباديان پياده شديه تيكه كاغذ به من داد و رفت فكر كردم كه شماره تلفنشه ولي يه تيكه كاغذ سفيد بود
رفتارش برام جالب بود، با همه چيز خيلي ظريف برخورد مي كرد- انگار كه شكستني باشه –
لا غر بود مثل خودم و لباس زيباي به تنش بود فكر كردم شايد چيزي زده بوده خلاصه رفتم خونه
حوصله غذا درست كردن رو نداشتم تو يه يخچال هم چيز دندون گيري نبود حوصله خريد هم نداشتم به شدت هم گرسنه بودم خلاصه هرچي سبزي جات توي يخچال داشتم سرخ كردم با كلي سس قاطي كردم با يه مقدار شراب شد شام اون شبم .
ديگه نديدمش تا يك روز ديدم به ماشينم تكيه داده و داره زير لب چيزي مي خونه


شنبه، آبان ۰۴، ۱۳۸۱

آبجي بزرگه زنگ زد گفت شنبه بر مي گرده ،كلي خوشحال شدم )آنقدر ها هم بزرگ نيست32 سالشه)
دو ماه پيش وقتي داشت مي رفت دوستش گفت دختر تو تا حالا تنها تا شابدول عظيم(شاه عبدالعظيم) هم نرفتي چطوري تك و تنها ميخواي بري اين همه كشورو بگردي گفت مي رم مي بيني من مطمئن بودم ازش تا حالا هم تقريبا 9 كشورو گشته.
چند روز قبل يك از دوستانم گفت كه به يك ازدواج تن خواهد داد ،گفتم چرا با وحود اينكه از اون خوشت نيومده مي خواي قبول كني گفت ديگه داره از سن ازدواج من مي گذره، 32 سال داره،تو دلم گفتم واقعا همه بايد ازدواج كنن يا واقعا اين سن ازدواج خيلي مهمه ،تو 40 سالگي نميشه ازدواج كرد؟واقعا شايد يكي از دلايل جدا شدن ، اجبار ازدواج در سن بخصوص باشه.
نمي دونم تونستم منظورمو برسونم يا نه؟

جمعه، آبان ۰۳، ۱۳۸۱

واقعا ببخشيد اين چند روز نتونستم چيزي بنويسم،اول كامپيوترم مشكل پيدا كرد مجبور شدم همه چيزشو عوض كنم بعدهم يه محض اينكه وارد بلاگم ميشدم دستگاه ريست مي شد (و هنوز هم ايراد داره).
دو روز گذشته هم سفر بودم، درياچه ولشت هم سهراب عزيز هم ناديا حق دارن (حسابي شرمنده شدم)
بزودي نوشتن رو شروع مي كنم و دوباره از اراجيف من سر در گم خواهيد شد.

یکشنبه، مهر ۲۸، ۱۳۸۱

يكي از دوستان مي گفت زندگي آدمي با درد ورنج آغاز و بادرد نيز پايان مي پذيرد.
امامن توي اين سالها كساني را ديدم كه با لبخند و قهقهه مستانه به سوي مرگ مي رفتند،شعر مي خواندندو اشك شوق در چشمشان جاري بود.
يه شب با مژگان(قبلا در موردش نوشتم)توي كوه خوابيده بوديم ،گفت:تا به حال به مرگ فكر كردي
گفتم نه دليلي نداره به موقع خودش پيش ميآد(من به ندرت به مرگ فكر ميكنم).گفت :حالا به اون قكر كن ،تصورت از مرگ چيه؟
كمي فكر كردم .گفتم سيكلو گفت منهم ،مي دوني مفهمش در روانشناسي چيه گفتم نه برام گفت
آسمون پر ستاره اي داشت اونشب ،آبي كه همراهمون داشتيم تمام شده بود،فقط يه خورده ... داشتيم كه مارو تشنه تر كرد.تا صبح شعر خونديم و در مورد همه چيز صحبت كرديم،مي گفت نمي دونم چرا وقتي با تو هستم اصلا فكر نميكنم كه يه مرد در كنارمه احساس مي كنم كه يه دختري به خنده گفتم دست شما درد نكنه
راستي يه بار با هم به يك شيره كش خونه رفتيم،يه روز ماجراشو براتون مي نويسم
(حالاكه به نوشته هام نگاه مي كنم ميبينم كه انگار من فقط براي شما مي نويسم نه خودم)

شنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۱

آخر هفته به روستاي پدر بزرگ رفتم(پدر مادرم)توي راه غروب كوير با لورنا خيلي حال داد.
حسين و راكله (دايي و زندايي)از ايتاليا اومدن و مي خواهند در اونجا زندگي كنندراكله قوم شناسي خونده و نقاشه و حسين هم همه چي خونده و اون هم نقاشه.
ساعت9 شب رسيدم داشتن بنايي ميكردن(كف حياط رو سنگ مي كردن)
كارشون كه تموم شد كلي برامون زدن و خوندن (هر دو شون گيتار مي زنن)خلاصه جاتون خالي كلي صفا كرديم آسمون زيبا،هواي عالي و شب زنده داري و...
يكي از چيزهاي جالبي كه اونجا ديديم اين بود كه حسين داشت روي اقوام ترك و تاريخچه ورود اين زبان به ايران كار مي كرد،
كلي كتاب گرفته بود ،يكيشو نگاه كردم داشت روي سرم شنبليله سبز مي شد،تصور بكنيد اوني كه اين مطلبو نوشته چه قدر هالو بوده يا يه جورايي مزدور يا نميدونم ديگه چي ،نوشته بود اسم ايران يه واژه تركي هست و كلي چيزاي ديگه.وقتي براي راكله خوندم داشت از خنده روده بر مي شد(فارسي رو خيلي خوب حرف مي زنه)
من اصلا دوست ندارم وارد مسائل ناسيوناليستي و اين حرفا بشم ولي چند نكته به نظرم مي رسه كه مي گم.
ما در جهاني زندگي ميكنيم كه بحث دهكده جهاني مطرحه،توي اروپا مرزها رو برداشتن توي آفريقا هم دارن روي يه اتحاديه مثل اروپا كار مي كنن ،به دليل پيشرفت تكنولوژي و وسايل ارتباط جمعي ديگه مرزي و جود نداره و نخواهد داشت و همه مي خواهن به يك زبان واحد برسن اونوقت يه سري جمع شدن مي گن ما مي خوايم مرز خودمونو داشته باشيم و براي اين جدايي كلي دلايل احمقانه مي آرن و دست به جعل تاريخ مي زنن(همين رو فقط بگم كه در قوم آريا به دشمن و سرزمين دشمن ،توران مي گفتن و اين الان هم در زبان آلماني استفاده مي شه،اونوقت يه سري براي اثبات و توجيحه حرفاشون مي گن كشور توران از ايران قديمي تره و حتي پارت ها هم ترك بودن ،تركها قبل از ورود مادها در ايران بودن)
زنده باد انتر ناسوناليسم(حالا كه اوضاع خر تو خره ما هم شعار بديم)

چهارشنبه، مهر ۲۴، ۱۳۸۱

امروز سالروز شهادت يك از دوستان عزيز من است.اسمش مژگان بود ،توي اين سالهاهنوز واقعا آدمي مثل اون نديدم. اون سالها من وقت بيكاريم رو با عكاسي توي محله هاي فقير نشين مي گذرندم،اون موقعهااوضاع اجتماعي و معيشتي مردم خيلي با حالا متفاوت بود...بگذريم يه روز كه توي دروازه غار مي چرخيد ديدم يه دختر با لباسي كهنه داره مي چرخه و عكس مي گيره برام خيلي جالب اومد ولي از اونجايي كه آدم خجالتيي هستم چيزي نگفتم.چند روز بعد در حالي كه توي اطراف ميدون اعدام(كه قديما به گود زنبورك خونه معروف بود )داشتم كتك مي خوردم به كمكم اومد خلاصه دوست شديم .توي اين مدت ما با هم چند پروژه عكاسي را به انجام رسانديم و سفرهاي زيادي هم با هم داشتيم، تا اينكه يك روز برادرش با من تماس گرفت و گفت كه اون گم شده بعد هم توي اوين پيداش كردن بعد از مدت كوتاهي هم آدرس قبرشو به خانوادش دادن(يه سفر باهم رفتيم زنجان تو اون سالها سفر يه دختر با پسر خيلي حرف بود يه كيسه خواب داشتيم با موتور رفته بوديم و اون راننده بود مثل ماه مي روند.از اون خاطره زياد دارم ،شايدروزتولدش هم يه چيزايي نوشتم.(اين ماجرا براي من يه سوز واره حسابيه)

(ادبيات رو كيف كردين،حال آدم از اين همه پراكندگي و اغتشاش در نگارش به هم مي خوره)
اين عكس اطراف ياسوج گرفته شده،منطقه برم(به گويش محلي،همان بركه خودمان) فيروز

سه‌شنبه، مهر ۲۳، ۱۳۸۱

شب خوبي بود ديشب،افتتاحيه نمايشگاه ماهر با كلي كار زيبا،چند تا دوست و آشنا ديدم كه كلي خوب بود.
بعد هم يه دوست از بندر عباس اومده بود ، شب خونه بيژه اينا جمع شديم، اول كلي از سياه چاله ها ،منشاء حيات و...حرف زديم بعد نشستيم فيلم سفر عيد رو باهم نگاه كرديم ياد آوري خاطرات(تعطيلات نوروز رفتيم اطراف گرگان،آبشار كبود وال،بندر تركمن،آلما گل و...53 نفر بوديم خيلي خوش گذشت)
بعد نشستيم يادي از خيام كرديم كه باعث شد كلي بحث عوض بشه (اين عادت تمام ايراني هاست كه هر وقت بيكار باشن ميشينن در باره سياست حرف مي زنن و ماشاالله همه هم اهل فن ،اگه دو گيلاس هم زده باشي ديگه بدتر).


دوشنبه، مهر ۲۲، ۱۳۸۱

شوروي در شناخت تاريخ و ادبيات كهن خدمت بزرگي به ايران نموده است.در كتابخانه هاي شوروي(و حالا روسيه)انواع و اقيام كتب به زبان فارسي يافت مي شود يكي از اين كتابها كتاب افسانه هاي پارتي (كه نويسنده اش رو فراموش كرده ام)است .اين كتاب به افسانه ها و اساطير ايران پرداخته است(متاسفانه خود كتاب در حال حاضر در دست من نيست و باز هم بايد به حافظه نيم بند خودم اكتفا كنم)
ويس و رامين
در زمان اشكانيان، شاه-موبدشاه سرزميني به مركزيت مروبا شهرو بانوي فرمانرواي منطقه در غرب سرزمين خودرو به رو شده و به دليل زيبايي شهرو از او قول مي گيرد كه در صورت زادن دختري، او را به همسري شاه دهد.شهرو ميس را به دنيا مي آورد.ويس دور از مادر و در دامان دايه اش بزرگ مي شود.به سنين جواني كه مي رسد دختر بسيار زيباوخرد مندي مي شود.و بيايد براي او همسري انتخاب شود، شهر ويرو برادر ميس را به شوهري او انتخاب مي كند. ويس عاشق برادر مي شود و مي پزيرد كه با او ازدواج كند.
(اسم نويسنده هم يادم آمد ولاديمير مينورسكي نگيد يارو خنگه).اين داستان طولاني است و شما مي توانيد براي مطالعه آن به كتاب ويس و رامين نوشته فخرالدين اسعد گرگاني مراجعه كنيد كه خيلي زيبا به شعر برگردانده شده است.تا اينجاي افسانه دو چيز بر خلاف و يا مغاير با رسوم امروز ما بوده است اول فرمانروايي زن دوم ازدواج و عشق خواهر به برادرتوضيح بيشتر نمي دم ببينيد كه اجداد ما تا چه حد پيشرو بوده اند( فرمانروايي زن مد نظر من است). اين داستان ادامه دارد(ويس عاشق برادر شوهر خود مي شود و تمامي چهار چوبهاي اجتماعي زمان خود را زير پا مي گذاردو با...اين يه تيكه مثل پاورقي هاي روزنامه هاي قديمي شد) راستي قضيه لعبت هم هست كه وقتي از افتتاحيه نمايشگاه ماهراومدم و حال داشتم مي نويسم









یکشنبه، مهر ۲۱، ۱۳۸۱

هرچي كتاب رمان،نمايشنامه داشتم چوب حراج زدم
فعلا هم كامپيوترم رو وصل نكردم
ولي چندتا مطلب آماده كردم

جمعه، مهر ۱۹، ۱۳۸۱

داشتم با احسان ..وعشق صحبت مي كردم(ميچتيدم)دوستم پي ام داد گفت بامن تماس بگير به تو خيلي احتياج دارم.تلفن زدم ديدم انقدر گريه كرده كه نمي تونه صحبت كنه ازش جريان رو پرسيدم گفت يكي از دوستاش در جريان يك تصادف مرده.گفتم :لعبت مي خواي الان بيام پيشت گفت نه نمي شه چون مامان خونه ست،كلافه شدم از من كاري ساخته نبود گفت كاشكي مي تونستي بياي با هم بريم بيرون ولي نميشه. يه خورده باهم صحبت كرديم ولي فايده اي نداشت مكالمه مان را قطع كرديم.
هرچي فحش بلد بودم به اين چارچوب هاي احمقانه دادم.من و لعبت مدتهاست كه باهم دوستيم ولي توي اين مدت من فقط يك بار دست اونو گرفتم اونم به خاطر مسير مشكل كوه بود همين اونوقت پدر و مادر ها براي...نمي دونم چي بگم مطمئنم كه اين حادثه اثر بدي روش مي زاره و باز مطمئنم اگر پيش من مي آمد يا پيش هم بوديم مي تونستم يه جوري دل داريش بدم كه كم تر غصه بخوره
فرهنگ اسلامي
گفتم چند وقته كار يدي نكردم خودم خونه رو تميز كنم (فكر هم كردم خونه ماله يه دكتر بوده تميزه)چشمتون روز بد نبينه آنچنان كثيف بود كه لشگر سلم و تور هم به سختي مي تونستن اونجا رو تميز كنن خلاصه شانس اوردم ندا و الهام حرفمو جدي نگرفتن و اومدن در غير اين صورت تا پس فردا هم بايد تميز مي كردم.
هزارتا شيشه داره،داشتم شيشه پاك مي كردم نزديك بود بيفتم ،تو دلم گفتم اگه مي افتادم كي آگهي ترحيم بالاي بلاگم ميزاره يادم افتاد احسان...و عشق پسورد اينجارو داره پس قائدتا اون بايد زحمتشو بكشه .
حالا تميز كردن خونه تموم شده(فكر مي كردم بيشتر طول بكشه براي همين گفتم ساعت12 به روز ميشه)اسباب كشي رو بگو!!!!!من از همه بيشتر نگران صفحه هام هستم.
ديشب توي پال تالك كه بودم توي يه اتاقي كه بعضي وقتا سر مي زنم ديدم گفتگوي عجيبي سر گرفته اول فكر كردم اتاق آدم هاي رويايي رو گرفتم يا خلاصه همه از رويا هاشون ميگن،ديدم نه جديه قضيه.فردا يه خورده از ديالوگ هاشونو مي نويسم همين قدر بگم كه در مورده طبقه كارگر و آينده رژيم و رژيم جايگزين ميگفتن،پس تا بعد
حدود ساعت 12 مطلبمو به روز مي كنم(اين فقط مال امروزه)

چهارشنبه، مهر ۱۷، ۱۳۸۱

رزم آوري گفت:تا مرگ و بردگي برابر من است،چرا جوياي اسرار ستارگان باشم؟
فرمانروايي گفت:تادبيران خودفروش و غلامان مطيع دارم ،چرا تن آسايي و جهانداري آرزو نكنم.
راز تازه اي نيست كه افشا كنيم.تنها عمل لازم است تا دگرگون سازيم.وپيوسته چنين بود و ايكاش چنين مباد!
آه چه دشوار است از سراي سخن جنبيدن،از پل عمل گذشتن و كاري ارزنده را سزنده بودن..بيهوده زاهد بسطامي دزد بدارآويخته را پاي نبوسيد و نگفت:آفرين باد!بجايي رسيد در خورد اين دار شد.

سه‌شنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۱

مهرگان بر همه مبارك
باشه مادر مسيحيته !!!!
با اين پيش ضمينه كه آيين ميتراييسم سالها قبل از ظهور مسيحيت پيروان فراواني داشته است.
گوشه اي ازنقاط مشترك بين اين دو را مي گويم:مهر و مسيح هر دو باكره زا هستند،هر دو در 25 دسامبر متولد شده اند،هردو به معني نجات دهنده هستند،
هردو درخت مقدسي شبيه به هم دارند،كيش مهر آيين مهرباني است ،در هردو آيين براي تقدس از روغن خاصي استفاده مي شودو...
راستي شب يلدا هم مربوط به ميترايسم و روز غلبه مهر بر تاريكي است چون از فرداي يلدا كه يك واژه سرياني است ،روز دو دقيقه افزايش مي يابد واين تا شب جشن نوروز ادامه پيدا ميكنه تا اينكه در شب نوروز شب و روز برابر مي شوند.
سالها قبل از آمدن عيسي ميترايسم توسط اسيران ايراني به روم و اروپاآورده شده(عده اي ميگويند اسيران رومي به سرزمين خود برده اند)
ساليان سال اين مسلك در تمامي اروپا حضور داشته(همه ساله شاهد كشف محرابه هاي آنان در سر تا سر اروپا و شمال آفريقا هستيم به خصوص در ايتاليا)راستي يه دونه از آنها هم در ايران در اطراف نطنز هست كه خيلي بزرگ و جالبه...
خوبه گفتم دوست ندارم در اين مورد زياد بنويسم مگر نه سر همه رو خورده بودم

دوشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۱

وقت نكردم كتابي در باره جشن مهرگان بخونم براي همين مجبورم به حافظه ام اعتماد كنم ولي به شما اين پيشنهاد رو نمي كنم.
جشن مهرگان در ايران از سابقه اي طولاني برخوردار است واين مراسم به قبل از آمدن زرتشت وهنگامي كه كيش مردم ايرانيان ميترايسم بوده است باز مي گردد.
ميترا فرزند آناهيتا ست و هنگاهي كه آناهيتا در درياچه هامون شنا مي كرده بار دار مي شود(ميترا فرزند يك باكره است.)
او الهه خورشيد است و به محصولات كشاورزي بركت مي دهد(اگر كسي نقش هاي مربوط به آن زمان را ديده باشد تصويري از يك تن در حالي كه خنجري را در گلوي يك گاو مي كند حتما ديده است وديده كه به جاي خون سه شاخه گندم از حلقوم گاو بيرون زده كه اين خودش يه داستاني داره).
روز تولد مهر 25 دسامبر است
مراسم مهرگان را كه روز بركت دهي هست و همچنين فكر كنم بيروني توي يه كتاب نوشته كه در اين روز كاوه آهنگر بر آژي دهاك پيروز گشته است.روز شروع اين جشنها دو روايت دارد10 مهر و 16 مهر هر كدام به روايتي اين مراسم 6 روز طول مي كشيده(در تقويم قديم ايران روز ها را باعدد نمي شماردند بلكه هر روز يك نام به خصوص داشته است)در روز اول سفره اي گرد مي انداختند سه گلدان سرو در سه گوشه آن مي نهادند(سفره مهرگان دايره و نوروز مستعطيل بوده ا ست)در سفره شيريني خوراكي هاي گوناگون نيز مي نهادند.
آقا اين قضيه اش خيلي زياده منهم فقط مي خواستم گوشه هاي از اين مراسم را بنويسم . فقط چند نكته:در آيين ميترايسم خورشيد را نمي پرستيدند بلكه ستايش مي كردن يه دعا هم در هنگام اين مراسم هست كه خيلي با حاله ولي طولانيه نكته ديگه اينكه اين آيين پدر دين مسيحي به شمار مي آيد اگه كسي خواست بدونه، بگه دلايلشو براش بگم چون من اصلا قصد ندارم در مورد تاريخ اينجا بنويسم اين رو هم فقط به خاطر ناديا نوشتم(منت اساسي گذاشتم ناديا جون!!!!)

یکشنبه، مهر ۱۴، ۱۳۸۱

وقتي كه از سفر برگشتم ديدم كه ويندوزبالا نمياد خلاصه مجبور شدم فورمت كنم هاردمو براي همين word
ندارم .
به چند تا بلاگ سر زدم همه روز مبعث رو تبريك گفته بودند به عنوان عيد.واقعيتش اينه كه من براي تمامي مذاهب احترام قائلم ولي هويت ملي و فرهنگ بومي برام يه چيز ديگه است.
اين همه بلاگ رو در روز من سر مي زنم دريغ از يكي كه جشن مهرگان رو تبريك گفته باشه .
از سفر بگم ،باوجود اينكه راهنمايمان در محل كمپ پاش آسيب ديد ولي بلاخره تونستيم قله روصعود كنيم،واقعا اسم با مسمايي داشت جانستون واقعا جان ستان بود.توي راه برگشت از قله هم به تاريكي خورديم ولي خوش بختانه اتفاق بدي نيفتاد.جاتون خالي شب توي محل كمپ دور آتيش كلي خونديم و حال كرديم(حال چند نفر از جمله من از بقيه يه خورده بهتر بوداونم به خاطر محصول روسي و آلماني و... خلاصه كفار از خدا بي خبر بود!)همه چيز به خوبي و خوشي تموم شد (دوربينم خرابه و تا اومدن رومينا خواهرم از سفر از عكس جديد خبري نيست .)

پنجشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۱

در اين شب بنفش كه از سينه طپنده ،آه روشن اميد برمي خيزد . و نگاهي ناشناس بر ضميرم، خزنده زمزمه اي سپيد مي خواند ، وه كه گويي از زلال ساغري مينوي ، منگ و حيرانم !
در اين شب بنفش كه ساحر هستي، امواجي ديوانه رها مي كند و بادهايي دگرگون و هراسان با آفريده هايي بالدار بر بام خانه مي نشيند . تا بامداد چشم به راه زايش يك رويدادم .
در ديگ دو زخم با پيشاني ابرآلود و پژواك لرزانم برزه هاي بم سخن گويند چون پرندگان گريان با لفظي مبهم .
نه غوطه زربفت ها و نه گهواره هاي لعل ، نه سروناز بهشتي و نه ترانه سرخوشي . تنها شكوفه اي از آرزو هستم با سايه اي سبك بار ، برآبگيري نگون سار ، در ايم شب بيدار .
چه بس كرم هاي جونده و عنكبوتان صحرا و ستارگان مي رنده بر مرغزار شبرنگ ؛ آژنگ قصه گوي غمم با خاطره هايي خونرنگ ، دريوزه اي درازپويم از كرانه هاي گنگ .
در اين شب بنفش با هلال مطهر و خاربوته گل كبود هامون و نسيم واژون و ماخولياي جنون و بازتاب هاي فيروزه گون و جنبش هاي رونده بر گل برگ بي مرگ ، تواماني بستر و گور ، چون بر بالين رنجور دوشيزگان صبور .
***************************
همونطور كه گفته بودمدو شب نمي تونم بنويسم چون درارم مي رم كوهjaneston
پس تا بعد

چهارشنبه، مهر ۱۰، ۱۳۸۱

بر زانو هايي خسته از ساليان،در اين بامداد نيلي مهرماه بسوي باغهاي شوريده خزاني ميروم و جاليزهاي متروك.
پنجه هاي لك و پيش و گل آلود مو و پيچك، شانه هايم را مي سايند.جاده كبود ريگ ها مي شكند.چمن پا كوفته است وزرد، زمين باران شسته است و سرد، چاله ها زنگار بسته و پر درد.
آنسوي سرونازها با ميوه هاي صمغ آلود ، رقص در هم پيچ شاخه هاي بيد، درخچه هاي شعله زن.
چنبره غوغاگر زنبور بر گرد گل مينا،و تقلاي او با شانه خرمگسي بر جدار شيشه ها؟
گرما مي گريزد.روشني فرو مي كاهد. واين هردو گوهر زيستن است.
كبود يك تيغ، خاموشي بي آشوب، سگي كز كرده، گربه اي پير.ايست تاج طلايي تبريزي ها.لحظه اي از ابديت كه از لاي انگشتان، ماسه وار گريخت و مي گريزد.
چرا براي خود نباشم؟
********************
اين اولين مطلب از پچپچه هاست.(بخونيد فحش بديد!)
تورو خدا شما بگيد مي شه در خالي كه يه ليوان آبجوي تگري با يه كاسه پسه رفسنجان جلوتونه در باره طبقه كارگر نوشت؟

سه‌شنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۱

به زودي نوشتن مطالب جدي رو از سر ميگيرم فعلا يه چند روز اسباب كشي دارم

یکشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۱

امروز ش بعد هفت ،هشت ماه زنگ زد، نمي دونم كدام شير پاك خورده اي گفته دارم اين ماجرا را مينويسم (چون اون اهلblog خوني نبود)و خواهش كرد ادامه ندم( دلايل زيادي را مطرح كرد)منهم گفتم ادامه نمي دم ولي بقيه ماجرا را به طور خلاصه ميگم.
من و ت از هم جدا شديم (با توافق كامل) ش هم از همسرش جدا شد(به دليل خيانت همسرش) م هم از همسرش جدا شد(اونم همسرش خيانت كرد) قبل از جدا شدن من به پيش نهاد ش به خاطر اينكه به رابطه من و ت لطمه نخوره ارتباطمون را قطع كرده بوديم.
و حالا سالي يك بار در جشنواره ها و يا در سالن تاتر هم ديگر رو مي بينيم(حالا چي شد اين خاطره را نوشتم.توي بلاگ آيدا نوشته شده بود من زني با دو فرزند عاشق مرد ديگري شده ام به نظر شما چه بايد بكنم اين موقعيت براي من پيش آمد و از هر دو جدا شدم زيرا ديگه با ت نمي توانستم ادامه بدم از طرفي ش هم متاهل بود (دو سال بعد از جدا شدن من از همسرش جدا شد)نشد جاهاي رومانتيك شو بنويسم.

كار ما فضاي عجيب و غريبي داره ، در اصل كار نيست يه جور زيست يا زندگي ست.قبل از اينكه پروژه اي شروع بشه مي گرديم و يكسري همكار انتخاب مي كنيم ،معيار ما براي انتخاب بلدي يا نابلدي به تنهاي نيست،بلكه مادنبال همكار خوب(از نظر اخلاقي) و حرفه اي مي گرديم
،تصور بكنيد يه نفر رو انتخاب كردي و بد اخلاق از كار در آمده،تو مي خواي با اون 3 ماه يا 4 ماه كار كني ،روزي تا 20 ساعت فشار كار سنگينه كافيه يك يا چند نفر اين وسط بامبول هم در بيارن اون موقع ست كه ديگه بايد بگي خر بيار و باقالي بار كن.
اينا مقدمه بود حالا اصل موضوع
:مي خوام بگم كه چرا روابط بين كساني كه توي پروژه هاي تلوزيوني يا سينمايي كار مي كنن يه خورده نا متعلرف به نظر مي رسه
توي اين هفته اسباب كشي دارم،كلي صقحه موسيقي و كتاب بايد جا به جا كنم فكر كنم پدرم درآد
باز هم ميخوام برم كوه(آخه امروز هم بودم) janeston يه كوه اطراف تهران قراره تولد دختر دوستم و همچنين سالگرد شهادت يه دوستو با هم بگيريم(عجيبه نه)

شنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۱

هرچي ميگذشت اختلافاتمون عميق تر مي شد ولي علاقه به هم داشتيم . اطرافيان مي گفتن چون تكليفتون معلوم نيست رابطه شما به اين صورت درآمده و اون هم اين موضوع را باور كرده بود.با اصرار اون و خانواده (و يه خورده هم حماقت از طرف من )به عقد يكديگر درآمديم. من يك سريال ديگه شروع كردم خيلي اصرار كرد كه توي اين برنامه هم باشه ولي من چون حساسيتهاي اون مي دونستم مخلفت كردم.صبحها ساعت 6 سرويس دنبالم مي اومد و شبها ساعت 12 شب بر مي گردوندخسته و بي رمق(راستي فقط عقد كرديم بدون ما جراهاي اونچناني و عروسي رو موكول به زمان ديگري كرديم)اگر يك شب تماي نمي گرفتم پدرمو در ميآورد .
يه روز با اصرار به لوكيشن ما اومد بر حسب اتفاق (يا از روي بدجنسي)تمام دختراي اون سزيال همه اش با من شوخي ميكردن(اونم من كه اصولا از شوخي و لودگي بدم مياد)و اون هم حزص مي خورد ،حاصل اون ديدار هم اين شد كه گفت ديگه نبايد اين كارو ادامه بدي گفتم بابا من فقط اين كارو بلدم گفت به من مربوط نيست.
ديروز ش بعد هفت ،هشت ماه زنگ زد، نمي دونم كدام شير پاك خورده اي گفته دارم اين ماجرا را مينويسم (چون اون اهلblog خوني نبود)و خواهش كرد ادامه ندم( دلايل زيادي را مطرح كرد)منهم گفتم ادامه نمي دم ولي بقيه ماجرا را به طور خلاصه ميگم.
من و ت از هم جدا شديم (با توافق كامل) ش هم از همسرش جدا شد(به دليل خيانت همسرش) م هم از همسرش جدا شد(اونم همسرش خيلنت كرد) قبل از جدا شدن من به پيش نهاد ش به خاطر اينكه به رابطه من و ت لطمه نخوره ارتباطمون را قطع كرده بوديم.
و حالا سالي يك بار در جشنواره ها و يا در سالن تاتر هم ديگر رو مي بينيم(حالا چي شد اين خاطره را نوشتم.توي بلاگ آيدا نوشته شده بود من زني با دو فرزند عاشق مرد ديگري شده ام به نظر شما چه بايد بكنم اين موقعيت براي من پيش آمد و از هر دو جدا شدم زيرا ديگه با ت نمي توانستم ادامه بدم از طرفي ش هم متاهل بود (دو سال بعد از جدا شدن من از همسرش جدا شد)نشد جاهاي رومانتيك شو بنويسم.



با پدرت كار كن منهم واقعا غير از يكم مورد كه قبلا گفتم تا به حال مخالفتي با حرفاش نشون نداده بودم ، اين حرف رو هم قبول كردم.(ولي همه اين آزاري كه اون به من مي رسوند با ديدن ش همه از ياد مي رفت آخه اون با من توي سريال بود)
با ش شروع به كار روي يه طرح كرديم اولين بار بود كه خونم مي اومد . وقتي صفحه هامو ديد هوش از سرش پريد(در صورتي كه هر وقت ت اينارو ميديد مي گفت به چه دردي مي خوره)گفت آدم از ديدن اين همه صفحه ديونه مي شه ، و اون شب به جاي كار همه اش صفحه عوض مي كرديم و لذت مي برديم(تقريبا يه سري كامل از آلبومهاي الوي تنجيددريم پينك فلويد دوورز ديترشولدز و كلي صفخه ديگه دارم كه هم دم تنهايي هاي منه)

پنجشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۱

يادم رفت بنويسم اين عكس مال پياده روي توي جنگل هست(چشم بسته گفتم) اگه كسي هم ميخواد آرشيو را بخواند بره توي آدرس پرشين بلاگم
alonenight.persianblog.com
چهار سال پيش زمستنون بود . سعيد حدوداي ساعت 2 زنگ زد گفت پژمان رفته كوه هنوز بر نگشته
پژمان پسر خجالتي و محجوبي بود كه با داييش كه از دوستان ما بود چند بارس به كوه آمده بود و اونروز به تنهايي به توچال رفته بود.
با سعيد در خونشون قرار گذاشتيم(پژمان اينا) از مادرش رنگ لباس و كوله اش را پرسيديم
چهار نفر بوديم مهرداد دايي پژمان من سعيد و يكي ديگه از بچه ها به پيش نهاد مهردادرفتيم فدراسيون
گفتن به خاطر يك نفر نمي تونيم جون چند نفرو به خطر بندازيم برا هلي گوپتر به هواپيمايي زنگ زديم جولب سر بالا دادن رفتيم تله كابين گفتن اجازه نداريم روشن كنيم
زديم به كوه وجب به وجب گوهو گشتيم نيمه هاي شب به شير پلااومديم خوابمون نميبرد. صبح قبل از طلوع آفتاب زديم بيرون رفتيم تا به قله رسيديم هواي سردي بود برف همه جا رو گرفته بود. به طرف پناه گاه رفتيم برف پشت در پناهگاهو پر كرده بود رفتيم تو پيكر مچاله شده يك نفر گوشه پناهگاه خود نمايي مي كرد رفتيم جلو خودش بود صورتش كبود شده بود ولي تمام بدنش سفيد بود دوتا از بچه ها رفتن پايين
از شير پلا تماس گرفتن خلاصه اون روز هم پژمان روي كوه موند صبح روز بعد آقايون لطف كردن براي پايين آوردن پيكر پژمان تله كابين را روشن كردن


چهارشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۱

جوابش بله بود.ولي من مي خواستم مدتي با هم با شيم تا خوب همديگر رو بشناسيم اون گفت نميشه بايد اول نامزد كنيم .
برام شنيدنش خيلي عجيب بود به نظر نمي زسيد خانواده سنتي داشته باشه پدرش رئيس دانشگاه و مادرش معلم بود.با همه اين حرفا گفتم باشه و مراسم احمقانه خواستگاري برگزار شد.
اون روز خودمو توي ميدون مال فروشا احساس كردم،خوب آقا زاده چي كاره اند،چه قدر حقوق مي گيرن،چي دارن و...
خوش بختانه تهيه كننده اي كه من باهاش كار مي كردم پسر عموي اون بود و توضيحات كافي در زمينه حقوق و اين حرفارو داد.بعد هم در مورد مشكل چند ساله من گفتن و گفتن اميدورايم ديگه پيش نياد
واقعا به من بر خورد چون من به اون افتخار مي كردم يه مقدار توضيح دادم .به هر حال اون روز هم تمام شد.
تصور من از شروع زندگي مشترك و اين حرفا خيلي متفاوت بود، خواستگاري برام تابوي وحشتناكي بود به هر حال ديگه رابطه ما نزديك تر شد. ولي دختري بسيار عصبي از كار
من كوه نورد و عاشق طبيعت اون عاشق روابط خانوادگي و رفت و آمد با
خاله و خاله باجي .من دوست داشتم اوقات بيكاريم مطالعه كنم اون مي خواست كه فقط حرف بزنه ،منم پيش خودم فكر ميكردم خوب عوض ميشه يا بعد از تغيير شرايط زندگي اون هم تغيير مي كنه.با هاش حرف مي زدم، كتاب مي دادم تاتر مي بردمش وخلاصه سعي كردم فضاي روحيشو عوض كنم .
مراسم احمقانه تر بله برون رسيد.تصور بكنيد من كه هميشه منتقد اين مراسم ها بودم دچار چه مشكلي بودم. باز هم خريدو فروش آعاز شد.
حرفارو بيشتر دايي من و دايي اون زدن، دايي من استاد مديتيشن و كنترول ذهن، مهندس صنايع ، دايي اون پزشك، اونا مي گفتن كه ما رسم داريم زمين پشت قباله دخترمون بندازن ،دايي من هم مي گفت پسر ما زمين نداره مثل همه ما هم سكه مي ندازيم.خلاصه شور و مشورت كردن قرار شد 300 هزار سكه باشه كه پدرم گفت نه 500 هزار خلاصه شاخ درآوردن، اون شب هم گذشت من يه خورده بهش غر زدم گفت به خاطر من چيزي نگو منهم ديگه چيزي نگفتم.كم كم فاصله مان از هم داشت زياد مي شد ولي ما هيچ كدوممون اينو اون موقع نفهميديم
اما اوج شروع مشكل اساسي ما بعد ازمراسم نامزد ي بود.
توي خانواده ما جوون زياد هست براي همين مهمونيامون خيلي پر سر و صدا گرم ،خلاصه خيلي خوش ميگذره، اون شب هم به همين منوال تموم شد واونا كه خانوادشون همه پير بودن از اين مراسم حسابي كيف كردن.
شب بعد از پايان مراسم گفت شب رو اين جا بمون من تا حالا خونشون نمونده بودم ، گفتم روم نميشه اصرار كرد ولي گفتم نه من شب ميرم خونه ش كه در همين نزديكي است(راستي مراسم توي كرج بود و خونه اونا هم ت هم ش كرج بود) چيزي نگفت من به همراه دوست مشترك ش و من و ش و شو هرانشون به خونه ش رفتيم

سه‌شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۱

اواخر سال 75 يك سريال شروع كردم .توي اين پروژه 4 دختر و حدود 10 ،12 تا هم مرد با هم كار مي كرديم.
دخترا يك نفر گريمور،و بقيه بازيگر بودند .توي خرداد همان سال تازه من خلاص شده بودم و با روحيه و جسمي درب و داعون داشتم كاري رو شروع مي كردم ، درد ميگرن پدرمو درآورده بود،زخم معده هم كه ديگه نگو ، كبد هم اوضاش خراب بود، به نور شديد حساس بودم . موقع تصوير برداري با اونهمه نوري كه روشن مي كرديم تكليف من روشن بود.
به هر حال كار شروع شدمن به دليل ميگرنم بعد از هر يكي دوتا سكانس مجبور بودم برم توي يك فضاي تاريك و قرص بخورم ، واين كارو ميكردم.
اكثر مواقع ت كه گريمورمون بود بعد از اين كه من به انبار ميرفتم به سرعت برام قرص مي آورد و كنارم مي نشست و با نگراني منو نگاه مي كرد .
كم كم به هم عادت كرديم. محيط دوستانه اي داشتيم و همه با هم دوست بوديم من با ش و ن هم كه الان هردوشون بازيگراي مطرحي هستن نيز دوست شدم اصولا من باخانوما خيلي بهتر از آقايون ار تباط مي گيرم واين به دليل برخورد زيادم با خانوما و كارم و محيط خانوادگيم هست (خيال همه رو راحت كنم رابطه اي كه من ميگم كاملا افلاطونيه) توي اون كار ت خيلي روي من حساسيت نشون مي داد و هميشه مرافب روابط من بود .
اون كار تموم شد و بر عكس هميشه من ارتباطمو با ت و ش حفظ كردم.
براي كار بعد باز هم از ت براي گريم دعوت كردم و در به در هم دنبال يك بازيگر كه چهره اش شناخته شده نباشه مي گشتم از ت هم تست گرفتم و قبول شد(با كمي اغماض) توي اون كار روابطمون صميمانه تر شد.تا اينكه يه روز بعد از پايان يه سكانس به اون گفتم با من ازدواج مي كني يكه خورد گفت بايد روش فكر كنم دروع مي گفت چون مطمئنم بار ها روش فكر كرده ومن هم گفتم باشه. محل فيلم برداريمون اطراف سد كرج توي يه روستا بود اون روز يكي از سخت ترين روز هاي زندگيم شد با وجود اينكه سيگار نمي كشيدم نمي دونم چرا يه دفعه هوس كردم سيگار بكشم انگار كه تعادل روحيم به هم خورده بود .
اين چند روز رو براي پياده روي توي جنگل رفته بودم جاي همتون خالي (از كلاردشت به متل قو)اگه بخوام در موردش بنويسم مثنوي 70 من كاغذ ميشه .
مي خوام يه تيكه از زندگيم رو بنويسم .از حالا بگم من نه نويسنده ام نه ادعاي اونو دارم و مطالب روز آمد و خاطراتم رو onlineمي نويسم براي همين ممكنه كه خيلي از هم گسيخته به نظر برسه.
محرك من براي نوشتن اين خاطرات مطلبي در بلاگ آيدا بود(خدا بگم چيكارش كنه كه منو ياد خاطرات تلخي انداخت)

چهارشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۱

فعلا يه چند روزي نمي نويسم.
پس تا بعد

دوشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۱


لذت نشستن شبنم بر روي شاخه ها با وزيدن بادي سرد از بين رفت

حدود ساعت 6 صبح در مسير قله اي به نام neizova ،در اون منطقه باد عجيبي مي وزيد كه كمتر از چند ثانيه هوا 10 درجه سرد تر مي شد. به اون باد torneh ميگفتن
هنگام طلوع آفتاب اين درحتها به الماسي درخشان تبديل شدند.

یکشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۱

در مورد مطلب گذشته دوستان بيشتر گفته اند كه خيلي رويايي است اين جامعه هايي كه ترسيم شده
اگر حتي اين طور هم باشه به نظرم روياي زيبايست
من انتظار داشتم كه كساني كه در حوزه زنان مينويسندهم نظر بدهند ولي با وجود اينكه مطمئنم مي خوانند ولي نظري نداده اند
*******************************
اي كاش انعكاس اعمال ما نيز مانند اين تصوير زيبا بود

شنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۱

ببينين اين گاو چه جوري نگاه مي كنه
به نظر من بهشت كه ميگن اينجاست،نزديك تنكابن نه هفت آسمون اونور تر

مفهوم روابط آزاد بين زن و مرد در مارکسيزم
و تفاوت آن با مفهوم بورژوائی «سکس آزاد»
قسمت آخر


در نتيجه تنها قشری از اين جامعه که قادر است، اين چرخ فلک را از کار بياندازد، دقيقاً همانهائی هستند که نيروی کار لازم برای توليد آن کالاها را فراهم می آورند. يعنی کارگران. از اينرو استکه تنها حرکتی که قادر است اين شکل از روابط اجتماعی را از ريشه براندازد، انقلاب سوسياليستی با رهبری طبقه کارگر می باشد. اما تنها با يک انقلاب و سرنگون کردن رژيم حاکم نمی توان عقب نشست و اميدوار بود که حالا همه چيز خود به خود درست خواهد شد.
انقلاب در واقع آن آنتی بيوتيک لازم برای معالجه جامعه بورژوائی است، اما اين جامعه بيمار که در طول تاريخ دچار اين اپيدمی بوده، با اولين آمپول خوب نمی شود، بلکه يک دوره نقاهت و رسيدگی هم لازم دارد. اين دوره نقاهت، همان دوران «دموکراسی کارگری» است. در اين دوران است که مبارزه کارا و پيگير با تمام باقيمانده های نظام سرمايه داری لازم است. يعنی درست مثل بدنی که در حال ترميم است، هم احتياج به آنتی بيوتيک دارد و هم ويتامين و غذای خوب. اگر فقط به آنتی بيوتيک کفايت شود، چون بدن ضعيف است، پس از اينکه اثر آن از بدن رفت، انسان دوباره دچار همان بيماری می گردد. بعد از انقلاب هم اگر با اخلاق و ارزش های بورژوازی* که همچنان بر جامعه مستولی است مبارزه آگاهانه نشود، مثل اينستکه ويتامين به بدن نرسد.
اين مبارزه آگاهانه تنها در چارچوب «دموکراسی کارگری» ميسراست، زيرا که وسائل عينی ومادی کسب اين آگاهی تنها از اين زمان به بعد برای همه بطور مساوی آماده می گردد. يکی از اين وسائل عينی، از بين بردن روابط خانواده به شکل موجود آن است.
يعنی مادر، بچه را بدنيا می آورد، اما نگهداری و پرورش او تنها به عهده مادر نيست و پدر تنها مسئول نان آوردن نمی باشد. در جامعه سوسياليستی، مادر بخاطر بارداری و زايمان از کار بی کار نمی شود و در خانه محتاج شوهر نيست که نان او و بچه را تأمين کند. جامعه در برابر آن مادر مسئول است و بايد نيازهای او و کودکش را تأمين کند. اين کودک بيشتر از آنکه «مال» پدرومادرش باشد، متعلق به جامعه است، زيرا اين جامعه خواهد بود که بعداً به نيروی کار او نياز خواهد داشت. اينجاستکه در اين جامعه، ديگر فرزند من و فرزند تو ندارد، مال من ومال توئی در هيچ موردی مطرح نيست. هدف از کار، توليد برای رفع نيازهای همه است، نه سودرسانی به جيب عده ای محدود. کارهای خانه ديگر لازم نيست جداگانه در هر خانواده ای و تنها برای آن خانواده انجام پذيرد، بلکه تمام امور خانه، مثل تهيه غذا، شستو و شو، نظافت و نگهداری از فرزندان تحت نظر مسئولان مربوطه بصورت کارهای اجتماعی انجام خواهد گرفت. در آن زمان، ديگر غذا خوردن در يک غذاخوری (رستوران) نه تنها جنبه لوکس و فانتزی ندارد که در واقع يک ضرورت است، چون ديگر زن خانه داری وجود ندارد که بيست و چهار ساعت در خانه نشسته و وجودش تنها برای پذيرائی از بقيه فايده داشته باشد. خشکشوئی و لباسشوئی های گران امروز که تنها مورد استفاده قشر خاصی از جامعه قراردارد، حالت لوکس خود را از دست داده، تبديل به مراکز لباسشوئی برای عموم مردم می گردد. اين نوع خدمات از آنجائيکه در برابر پول ارائه نمی شود، آن ارزش مادی و تعلقات طبقاتی خود را براحتی از دست می دهد.
کودکان در مراکز عمومی مثل شيرخوارگاه ها، مهد کودکها و مدارس و باشگاههای تفريحات سالم تا زمانيکه ساعت کار روزانه پدر ومادر تمام شود، نگهداری می شوند.
به اين ترتيب، نه تنها زن از آن زندان خانه رها شده و فرصت رشد و بالابردن فرهنگ خود را می يابد، نه تنها پدر پس از کار روزانه، می تواند بدون دغدغه خيال درمورد مسائل و مشکلات مادی، وقت خود را با کودکانش بگذراند، بلکه انسان فرصت می يابد تا مفهوم آزادی واقعی، عشق و دوست داشتن را عملاً با وجود خود لمس کند.
با از بين رفتن تدريجی ارزشهای بورژوائی درجامعه، انسان عملاً از قيدوبندهائی که امروز بر دست و پای زن ومرد زده شده، رها گشته و اين انسان آزاد، نه ديگر محبوس قوانين وحشيانه رژيمهايی مانند رژيم اسلامی ايران است، نه انسان لجام گسيخته جوامع غربی. روابط جنسی انسانها نه دليل اقتصادی دارد، نه ستيزه جو با قوانين و نظام حاکم.
«آزادی در روابط جنسی» مورد نظر در سوسياليزم، يعنی بازيافتن خود، حق فکر و انتخاب داشتن. الگوهای «هالی وود» ی نداشتن وفرصت دوست داشته شدن و دوست داشتن را يافتن و پايين نياوردن روابط انسانی زن و مرد در حد روابط جنسی، بدون هيچگونه احساس نزديکی روحی و معنوی. کيست که خواهان چنين روابط عميقی نبوده و حاضر باشد آنرا با «سکس آزاد» مورد بحث در محافل «کمونيستی» موجود عوض کند؟!

