یکشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۸۱

امروز ش بعد هفت ،هشت ماه زنگ زد، نمي دونم كدام شير پاك خورده اي گفته دارم اين ماجرا را مينويسم (چون اون اهلblog خوني نبود)و خواهش كرد ادامه ندم( دلايل زيادي را مطرح كرد)منهم گفتم ادامه نمي دم ولي بقيه ماجرا را به طور خلاصه ميگم.
من و ت از هم جدا شديم (با توافق كامل) ش هم از همسرش جدا شد(به دليل خيانت همسرش) م هم از همسرش جدا شد(اونم همسرش خيانت كرد) قبل از جدا شدن من به پيش نهاد ش به خاطر اينكه به رابطه من و ت لطمه نخوره ارتباطمون را قطع كرده بوديم.
و حالا سالي يك بار در جشنواره ها و يا در سالن تاتر هم ديگر رو مي بينيم(حالا چي شد اين خاطره را نوشتم.توي بلاگ آيدا نوشته شده بود من زني با دو فرزند عاشق مرد ديگري شده ام به نظر شما چه بايد بكنم اين موقعيت براي من پيش آمد و از هر دو جدا شدم زيرا ديگه با ت نمي توانستم ادامه بدم از طرفي ش هم متاهل بود (دو سال بعد از جدا شدن من از همسرش جدا شد)نشد جاهاي رومانتيك شو بنويسم.

كار ما فضاي عجيب و غريبي داره ، در اصل كار نيست يه جور زيست يا زندگي ست.قبل از اينكه پروژه اي شروع بشه مي گرديم و يكسري همكار انتخاب مي كنيم ،معيار ما براي انتخاب بلدي يا نابلدي به تنهاي نيست،بلكه مادنبال همكار خوب(از نظر اخلاقي) و حرفه اي مي گرديم
،تصور بكنيد يه نفر رو انتخاب كردي و بد اخلاق از كار در آمده،تو مي خواي با اون 3 ماه يا 4 ماه كار كني ،روزي تا 20 ساعت فشار كار سنگينه كافيه يك يا چند نفر اين وسط بامبول هم در بيارن اون موقع ست كه ديگه بايد بگي خر بيار و باقالي بار كن.
اينا مقدمه بود حالا اصل موضوع
:مي خوام بگم كه چرا روابط بين كساني كه توي پروژه هاي تلوزيوني يا سينمايي كار مي كنن يه خورده نا متعلرف به نظر مي رسه
توي اين هفته اسباب كشي دارم،كلي صقحه موسيقي و كتاب بايد جا به جا كنم فكر كنم پدرم درآد
باز هم ميخوام برم كوه(آخه امروز هم بودم) janeston يه كوه اطراف تهران قراره تولد دختر دوستم و همچنين سالگرد شهادت يه دوستو با هم بگيريم(عجيبه نه)

شنبه، مهر ۰۶، ۱۳۸۱

هرچي ميگذشت اختلافاتمون عميق تر مي شد ولي علاقه به هم داشتيم . اطرافيان مي گفتن چون تكليفتون معلوم نيست رابطه شما به اين صورت درآمده و اون هم اين موضوع را باور كرده بود.با اصرار اون و خانواده (و يه خورده هم حماقت از طرف من )به عقد يكديگر درآمديم. من يك سريال ديگه شروع كردم خيلي اصرار كرد كه توي اين برنامه هم باشه ولي من چون حساسيتهاي اون مي دونستم مخلفت كردم.صبحها ساعت 6 سرويس دنبالم مي اومد و شبها ساعت 12 شب بر مي گردوندخسته و بي رمق(راستي فقط عقد كرديم بدون ما جراهاي اونچناني و عروسي رو موكول به زمان ديگري كرديم)اگر يك شب تماي نمي گرفتم پدرمو در ميآورد .
يه روز با اصرار به لوكيشن ما اومد بر حسب اتفاق (يا از روي بدجنسي)تمام دختراي اون سزيال همه اش با من شوخي ميكردن(اونم من كه اصولا از شوخي و لودگي بدم مياد)و اون هم حزص مي خورد ،حاصل اون ديدار هم اين شد كه گفت ديگه نبايد اين كارو ادامه بدي گفتم بابا من فقط اين كارو بلدم گفت به من مربوط نيست.
ديروز ش بعد هفت ،هشت ماه زنگ زد، نمي دونم كدام شير پاك خورده اي گفته دارم اين ماجرا را مينويسم (چون اون اهلblog خوني نبود)و خواهش كرد ادامه ندم( دلايل زيادي را مطرح كرد)منهم گفتم ادامه نمي دم ولي بقيه ماجرا را به طور خلاصه ميگم.
من و ت از هم جدا شديم (با توافق كامل) ش هم از همسرش جدا شد(به دليل خيانت همسرش) م هم از همسرش جدا شد(اونم همسرش خيلنت كرد) قبل از جدا شدن من به پيش نهاد ش به خاطر اينكه به رابطه من و ت لطمه نخوره ارتباطمون را قطع كرده بوديم.
و حالا سالي يك بار در جشنواره ها و يا در سالن تاتر هم ديگر رو مي بينيم(حالا چي شد اين خاطره را نوشتم.توي بلاگ آيدا نوشته شده بود من زني با دو فرزند عاشق مرد ديگري شده ام به نظر شما چه بايد بكنم اين موقعيت براي من پيش آمد و از هر دو جدا شدم زيرا ديگه با ت نمي توانستم ادامه بدم از طرفي ش هم متاهل بود (دو سال بعد از جدا شدن من از همسرش جدا شد)نشد جاهاي رومانتيك شو بنويسم.



با پدرت كار كن منهم واقعا غير از يكم مورد كه قبلا گفتم تا به حال مخالفتي با حرفاش نشون نداده بودم ، اين حرف رو هم قبول كردم.(ولي همه اين آزاري كه اون به من مي رسوند با ديدن ش همه از ياد مي رفت آخه اون با من توي سريال بود)
با ش شروع به كار روي يه طرح كرديم اولين بار بود كه خونم مي اومد . وقتي صفحه هامو ديد هوش از سرش پريد(در صورتي كه هر وقت ت اينارو ميديد مي گفت به چه دردي مي خوره)گفت آدم از ديدن اين همه صفحه ديونه مي شه ، و اون شب به جاي كار همه اش صفحه عوض مي كرديم و لذت مي برديم(تقريبا يه سري كامل از آلبومهاي الوي تنجيددريم پينك فلويد دوورز ديترشولدز و كلي صفخه ديگه دارم كه هم دم تنهايي هاي منه)

پنجشنبه، مهر ۰۴، ۱۳۸۱

يادم رفت بنويسم اين عكس مال پياده روي توي جنگل هست(چشم بسته گفتم) اگه كسي هم ميخواد آرشيو را بخواند بره توي آدرس پرشين بلاگم
alonenight.persianblog.com
چهار سال پيش زمستنون بود . سعيد حدوداي ساعت 2 زنگ زد گفت پژمان رفته كوه هنوز بر نگشته
پژمان پسر خجالتي و محجوبي بود كه با داييش كه از دوستان ما بود چند بارس به كوه آمده بود و اونروز به تنهايي به توچال رفته بود.
با سعيد در خونشون قرار گذاشتيم(پژمان اينا) از مادرش رنگ لباس و كوله اش را پرسيديم
چهار نفر بوديم مهرداد دايي پژمان من سعيد و يكي ديگه از بچه ها به پيش نهاد مهردادرفتيم فدراسيون
گفتن به خاطر يك نفر نمي تونيم جون چند نفرو به خطر بندازيم برا هلي گوپتر به هواپيمايي زنگ زديم جولب سر بالا دادن رفتيم تله كابين گفتن اجازه نداريم روشن كنيم
زديم به كوه وجب به وجب گوهو گشتيم نيمه هاي شب به شير پلااومديم خوابمون نميبرد. صبح قبل از طلوع آفتاب زديم بيرون رفتيم تا به قله رسيديم هواي سردي بود برف همه جا رو گرفته بود. به طرف پناه گاه رفتيم برف پشت در پناهگاهو پر كرده بود رفتيم تو پيكر مچاله شده يك نفر گوشه پناهگاه خود نمايي مي كرد رفتيم جلو خودش بود صورتش كبود شده بود ولي تمام بدنش سفيد بود دوتا از بچه ها رفتن پايين
از شير پلا تماس گرفتن خلاصه اون روز هم پژمان روي كوه موند صبح روز بعد آقايون لطف كردن براي پايين آوردن پيكر پژمان تله كابين را روشن كردن


چهارشنبه، مهر ۰۳، ۱۳۸۱

جوابش بله بود.ولي من مي خواستم مدتي با هم با شيم تا خوب همديگر رو بشناسيم اون گفت نميشه بايد اول نامزد كنيم .
برام شنيدنش خيلي عجيب بود به نظر نمي زسيد خانواده سنتي داشته باشه پدرش رئيس دانشگاه و مادرش معلم بود.با همه اين حرفا گفتم باشه و مراسم احمقانه خواستگاري برگزار شد.
اون روز خودمو توي ميدون مال فروشا احساس كردم،خوب آقا زاده چي كاره اند،چه قدر حقوق مي گيرن،چي دارن و...
خوش بختانه تهيه كننده اي كه من باهاش كار مي كردم پسر عموي اون بود و توضيحات كافي در زمينه حقوق و اين حرفارو داد.بعد هم در مورد مشكل چند ساله من گفتن و گفتن اميدورايم ديگه پيش نياد
واقعا به من بر خورد چون من به اون افتخار مي كردم يه مقدار توضيح دادم .به هر حال اون روز هم تمام شد.
تصور من از شروع زندگي مشترك و اين حرفا خيلي متفاوت بود، خواستگاري برام تابوي وحشتناكي بود به هر حال ديگه رابطه ما نزديك تر شد. ولي دختري بسيار عصبي از كار
من كوه نورد و عاشق طبيعت اون عاشق روابط خانوادگي و رفت و آمد با
خاله و خاله باجي .من دوست داشتم اوقات بيكاريم مطالعه كنم اون مي خواست كه فقط حرف بزنه ،منم پيش خودم فكر ميكردم خوب عوض ميشه يا بعد از تغيير شرايط زندگي اون هم تغيير مي كنه.با هاش حرف مي زدم، كتاب مي دادم تاتر مي بردمش وخلاصه سعي كردم فضاي روحيشو عوض كنم .
مراسم احمقانه تر بله برون رسيد.تصور بكنيد من كه هميشه منتقد اين مراسم ها بودم دچار چه مشكلي بودم. باز هم خريدو فروش آعاز شد.
حرفارو بيشتر دايي من و دايي اون زدن، دايي من استاد مديتيشن و كنترول ذهن، مهندس صنايع ، دايي اون پزشك، اونا مي گفتن كه ما رسم داريم زمين پشت قباله دخترمون بندازن ،دايي من هم مي گفت پسر ما زمين نداره مثل همه ما هم سكه مي ندازيم.خلاصه شور و مشورت كردن قرار شد 300 هزار سكه باشه كه پدرم گفت نه 500 هزار خلاصه شاخ درآوردن، اون شب هم گذشت من يه خورده بهش غر زدم گفت به خاطر من چيزي نگو منهم ديگه چيزي نگفتم.كم كم فاصله مان از هم داشت زياد مي شد ولي ما هيچ كدوممون اينو اون موقع نفهميديم
اما اوج شروع مشكل اساسي ما بعد ازمراسم نامزد ي بود.
توي خانواده ما جوون زياد هست براي همين مهمونيامون خيلي پر سر و صدا گرم ،خلاصه خيلي خوش ميگذره، اون شب هم به همين منوال تموم شد واونا كه خانوادشون همه پير بودن از اين مراسم حسابي كيف كردن.
شب بعد از پايان مراسم گفت شب رو اين جا بمون من تا حالا خونشون نمونده بودم ، گفتم روم نميشه اصرار كرد ولي گفتم نه من شب ميرم خونه ش كه در همين نزديكي است(راستي مراسم توي كرج بود و خونه اونا هم ت هم ش كرج بود) چيزي نگفت من به همراه دوست مشترك ش و من و ش و شو هرانشون به خونه ش رفتيم

سه‌شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۱

اواخر سال 75 يك سريال شروع كردم .توي اين پروژه 4 دختر و حدود 10 ،12 تا هم مرد با هم كار مي كرديم.
دخترا يك نفر گريمور،و بقيه بازيگر بودند .توي خرداد همان سال تازه من خلاص شده بودم و با روحيه و جسمي درب و داعون داشتم كاري رو شروع مي كردم ، درد ميگرن پدرمو درآورده بود،زخم معده هم كه ديگه نگو ، كبد هم اوضاش خراب بود، به نور شديد حساس بودم . موقع تصوير برداري با اونهمه نوري كه روشن مي كرديم تكليف من روشن بود.
به هر حال كار شروع شدمن به دليل ميگرنم بعد از هر يكي دوتا سكانس مجبور بودم برم توي يك فضاي تاريك و قرص بخورم ، واين كارو ميكردم.
اكثر مواقع ت كه گريمورمون بود بعد از اين كه من به انبار ميرفتم به سرعت برام قرص مي آورد و كنارم مي نشست و با نگراني منو نگاه مي كرد .
كم كم به هم عادت كرديم. محيط دوستانه اي داشتيم و همه با هم دوست بوديم من با ش و ن هم كه الان هردوشون بازيگراي مطرحي هستن نيز دوست شدم اصولا من باخانوما خيلي بهتر از آقايون ار تباط مي گيرم واين به دليل برخورد زيادم با خانوما و كارم و محيط خانوادگيم هست (خيال همه رو راحت كنم رابطه اي كه من ميگم كاملا افلاطونيه) توي اون كار ت خيلي روي من حساسيت نشون مي داد و هميشه مرافب روابط من بود .
اون كار تموم شد و بر عكس هميشه من ارتباطمو با ت و ش حفظ كردم.
براي كار بعد باز هم از ت براي گريم دعوت كردم و در به در هم دنبال يك بازيگر كه چهره اش شناخته شده نباشه مي گشتم از ت هم تست گرفتم و قبول شد(با كمي اغماض) توي اون كار روابطمون صميمانه تر شد.تا اينكه يه روز بعد از پايان يه سكانس به اون گفتم با من ازدواج مي كني يكه خورد گفت بايد روش فكر كنم دروع مي گفت چون مطمئنم بار ها روش فكر كرده ومن هم گفتم باشه. محل فيلم برداريمون اطراف سد كرج توي يه روستا بود اون روز يكي از سخت ترين روز هاي زندگيم شد با وجود اينكه سيگار نمي كشيدم نمي دونم چرا يه دفعه هوس كردم سيگار بكشم انگار كه تعادل روحيم به هم خورده بود .
اين چند روز رو براي پياده روي توي جنگل رفته بودم جاي همتون خالي (از كلاردشت به متل قو)اگه بخوام در موردش بنويسم مثنوي 70 من كاغذ ميشه .
مي خوام يه تيكه از زندگيم رو بنويسم .از حالا بگم من نه نويسنده ام نه ادعاي اونو دارم و مطالب روز آمد و خاطراتم رو onlineمي نويسم براي همين ممكنه كه خيلي از هم گسيخته به نظر برسه.
محرك من براي نوشتن اين خاطرات مطلبي در بلاگ آيدا بود(خدا بگم چيكارش كنه كه منو ياد خاطرات تلخي انداخت)

چهارشنبه، شهریور ۲۷، ۱۳۸۱

فعلا يه چند روزي نمي نويسم.
پس تا بعد

دوشنبه، شهریور ۲۵، ۱۳۸۱


لذت نشستن شبنم بر روي شاخه ها با وزيدن بادي سرد از بين رفت

حدود ساعت 6 صبح در مسير قله اي به نام neizova ،در اون منطقه باد عجيبي مي وزيد كه كمتر از چند ثانيه هوا 10 درجه سرد تر مي شد. به اون باد torneh ميگفتن
هنگام طلوع آفتاب اين درحتها به الماسي درخشان تبديل شدند.

یکشنبه، شهریور ۲۴، ۱۳۸۱

در مورد مطلب گذشته دوستان بيشتر گفته اند كه خيلي رويايي است اين جامعه هايي كه ترسيم شده
اگر حتي اين طور هم باشه به نظرم روياي زيبايست
من انتظار داشتم كه كساني كه در حوزه زنان مينويسندهم نظر بدهند ولي با وجود اينكه مطمئنم مي خوانند ولي نظري نداده اند
*******************************
اي كاش انعكاس اعمال ما نيز مانند اين تصوير زيبا بود

شنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۱

ببينين اين گاو چه جوري نگاه مي كنه
به نظر من بهشت كه ميگن اينجاست،نزديك تنكابن نه هفت آسمون اونور تر

مفهوم روابط آزاد بين زن و مرد در مارکسيزم
و تفاوت آن با مفهوم بورژوائی «سکس آزاد»
قسمت آخر


در نتيجه تنها قشری از اين جامعه که قادر است، اين چرخ فلک را از کار بياندازد، دقيقاً همانهائی هستند که نيروی کار لازم برای توليد آن کالاها را فراهم می آورند. يعنی کارگران. از اينرو استکه تنها حرکتی که قادر است اين شکل از روابط اجتماعی را از ريشه براندازد، انقلاب سوسياليستی با رهبری طبقه کارگر می باشد. اما تنها با يک انقلاب و سرنگون کردن رژيم حاکم نمی توان عقب نشست و اميدوار بود که حالا همه چيز خود به خود درست خواهد شد.
انقلاب در واقع آن آنتی بيوتيک لازم برای معالجه جامعه بورژوائی است، اما اين جامعه بيمار که در طول تاريخ دچار اين اپيدمی بوده، با اولين آمپول خوب نمی شود، بلکه يک دوره نقاهت و رسيدگی هم لازم دارد. اين دوره نقاهت، همان دوران «دموکراسی کارگری» است. در اين دوران است که مبارزه کارا و پيگير با تمام باقيمانده های نظام سرمايه داری لازم است. يعنی درست مثل بدنی که در حال ترميم است، هم احتياج به آنتی بيوتيک دارد و هم ويتامين و غذای خوب. اگر فقط به آنتی بيوتيک کفايت شود، چون بدن ضعيف است، پس از اينکه اثر آن از بدن رفت، انسان دوباره دچار همان بيماری می گردد. بعد از انقلاب هم اگر با اخلاق و ارزش های بورژوازی* که همچنان بر جامعه مستولی است مبارزه آگاهانه نشود، مثل اينستکه ويتامين به بدن نرسد.
اين مبارزه آگاهانه تنها در چارچوب «دموکراسی کارگری» ميسراست، زيرا که وسائل عينی ومادی کسب اين آگاهی تنها از اين زمان به بعد برای همه بطور مساوی آماده می گردد. يکی از اين وسائل عينی، از بين بردن روابط خانواده به شکل موجود آن است.
يعنی مادر، بچه را بدنيا می آورد، اما نگهداری و پرورش او تنها به عهده مادر نيست و پدر تنها مسئول نان آوردن نمی باشد. در جامعه سوسياليستی، مادر بخاطر بارداری و زايمان از کار بی کار نمی شود و در خانه محتاج شوهر نيست که نان او و بچه را تأمين کند. جامعه در برابر آن مادر مسئول است و بايد نيازهای او و کودکش را تأمين کند. اين کودک بيشتر از آنکه «مال» پدرومادرش باشد، متعلق به جامعه است، زيرا اين جامعه خواهد بود که بعداً به نيروی کار او نياز خواهد داشت. اينجاستکه در اين جامعه، ديگر فرزند من و فرزند تو ندارد، مال من ومال توئی در هيچ موردی مطرح نيست. هدف از کار، توليد برای رفع نيازهای همه است، نه سودرسانی به جيب عده ای محدود. کارهای خانه ديگر لازم نيست جداگانه در هر خانواده ای و تنها برای آن خانواده انجام پذيرد، بلکه تمام امور خانه، مثل تهيه غذا، شستو و شو، نظافت و نگهداری از فرزندان تحت نظر مسئولان مربوطه بصورت کارهای اجتماعی انجام خواهد گرفت. در آن زمان، ديگر غذا خوردن در يک غذاخوری (رستوران) نه تنها جنبه لوکس و فانتزی ندارد که در واقع يک ضرورت است، چون ديگر زن خانه داری وجود ندارد که بيست و چهار ساعت در خانه نشسته و وجودش تنها برای پذيرائی از بقيه فايده داشته باشد. خشکشوئی و لباسشوئی های گران امروز که تنها مورد استفاده قشر خاصی از جامعه قراردارد، حالت لوکس خود را از دست داده، تبديل به مراکز لباسشوئی برای عموم مردم می گردد. اين نوع خدمات از آنجائيکه در برابر پول ارائه نمی شود، آن ارزش مادی و تعلقات طبقاتی خود را براحتی از دست می دهد.
کودکان در مراکز عمومی مثل شيرخوارگاه ها، مهد کودکها و مدارس و باشگاههای تفريحات سالم تا زمانيکه ساعت کار روزانه پدر ومادر تمام شود، نگهداری می شوند.
به اين ترتيب، نه تنها زن از آن زندان خانه رها شده و فرصت رشد و بالابردن فرهنگ خود را می يابد، نه تنها پدر پس از کار روزانه، می تواند بدون دغدغه خيال درمورد مسائل و مشکلات مادی، وقت خود را با کودکانش بگذراند، بلکه انسان فرصت می يابد تا مفهوم آزادی واقعی، عشق و دوست داشتن را عملاً با وجود خود لمس کند.
با از بين رفتن تدريجی ارزشهای بورژوائی درجامعه، انسان عملاً از قيدوبندهائی که امروز بر دست و پای زن ومرد زده شده، رها گشته و اين انسان آزاد، نه ديگر محبوس قوانين وحشيانه رژيمهايی مانند رژيم اسلامی ايران است، نه انسان لجام گسيخته جوامع غربی. روابط جنسی انسانها نه دليل اقتصادی دارد، نه ستيزه جو با قوانين و نظام حاکم.
«آزادی در روابط جنسی» مورد نظر در سوسياليزم، يعنی بازيافتن خود، حق فکر و انتخاب داشتن. الگوهای «هالی وود» ی نداشتن وفرصت دوست داشته شدن و دوست داشتن را يافتن و پايين نياوردن روابط انسانی زن و مرد در حد روابط جنسی، بدون هيچگونه احساس نزديکی روحی و معنوی. کيست که خواهان چنين روابط عميقی نبوده و حاضر باشد آنرا با «سکس آزاد» مورد بحث در محافل «کمونيستی» موجود عوض کند؟!

جمعه، شهریور ۲۲، ۱۳۸۱

مفهوم روابط آزاد بين زن و مرد در مارکسيزم
و تفاوت آن با مفهوم بورژوائی «سکس آزاد»
قسمت ششم
يکی از مبانی استواری اخلاق بورژوائی، شکل خانواده، آنطور که امروزه در تمام جوامع حاکم است، می باشد. در چارچوب يک خانواده، کودک مياموزد که:

الف. آنچه که در درون چهارديواری آن خانه موجود است، مال و فقط مال افراد آن خانواده است. يعنی مالکيت خصوصی. او اين مال را با جان و دل محافظت می کند و نه تنها از آن به ديگری روا ندارد که برعکس، کمين در تصاحب آنچه که مال ديگری است هم می کند.

ب. در چهارديواری اين خانه، هر نيروی کاری که استفاده می شود، جنبه استفاده خصوصی داشته و نه تنها خود کار که توليد آن هم خصوصی بوده و باعث ارتباط بين افراد جامعه و استفاده همگانی نمی گردد. يعنی در هنگام تهيه غذا، فقط افراد آن خانواده مد نظر قرار می گيرند، حالا ديگر به آن خانواده ارتباطی ندارد که همسايه او گرسنه است! اگر لباسی شسته يا خانه نظافت می شود، اينکارها تنها برای استفاده و راحتی و سلامت افراد آن خانواده انجام می گيرد. به کسی در اين خانواده مربوط نيست که وضع خانواده ديگر چگونه است. لذا در يک روز بارانی بدون ملاحظه لباس ديگران، راننده يک ماشين با سرعت هرچه تمامتر از نزديک عابرين توی خيابان می گذرد و وقتی آب به آنها پاشيده می شود، گوئی به پيروزی بزرگی دست يافته باشد، خنده کنان از کنار آنها رد می شود! گوئی از اينکه خود در ماشين محفوظ است و ديگرانند که دچار مشکل می شود، لذت می برد! لذت همه چيز برای من، ديگران چه می شوند، خود دانند! يا در تميز نگاهداشتن خانه خود، دقت دارد، اما از کوچه و خيابان که متعلق به همه است، مثل سطل زباله استفاده می کند. اينگونه ذهنيت ها ناشی از فرهنگ خود محوری و فردگرائی عجين شده با وجود انسانها در نظام مالکيت خصوصی استکه سرمايه داری شکل نهائی آن است.

ج. شکل خانواده، بصورت متداول آن، در عين حال وسيله ای است برای ستم مضاعف بر زن، زيرا که در تمام جوامع، اعم از غربی يا شرقی، اين زن است که نهايتاً مسئول گرداندن امور خانه و بزرگ کردن کودکان می باشد. ستمی که بر زن از طريق انجام تمام اين کارهای «خصوصی» که سودش تنها به خانواده خودش می رسد، وارد می شود، در واقع داری دو ايراد بزرگ است:
1. زن را از کار اجتماعی در جامعه دور کرده و در نتيجه او هيچ نقشی در توليد اجتماعی ندارد. نداشتن نقش در توليد اجتماعی و حضور در صحنه اجتماع، انسان را در امور اجتماعی کودن کرده و قدرت انديشه، تجزيه و تحليل را از انسان می گيرد. دليل آنهم بسيار روشن است: او مستقيماً و در عمل با مسائل درگير نيست و لذا تجربه عينی و عملی با اين مسائل ندارد که بتواند در مورد آنها نظری داشته باشد. لذا تدريجاً می پذيرد که لازم نيست به اينگونه مسائل بپردازد! از جانب ديگر، مسائلی «بهتر» که ارتباط مستقيم تری با او دارد هم از طريق راديو، تلويزيون و ساير دستگاه های ارتباط جمعی به او ديکته می شود. به اين دليل استکه در عمل می بينيم که زنان خانه دار در زمينه مسائل اجتماعی و سياسی از عقب افتاده ترين اقشار در نظام سرمايه داری هستند و حتی اغلب نمی خواهند هم بدانند. چون آنقدر از اين مسائل دور بوده اند که ديگر نه تنها جذابيتی برايشان ندارد که خسته کننده هم هست. به اين دليل در محافلی که زنان ومردان را با هم می بينيم، بمحض اينکه بحثهائی در مورد مسائل سياسی مطرح می شود، زنان محفل مردان را رها کرده و در آشپزخانه يا جائی مانند آن جمع شده و راجع به موضوع هائی حرف می زنند که دقيقاً ارتباط با نوع تماس های روزانه آنها با دنيای بيرون دارد، مثل مد لباس، غذا و مانند آن.
2. حال اين زن خانه دار، صاحب کودکانی هم می شود و آن کودکان را هم تربيت می کند تا مثل خودش و شوهرش شوند. پسرش را چون «پسر» است به جمع پدر می فرستد و دخترش را نزد خود و در جمع زنان نگهميدارد تا اخلاقش «منحرف» نشده و«سنگينی و وقار» خود را حفظ نمايد، تا او نيز چون مادر بتواند زود شوهر کند و «سروسامان» يابد.
پسر او سپس به سر کار و در خدمت کارفرما در ميايد و دخترش هم کالاهای توليد شده را می خرد. به اين ترتيب، نظام سرمايه داری عملاً و دائماً نيروی کار لازم برای گردش چرخهای اقتصادش را از اين راه تأمين کرده و هم مشتری برای کالاهای خود جور می کند! در حاليکه اين نظام نه از جيبش و نه از سود اين کالاها برای بدنيا آوردن، پروراندن و بزرگ کردن اين دختر و پسر کوچکترين مايه ای گذاشته باشد، از بازدهی زحمات خانواده استفاده می کند وعملاً خانواده و پدر ومادر را هم مسئول بزرگ کردن آنها قرار می دهد. لذا اگر دختری بر اثر فشار فقر و گرسنگی بدن خود را بفروش بگذارد يا پسری دزدی کند، اول از همه «آبروی» خانواده می رود و بعد هم دختر باشد سنگسار می شود، پسر باشد دستش را قطع می کنند! يعنی عملاً در اجتماع اعلام می کنند که مسئول اين «گناه» خانواده و خود شخص بوده است.

پنجشنبه، شهریور ۲۱، ۱۳۸۱

درآغاز، تاوشتري ـ آفريننده جهان ـ چون به خلقت زن رسيد ، ديد آنچه مصالح سفت و سخت « و آشغال و نكره و مزخرف و به در نخور»(به زعم خواهرم چون اون تايپ كرده)براي خلقت آدمي لازم است ، در كار آفرينش مرد به كار رفته و ديگر چيزي نمانده . در كار خود ، واله گشت و پس از انديشه بسيار چنين كرد : گردي عارض از ماه و تراش تن از پيچك و چسبندگي از پاپيتال و لرزش اندام از گياه و نازكي از ني و شكوفايي از گل و سبكي از برگ و پيچ و تاب از خرطوم پيل و چشم از غزال و نيش نگاه از زنبور عسل و شادي از نيزه نور خورشيد و گريه از ابر و سبكسري از نسيم و غرور از طاووس و نرمي از آغوش طوطي و سختي از خاره و شيريني از انگبين و گرمي از آتش و سردي از برف و زاري از فاخته و وفا از مرغابي نر گرفت و به هم سرشت و از او زن ساخت و به مردش سپرد.
پس از هفته اي مرد نزد خدا آمد و گفت : «خدايا !اين موجودي كه به من داده اي ، زندگي را بر من تباه كرده . پيشه اش پرگويي است ، هيچ گاه مرا به خود وا نمي گذارد ، آزارم مي دهد ، مي خواهد هميشه نوازشش كنم ، ميخواهد هميشه سرگرمش بسازم ، بيخود مي گريد ، تنها كارش بيكاري است . آمده ام او را پس بدهم ، زيرا زندگي با او برايم امكان پذير نيست . او را از من بازستان . »
خدا گفت : «باشد »و زن را پس گرفت .
پس از هفته اي ديگر ، مرد دوباره نزد خدا شد و گفت : « خداوندا !ميبينم از زماني كه او را به تو پس داده ام ، تنهاي تنها شده ام .به ياد مي آورم چگونه برايم آواز مي خواند و مي رقصيد ، از گوشه چشم به من مي نگريست ، با من بازي مي كرد و به تنم مي چسبيد ، خنده اش گوشنواز بود ، تنش خرم و ديدارش دلنواز بود . او را به من بازپس ده . »
خداوند گفت : « با شد » و زن را به او پس داد .
پس از سه روز ، ديگر بار ، مرد نزد خدا شد و گفت : « خدايا ! نمي دانم چگونه است ، اما من به اين نتيجه رسيده ام كه زحمت او بيش از رحمت اوست . پس ، كرم كن و او را از من باز پس گير. »
خدا گفت : « دو رشو ! هرچه گفتي بس است . برو با او بساز !»
مرد گفت : «اما با او زندگي نتوانم كرد . »
خدا گفت : «بي او هم زندگي نتواني كرد . » آنگاه به مرد پشت كرد و دنبال كار خود رفت .
مرد گفت :« چه بايدم كرد ؟ نه با او توانم زيست ، نه بي او . »

اين يك افسانه سانسكريت بود در باره خلقت زن، بقيه مطلب( مفهوم روابط آزاد بين زن و مرد در مارکسيزم ) فردا مي نويسم

