یکشنبه، آذر ۱۷، ۱۳۸۱

طرحي براي امروز(نگارش در ساعت 11 صبح روز يكشنبه 17 آذر 1381)
شب .داخلي.اتاق خواب كاوه
تصويري ازپشت سر كاوه كه سرش را بروي دستانش تكيه داده است .صفحه مانيتور تصوير يك نرم افزار نگارشي را نشان مي دهد.بر روي صفحه عبارتهايي ريز ديده مي شود،صداي موسيقي نيز شنيده مي شود.
صدايي از بيرون:كاوه شام مي خوري
كاوه بدون تغيير حالت مي گويد:نه گرسنه نيستم
سرش را بلند مي كند ،نمايي از روبرو (مديوم كلوز)چشمانش سرخ است و خستگي و بي خوابي چروك دور چشمش را عميق تر كرده است،
كات به نماي لانگ يك پارك ،كاوه و دوستش بر روي يك نيمكت در زير يك درخت چنار نشسته اند كات به نماي تو شات از روبرو،كاوه به همان حال در سكانس قبل بر روي نيمكت نشسته است دوست كاوه(بهروز ) با او صحبت مي كند
بهروز:توي آلمان از طريق شبكه جام جم يه سريال نگاه مي كردم به نام سلام زندگي
توي تيتراژ اسم تو رو ديدم ،نيلوفر گفت اين همون دوستت كاوه است ،گفتم نمي دونم اون براي جمهوري اسلامي كار نمي كرد نمي دونم چي شده، بايد با او تماس بگيرم،
كه نشد نتونستم پيدات كنم
تك شات از كاوه سرش را بلند مي كند و رو به بهروز مي گويد
-كار ديگه اي نمي تونستم بكنم،هرچي طرح به نام خودم مي دادم رد مي شد ،از پرونده ام با خبر بودند ،منم به غير از كار تلوزيون كار ديگه اي بلد نبودم بايد يه جوري گذران مي كردم به پيشنهاد يكي از دوستان قرار شد به نام ديگران مطلب بنويسم
يك سال اين كارو كردم ولي بابت هر طرحي كه با هزار جون و دل مي نوشتم 50 تومن مي گرفتم ،ديگه از خونه نشستن و نوشتن خسته شده بودم بعلاوه اينكه كم كمداشتم مجبور مي شدم طرح هاي سفارشي بنويسم،گفتم كار اجرايي مي كنم مسئوليتش كمتره ديگه كمتر از خودم شرمنده مي شم اين بود كه كار هاي اجرايي گرفتم
(تك شات بهروز)- توكه به پول احتياج نداشتي،بابات هرچي پول بخواهي به تو مي ده ،بهانه نيارمهم نيست اين كارو ممكن بود هر كسي بكنه ولي ما انتظارمون از تو بيشتر بود.صد بار با تو تماس گرفتيم گفتيم بيا اينجا توكه مشكل اقامت و اين حرفارو نداري بيا اينجا كار كن ،تو يه زماني سياسي كار حرفه اي بودي ،گفتي نه(تو شات نما از رو به رو- لو لوول) من مي خوام همين جا كار كنم ،كار كردنت همين بود.
كاوه دو باره سرش رو پايين مي ندازه،ديزالو به
شب داخلي اتاق كاوه
صداي موسيقي به گوش مي رسد – از درون شب تار مي شكوفد گلسرخ خنده بر لب گل خورشيد كند بوسه بر....
كاوه روي تخت دراز كشيده و دا ستانش بر زير سرش قرار دارد چشمانش نيزبا سقف اتاق دوخنه شدهكتابي نيز بر روي سينه اش قرار دارد،بالاي سر او عكسي از چه گوارا قرار دارد با كلاه بره و ستاره اي بر روي آن-نيست ترديد زمستان گذرد نيست ترديد زمستان گذرد واز پيش پيك بهار با هزاران گل سرخ بي گمان مي آيد...-
صدايي از بيرون
-كاوه شام مي خوري
- نه گرسنه نيستم
شب داخلي اتاق نشيمن خانه كاوه
پدر كاوه بر روي مبل نشسته و در حال تماشاي اخبارتلوزيون است،مادر كاوه روبه روي او نشسته
- خسرو مي ترسم دو باره اين كاوه كاري دست خودش بده، رفت و آمد هاي مشكوك ،دوباره همان كتاب ها ،همان نوارها،به خدا من ديگه طاقت ندارم ،برم زندان ملاقات،برم پيش يه سري آدم پوفيوز التماس كنم كه ولش كنن،همه اش منتظر اعدام باشم به خدا ديگه طاقت ندارم
- نه بابا چيزي نميشه اون ديگه توي اين سالها فهميده كه چه بايد بكنه تا گير نيفته
- به خدا اگه يه مو از سرش كم شه من مي دونم و تو اين نونو تو توي دامن كاوه گذاشتي ،الان هم با اين كارات تشويقش مي كني
و به گريه مي افتد.
كات به اينسرت از تلفن، صداي زنگ تلفن به گوش مي رسد
زوم بك و هم زمان پن به چپ(لو لوول)دست كاوه به طرف گوشي حركت مي كند و گوشي را بر مي دارد
ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست: