یکشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۹

نامش قلبم را سوراند
بی آنکه ببینم
بی آنکه بشنوم

سفید کننده دندان

خاکستر قلبم را به دندان کشیدم
                                    سفید شد

سایه خیال

سایه تاریک خیال
ترکیبی زشت
از نیستی بود
ندانستم
 هستی را باختم

فریب

کاش می دانست
آفتابی درکار نیست
شب فرارسیده است
عوعوی سگان در راه است

زایش

آخرین قطره را نشاندم
...
شکوفه نشد

عشق

خواستم عشق را نقشی زنم
چشمانش لغزید
و
شتک تصویر را خورد