پنجشنبه، مرداد ۲۹، ۱۳۸۳

نمی دونم چرا کابوس مرگ منو رها نمی کنه؟ نمی دونم که اسم شو رو باید کابوس بزارم یا رویا!
.گاهی بعضی چیزا انقدر به چشم آدم نزدیک هستند که نمی بینیمشون
می مانم
و آنچه می گویم
همیشه
آنچه می خواهم نیست
چون رودی عظیم
پشت دیوار سد
بالا می آیم
و هر لحظه چنان آرام مرتفع می شوم
تو گویی هرگز پایین تر نبوده ام
نرم تر از مد
آماده می شوم
وبه انتظار باز شدن دریچهها
زیر سپیده و زیر ستار ها
در گهواره آبی موج با رویای قایق های خیس
که در مهتاب شکفته اند
می مانم