پنجشنبه، آذر ۲۸، ۱۳۸۱

امروز مراسم چهلمين روز در گذشت صفر خان بود،به امام زاده طاهر رفتيم.دوست ندارم در باره آن بزرگ مرد امروز بيشتر بنويسم چون موضوع تلخ و بدي پيش اومدكه در زير مي آيد.
از من دعوت كرده بودند كه براي ترغيب محمد به ازدواج به خانه آنها برم.با اكراه قبول كردم.
محمد يكي از نرديكان ما اندكي اختلال رواني داره (خيلي نا محسوس)ولي متاسفانه مواد مخدر مصرف مي كنه.به همين دليل اين ازدواخ را نوعي ظلم به آن دختر مي دانستم.
به آنجا كه رسيدم ديدم دختر بسيار زيبابا پدرش آنجا هستند،چشمان سبز زيبا با صورتي معصوم و اندكي سبزه ،داماد فرار كرده بود و خوشبختانه نبود كه به حرفهاي من گوش كنه (گرچه صحبت من براي ترديد و انصراف از ازدواج خواهد بود).
دختره و پدرش در اصل براي خواستگاري آمده بودند.دليل را جويا شدم ضعف مالي نداشتن مادر و تعدد دختران آن مرد جواب من بود. از اينهمه اختلاف طبقاتي و فقر آنها دلم به درد آمد. بدون خدا حافظي آنجا را ترك گفتم.

هیچ نظری موجود نیست: