سه‌شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۲

ایکاش
لحظه هام بوی تورو داشت
ای کاش
ای کاش

شنبه، مهر ۰۵، ۱۳۸۲

وای من عادت داشتم هر روز به روز کنم ولی این کار لعنتی نمی زاره

پنجشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۲

ساعت کار من از دو بعد از ظهر تا 5 صبح شده به همین دلیل شاید تا چنر روزی کم تر می نویسم
بالبخند مرموز
در من منگر که از درد ها باخبرم
آنگه که شکارچیان کار کشته
در خاکستر بامداد
بر ماسه های نرم گام می نهند
و رنگین کمان گل
پنجره ها را می آراید
و من
با سخنان جادویی زمزمه می کنم
زمان طپش خویش را در تیک تاک ساعت ها افکنده است
و همگان
کشنده باری هستند که بر دوش می برند
ستیغی است از پی هر پرتگاه
و هر گسستی پیام پیوستی است
از افق های دور دست با غرشی بشارت گر
ناو بزرگ فرا می رسد
آنجا که چشم به راهان به تما شا ایستاده اند
واین سمگریزه های سپید
یاد آور خنده های مروارید گونی است
وه چه آسمان فراخی است
...

چهارشنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۲

اندوه جهان به می فرو خواهم شست.

دوشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۲

بر سر کدام سنگ بنشینم؟
زیرا جاذبه ای از اندوه
مرا به سوی زمین می کشد
فریبی است که می پندارم
طبیعت پیرامون من از آن من است
و چون چیناب لطیف جوی زلال را می نگرم
تمام فاجعه را می بینم
ای هستی سپری در تکرار جاوید!
بگذار آنچه را که تو ندانسته ای
با این بونه گمنام نجوا کنم
که او مرا آنچه که هستم می پندارد
و با نگاه خیره خود
تمام هستی را در دمی فرو برم
آواز ناگهانی مرغی ناشناس
آهنگی دیر کرده و تنها
در آستانه شبی که آغاز می شود
چون تنهایی آدمی در سراشیب عمر
ودر زبور شعر وحشت ناک روز واپسین
روز رویش گیاه خار آگین تهمت و گمان بد
....

یکشنبه، شهریور ۳۰، ۱۳۸۲

حضور تو اما...
یکی نیست بگه بابا جان آخه این مزخرفات چیه می نویسی؟! قدیما که مینوشتی حداقل دوزار گیر آدم می اومد(مرور اونها برای خودم نیز خالی از لطف نبود)
سخن از دشواری پرش نخستین
براین دشت سیم رنگ
بر آسمان مواج از ابر های تیره
و در چشمان تو
سپاهی از تردید
و سایه هایی از خیال
...
مرا باچشمان پاک خودت ببین همین

جمعه، شهریور ۲۸، ۱۳۸۲

مسافری در میان اشک و آه در گردش
همچون زمین واره ای میان کهکشان و خورشید
آسمان میجست اما
زمین را می یافت
....
نمی آد .نمی دونم چرا؟!احساسم میان کار و سختیه دیوارهای درونم در حرکتی سیال قرار گرفته و من نیز .او را در دل صدا میکنم نمی دانم میشنود یانه؟
16 -17 ساله بودم که به خودم تلقین کردم نیاید عاشق بشوم و این نباید را با دوری از جنس مخالفم آغاز کردم. همیشه در حال فرار در دلم می گفتم این برای نجات آرمان هایم لازم است بعد ها از غیر هم جنس فرار نکردم -که-در مسیر فعالیتهایی قرار گرفتم که مستقیما به زنان مربوط می شد ولی همچنان از عشق گریزان .باز هم گذشت و بازهم و حالا در در این سن دیگر نمی توانم بگویم عاشقم یا اینکه دوستت می دارم.
گفتن نمی دانم.اما تو را می خواهم.
کاش درنایی می بودم سپیدبال و رعنا
همراه دسته کبوتران
تا ساحل مردابی با صفا بال می گوشودم
نگران پرواز هزاران کلاغ در تنگ غروب
و عشقبازی مرغابیان در سایه کنگرها و بوته ها
و با نشست سرخ تاج خورشید در ابر ذغال آلود
در آشیان با شکوه خویش جای می گزیدم
و به امواج هماهنگ
و یورش ماهیخواران حریص
ودانه چیدن زاغ های چالاک گوش می دادم

چهارشنبه، شهریور ۲۶، ۱۳۸۲

توی شب دنبال یه تیکه نور تا به صبح پیمودم وصبح را با درخشش خورشید یافتم

یکشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۲

در زیر سایه خیال
همچون ستاره ای سرگردان
پرنده ای خیس از باران
...
روز نسبتا پر ماجرایی بود.اولش که رفتم اداره نظارت بر اماکن عمومی نیروی انتظامی برای تمدید مجوزم.احمقها رفته اند یه جای دیگه برای بازدید و خلاصه مجوز منو به چالش انداخته بودند.بعد هم سر صحنه یکی از بازیگرامون با موتور خورد زمین و هم دست و هم پایش شکست.ولی همه اینا با یه چیز به بهترین روز این هفته بدل شد.
سالهاست که من عکس میگیرم و این باعث شده بود که توجهی نکنم به اینکه بابا جون تو فقط بلدی از طبیعت عکس بگیری همین. به دلیل همین استباه همانطور هم که قبلا نوشنته بودم عکاسی یه فیلم رو گرفتم.چشمتون روز بذ نبینه تا حالا 300 عکس گرفتم که اگر با بی توجهی به آنها نگاه کنی تازه 20 از آن بدرد خورند.خلاصه امروز فرداست که با اردنگی بندازنم بیرون(البته این یکی شوخیه چونبلاخره اونا عکسای منو دیده ودند و انتخابم کردند)
برام دعاکنید

شنبه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۲

Тавба, тавба, тавба бояд кард
Имруз хеч чизро дуст надорам
Имруз хеч касро надорам дар ёд.

Имруз рохи харрузаи ман
Омехтааст
Бо мардум
Бо мошин
Овоз...
Овозхои дилхарош
Овозхои майнабур
Овозхои носабур,
Мошин, ароба...
Савор, пиёда...
Мардум
Мардум...
Садо, садо...

Рохи ман дар рохи ман гум шудааст?
Садои ман кучост,
Садои ман зери чархи чи чизе уфтод
Таркид,
Бишкаст.

Овози ман
Дар овозахои дури ман гум шудааст
Номи ман номи ман
Хатто ба ман шум шудааст.

Имруз хеч чизи ин чахон
Барои ман нест гарон
Ман нестам аз бас барои он


То шаб,
То хоб
То бурдани сар бар гушаи саччода
Чи кадар монда?

جمعه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۲

من می دونم که بد کردم
ولی تو نمی دونی چقدر دوستت دارم
برای رفتن یک امشب را صبر کن
و به او بگو نه
و بگو که مرا می خواهی
دومنیکو مودونو
تمام شب شبحی بودم
و جفت نا شناخته ام گم بود
مهاجران تباهی
میان گیلاس و اشک می رفتند
و من می آمدم از غربت
من ازتمام غریبان قریب تر بودم
کسی نمی دانست
کسی محبت دست مرا نمی دان
بیا سکوت مرا زیر باد ویران کن
و تکه های دلم را به بادها بسپار
شب از صدای قدمهای من پر است
شب از صدای عبور ستاره می ترسد
با گریه های غریبانه ام
میان صحرا ها گلی می کارم
ستاره ها می دانند
تابستان می اید
و خوشه های زندگی
شاید
شاید
به بار نشیند
ومن از کنار پنجره برگی را
به ساقه های پریشان باد می بندم
وتو مرا
...