جمعه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۱

مفهوم روابط آزاد بين زن و مرد در مارکسيزم
و تفاوت آن با مفهوم بورژوائی «سکس آزاد»
قسمت ششم
يکی از مبانی استواری اخلاق بورژوائی، شکل خانواده، آنطور که امروزه در تمام جوامع حاکم است، می باشد. در چارچوب يک خانواده، کودک مياموزد که:

الف. آنچه که در درون چهارديواری آن خانه موجود است، مال و فقط مال افراد آن خانواده است. يعنی مالکيت خصوصی. او اين مال را با جان و دل محافظت می کند و نه تنها از آن به ديگری روا ندارد که برعکس، کمين در تصاحب آنچه که مال ديگری است هم می کند.

ب. در چهارديواری اين خانه، هر نيروی کاری که استفاده می شود، جنبه استفاده خصوصی داشته و نه تنها خود کار که توليد آن هم خصوصی بوده و باعث ارتباط بين افراد جامعه و استفاده همگانی نمی گردد. يعنی در هنگام تهيه غذا، فقط افراد آن خانواده مد نظر قرار می گيرند، حالا ديگر به آن خانواده ارتباطی ندارد که همسايه او گرسنه است! اگر لباسی شسته يا خانه نظافت می شود، اينکارها تنها برای استفاده و راحتی و سلامت افراد آن خانواده انجام می گيرد. به کسی در اين خانواده مربوط نيست که وضع خانواده ديگر چگونه است. لذا در يک روز بارانی بدون ملاحظه لباس ديگران، راننده يک ماشين با سرعت هرچه تمامتر از نزديک عابرين توی خيابان می گذرد و وقتی آب به آنها پاشيده می شود، گوئی به پيروزی بزرگی دست يافته باشد، خنده کنان از کنار آنها رد می شود! گوئی از اينکه خود در ماشين محفوظ است و ديگرانند که دچار مشکل می شود، لذت می برد! لذت همه چيز برای من، ديگران چه می شوند، خود دانند! يا در تميز نگاهداشتن خانه خود، دقت دارد، اما از کوچه و خيابان که متعلق به همه است، مثل سطل زباله استفاده می کند. اينگونه ذهنيت ها ناشی از فرهنگ خود محوری و فردگرائی عجين شده با وجود انسانها در نظام مالکيت خصوصی استکه سرمايه داری شکل نهائی آن است.

ج. شکل خانواده، بصورت متداول آن، در عين حال وسيله ای است برای ستم مضاعف بر زن، زيرا که در تمام جوامع، اعم از غربی يا شرقی، اين زن است که نهايتاً مسئول گرداندن امور خانه و بزرگ کردن کودکان می باشد. ستمی که بر زن از طريق انجام تمام اين کارهای «خصوصی» که سودش تنها به خانواده خودش می رسد، وارد می شود، در واقع داری دو ايراد بزرگ است:
1. زن را از کار اجتماعی در جامعه دور کرده و در نتيجه او هيچ نقشی در توليد اجتماعی ندارد. نداشتن نقش در توليد اجتماعی و حضور در صحنه اجتماع، انسان را در امور اجتماعی کودن کرده و قدرت انديشه، تجزيه و تحليل را از انسان می گيرد. دليل آنهم بسيار روشن است: او مستقيماً و در عمل با مسائل درگير نيست و لذا تجربه عينی و عملی با اين مسائل ندارد که بتواند در مورد آنها نظری داشته باشد. لذا تدريجاً می پذيرد که لازم نيست به اينگونه مسائل بپردازد! از جانب ديگر، مسائلی «بهتر» که ارتباط مستقيم تری با او دارد هم از طريق راديو، تلويزيون و ساير دستگاه های ارتباط جمعی به او ديکته می شود. به اين دليل استکه در عمل می بينيم که زنان خانه دار در زمينه مسائل اجتماعی و سياسی از عقب افتاده ترين اقشار در نظام سرمايه داری هستند و حتی اغلب نمی خواهند هم بدانند. چون آنقدر از اين مسائل دور بوده اند که ديگر نه تنها جذابيتی برايشان ندارد که خسته کننده هم هست. به اين دليل در محافلی که زنان ومردان را با هم می بينيم، بمحض اينکه بحثهائی در مورد مسائل سياسی مطرح می شود، زنان محفل مردان را رها کرده و در آشپزخانه يا جائی مانند آن جمع شده و راجع به موضوع هائی حرف می زنند که دقيقاً ارتباط با نوع تماس های روزانه آنها با دنيای بيرون دارد، مثل مد لباس، غذا و مانند آن.
2. حال اين زن خانه دار، صاحب کودکانی هم می شود و آن کودکان را هم تربيت می کند تا مثل خودش و شوهرش شوند. پسرش را چون «پسر» است به جمع پدر می فرستد و دخترش را نزد خود و در جمع زنان نگهميدارد تا اخلاقش «منحرف» نشده و«سنگينی و وقار» خود را حفظ نمايد، تا او نيز چون مادر بتواند زود شوهر کند و «سروسامان» يابد.
پسر او سپس به سر کار و در خدمت کارفرما در ميايد و دخترش هم کالاهای توليد شده را می خرد. به اين ترتيب، نظام سرمايه داری عملاً و دائماً نيروی کار لازم برای گردش چرخهای اقتصادش را از اين راه تأمين کرده و هم مشتری برای کالاهای خود جور می کند! در حاليکه اين نظام نه از جيبش و نه از سود اين کالاها برای بدنيا آوردن، پروراندن و بزرگ کردن اين دختر و پسر کوچکترين مايه ای گذاشته باشد، از بازدهی زحمات خانواده استفاده می کند وعملاً خانواده و پدر ومادر را هم مسئول بزرگ کردن آنها قرار می دهد. لذا اگر دختری بر اثر فشار فقر و گرسنگی بدن خود را بفروش بگذارد يا پسری دزدی کند، اول از همه «آبروی» خانواده می رود و بعد هم دختر باشد سنگسار می شود، پسر باشد دستش را قطع می کنند! يعنی عملاً در اجتماع اعلام می کنند که مسئول اين «گناه» خانواده و خود شخص بوده است.