سه‌شنبه، شهریور ۱۹، ۱۳۸۱

مفهوم روابط آزاد بين زن و مرد در مارکسيزم
و تفاوت آن با مفهوم بورژوائی «سکس آزاد»
قسمت پنجم
کولنتای در نوشته خود به نام «تزهائی در باره اخلاق کمونيستی در روابط زناشوئی» می گويد: «آميزش جنسی نبايد امری شرم آور و گناهکارانه تلقی شود. اين آميزش بايد بصورت عملکردی طبيعی و قانونی، بصورت تجلائی از يک جسم سالم برسميت شناخته شود، همانند مرتفع ساختن گرسنگی و تشنگی. در پديده های طبيعت نه چيزی بنام اخلاق هست و نه غير اخلاق. ارضاء يک نياز طبيعی فقط در حالتی غيرعادی می شود که از حدود بهداشتيش تجاوز کند....بنابراين اخلاق کمونيستی همانطور که علناً عادی بودن جذابيت جنسی سالم در سن بلوغ را برسميت می شناسد، حدودی را نيز برای تظاهرات جنسی قائل می شود که مقاربت خارج از آنها اشکالی ناسالم، غيرطبيعی و ناهنجار بخود می گيرد، مثلاً افراط و نيز تمامی روابط جنسی ايکه جسم را بفرسايد و بدينوسيله انرژی برای کار ... را تنزل دهد.»
از ديد کولنتای، در اخلاق کمونيستی آميزش زناشوئی می بايد بر دو مبنی استوار باشد: برمبنی بهداشت و برمبنی تکامل همبستگی های روحی و معنوی. رعايت بهداشت تنها زمانی حقيقت پيدا می کند که امکانات بطور رايگان در دسترس همه به يکسان قرار داشته باشد. تکامل همبستگی های روحی و معنوی نيز تنها با رشد ارزشهای انسانی در جامعه و بدور از هرگونه منافع شخصی و طبقاتی قابل درک و لمس می گردد.
در جامعه ايکه ستم انسان بر انسان، هم در زمينه اقتصادی و هم جنسی آنقدر شدت دارد که انسانها برای گذران زندگی و حفظ بقای خود (هر چند هم که کوتاه مدت باشد)، مجبورند تا جسم خود را در اختيار ديگری گذارند، طبيعتاً عشق، احساسات، وابستگی های روحی و معنوی ديگر از آن جامعه رخت بربسته و انسانها، روبات های از پيش برنامه ريزی شده ای هستند که در سنين مختلف پا به عرصه اجتماع می نهند.
اين ارزشها کجا شکل گرفته و چگونه انتقال می يابد؟ اين ارزشها را تبليغات جامعه بورژوائی برای مردم مطرح کرده و« خانواده» يا آن کوچکترين جماعتی که کودک در بدو حيات خود می شناسد، مثل شير مادر به او می خوراند. زمانيکه کودک آماده قدم به اجتماع گذاشتن می گردد، ديگر يک انسان آزاد و مستقل و متفکر نيست! انسانی است که برای اينکه بتواند در آن اجتماع گليم خود را از آب بيرون کشد، نقداً تمام دوز و کلکهای حاکم بر جامعه را آموخته و به «اخلاق» و «ارزش» های آن وارد است و با ورودش به اجتماع، آموخته ها را به تجربه گذاشته و در کار زبده می گردد. اين انسان، يک انسان آزاد و متفکر نيست که روباتی است تحت کنترل فرهنگ حاکم، خواه اين فرهنگ شرقی باشد خواه غربی.
برای رها شدن اين انسانها از قيد اين اسارت، لاجرم لازم است تا مبانی و پايه هائی که اين نظام را استوار نگه می دارند، از هم پاشيده و نابود گردد و در عين حال آن شرايط عينی و طبيعی ای هم که زمينه آفرين هستند، بطور صحيح و علمی ريشه کن شود. درست مانند ريشه کن کردن يک بيماری که اپيدمی شده باشد: اول بايد به بيماران رسيد و آنان را بهبود داد، ولی در عين حال هم بايد برای حفظ سلامت بقيه، محيط زيست مردم را از آن بيماری پاک کرد. اخلاق بورژوائی هم در تمام جوامع بورژوائی حالت اپيدمی را دارد و انسانها اغلب در شرايطی هم نيستند که بتوانند دنبال آنتی بيوتيک و واکسن آن باشند.
ندا جون خوش اومدي

دوشنبه، شهریور ۱۸، ۱۳۸۱

مفهوم روابط آزاد بين زن و مرد در مارکسيزم
و تفاوت آن با مفهوم بورژوائی «سکس آزاد»
قسمت چهارم
وقتی در مارکسيزم سخن از آزادی انسان به ميان ميايد، اين آزادی در معنی و مفهومش با «آزادی دموکراتيک» در جوامع سرمايه داری غربی، اختلافی فاحش و ماهوی داری. همانطور که مثلاً مبانی اقتصادی نظام کمونيستی مطلقاً وجه مشترکی با نظام سرمايه داری ندارد، بهمين ترتيب هم زيربنای جامعه کمونيستی در زمينه اخلاق و مسائل اجتماعی و بينش و برخورد آن با آنچه که در جامعه سرمايه داری متداول است، کاملاً متفاوت است. نکته ای هم که می بايد در اينجا مورد توجه قرار گيرد، اينستکه اگر عرف حاکم در کشورهائی مانند ايران، نقطه مقابل آنچه که در کشورهای غربی وجود دارد فرض شود، اخلاق در مارکسيزم را نمی توان چيزی مثل حد اعتدال بين آندو تصور نمود، زيرا که همانطور که در بالا آمد، نظام کمونيستی را بطور کلی با سرمايه داری نمی توانيم مقايسه کنيم، زيرا که در ماهيت کاملاً با هم متفاوت هستند.
در جامعه کمونيستی، ارزشهای حاکم در اجتماع ريشه مادی در جهت سودآوری تنها برای يک قشر از مردم در جامعه را ندارد، بلکه منافع مادی همه انسانها، سوا از تمام اختلافات ظاهری آنها، مورد نظر است. در چنين جامعه ای، فرهنگ سودجوئی شخصی ديگر جای عمل ندارد، زيرا که با برچيده شدن فرهنگ مصرفی حاصل از اقتصاد سرمايه داری، اخلاق پويا و کوشای نهفته در ذات انسانها، فرصت رشد می يابد و ستم انسان بر انسان محو شده، علاقه به آموختن در انسانها زمينه آگاهانه پيدا کرده و مثل آن می ماند که انديشه و روح انسان از قفس رها شده باشد. آموزشی که حاوی پيام آزادی همه انسانها و رهائی افکار و روان آنها از هرگونه بندی باشد، بالطبع در جهت سالم و آگاهانه جلو رفته و بازدهی کاملاً متفاوتی خواهد داشت.
همانطور که وقتی نيازهای مادی انسان تأمين گردد، ديگر لازم نيست کسی «دزد» باشد، همينطور هم وقتی انسانها در اجتماع خود از حقوق مساوی برخودار باشند و عدالت در حق همه رعايت شود و قانون بين زن و مرد در اجتماع فرقی ننهد، دليلی ندارد که آنها در روابط خود، به افراط يا تفريط کشيده شوند، بالعکس در چنين جامعه ای زن و مرد حق انتخاب آگاهانه پيدا کرده و نه لازم است از داشتن روابط جنسی «شرم» کنند و نه لازم است در برابر اين ارزشهای قرون وسطائی، آنطور لجام گسيخته شده و تبديل به انسان روانی گردند.
مفهوم روابط آزاد بين زن و مرد در مارکسيزم
و تفاوت آن با مفهوم بورژوائی «سکس آزاد»
بخش سوم
در جوامع سرمايه داری عقب افتاده ای مثل ايران، اين ارزشهای اخلاقی ريشه در مذهب اسلام دارد ودر نتيجه آن، ازدواج دادن دختران بخصوص در سنين پايين، انتخاب همسر برای فرزند، مجازاتهای سنگين و قرون وسطائی در مورد روابط «نامحرم» و «زنای محسنه» بين زن ومرد، مثل بدار آويختن و سنگسار، جزو عرف و قانون کشور در ميايد. تا جائيکه حتی خيلی از زنان کشور ما خود به اين جور جزا اعتقاد داشته و از مثلاً سنگسار کردن زن حمايت می کنند. در مقابل اين، در کشورهای سرمايه داری پيشرفته و حتی در کشورهائی که نظام سوسيال دموکراسی حاکم است، تحت عنوان «حقوق دموکراتيک»، بی بندوباری غير قابل کنترلی، تحت عنوان «سکس آزاد» بر اذهان مردم ديکته می شود که در واقع هيچگونه ارتباطی با « حقوق دموکراتيک» انسانها در جامعه نداشته و برعکس، همانطور که گفتيم، حق تفکر آزاد و آگاهانه را از توده مردم سلب می نمايد. انواع و اقسام فيلمهای سينمائی، برنامه های تلويزيونی، مجلات و مانند آنها آزادی جنسی را به نحوی در فرهنگ مردم جا می اندازند که در ضمن وسيله ای برای فروش کالاهای توليد شده باشد. قيافه و هيکل، نوع لباس و سبک زندگی را برای فروش کالای نو و کهنه ای که بفروش نرفته، در ميان مردم جا می اندازند. تبليغات در راه رسيدن به اين اهداف در نظام سرمايه داری، بقدری دقيق و حساب شده عرضه می شود که حتی اغلب روشنفکران ما را هم که خود را «کمونيست» هم ميخوانند، در دام مفهوم بورژوائی «سکس آزاد» می اندازد. اين افراد که آشکارا هنوز از مفهوم اخلاق در مارکسيزم چيزی نفهميده اند، با تبليغ برداشت بورژوائی خود از مفهوم کلمه، به بحث و نظرپردازی، اما بعنوان کمونيست، پرداخته و اکاذيب خود را به نام «عشق آزاد» اشاعه ميدهند و حمل را هم بر اين می گذارند که مردم ايران آنقدر ساده لو هستند که مثل آنها در دام اين نوع تبليغات می افتند و آنها را به عنوان رهبران «جنبش دموکراتيک» خود انتخاب می کنند. البته هر کسی آزاد است تا بر عقيده و نظر خود استوار باشد. اما اين آزادی قادر نيست تا پايه های يک جهان بينی علمی را خدشه دار کند.

شنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۱

يه دوست عزيز نوشته كه توي مطلبم حكم صادر كردم. يه جورايي با حرفش موافقم لحنش يه خورده اين جوري شده شايدبقيه اش رو يه خورده عوض كردم . اين رو هم بگم كه اين يك مقاله ست ونظر من، ممكنه از بيخ وبن هم غلط باشه.
مفهوم روابط آزاد بين زن و مرد در مارکسيزم
و تفاوت آن با مفهوم بورژوائی «سکس آزاد»


بخش دوم
متأسفانه با نگاهی به برداشت و تجربه و تحليلهای صاحبنظران اين جريانات، بخصوص آنانکه خارج کشور بوده يا هستند، ملاحظه می کنيم که ديد آنها نيز از روابط بين زن و مرد و
مفهوم آزادی جنسی، همان مفهوم بورژوائی کلمه که در جوامع غربی متداول است، می باشد. تحليلها و کاربردهای موجود از مفهوم روابط جنسی به نحو آزاد به زعم آنها در عمل، يعنی روابط بی بندوبار و کاملاً بورژوائی از اين پديده طبيعی که هيچ ربطی به تحليل آگاهانه و مارکسيستی از «آزادی» در روابط جنسی دو نفر ندارد. با دنبال و ارائه کردن اين قبيل نظريات بوسيله چنين گروه های «کمونيستی»، در حقيقت جاده صاف کنی برای بورژوازی حاصل ميايد، نه معرفی عملی اخلاق در مارکسيزم.
در مارکسيزم، وقتی از رو به زوال رفتن خانواده به شکل امروزی يا بورژوائی آن، سخن به ميان ميايد، منظور دفاع از بی بندوباری يک انسان در روابط جنسی خود نيست. بلکه برعکس، منظور اينستکه با برچيدن شدن ستم طبقاتی در جامعه، انسانها فرصت بازيافتن ارزش انسانی خود را می يابند. در جامعه سرمايه داری از آنجا که معيار سنجش هر چيزی نهايتاً ريشه در منفعت و سودآوری داری، فرهنگ جامعه اجازه استقلال فکری و در پی آن آموزش آگاهانه را نمی دهد. نظام در هر زمينه، الگوئی را معرفی می کند و با تبليغات همه جانبه ای که به خورد مردم می دهد، آنرا تبديل به «واقعيت» کرده و هرگونه انحراف از آنرا «غير عادی» جلوه می دهد. از طرف ديگر، آلترناتيوی را هم معرفی نمی کند که انسان امکان فکر کردن و قضاوت داشته باشد و از آنجائيکه طبيعتاً هيچکس نمی خواهد، در جامعه منزوی و انگشت نما گردد، لذا مردم عموماً اين قالب های از پيش تعيين شده را بدون هيچگونه سئوالی قبول کرده ودر روابط خود بکار می برند. حتی طبقه کارگر هم از اين فرهنگ مصون نيست. ارزش های اخلاقی جامعه بورژوائی را می توان در طبقه کارگر هم براحتی ديد.
امروز يه نامه براي يك تعداد از بلاگ خوانها ارسال كردم نمي دونم مي تونن بخونن يا نه اگه كسي ديد يه خبر به من بده ممنون
راستي با يك وقفه كوتاه باز هم عكس از طبيعت مي زار م

جمعه، شهریور ۱۵، ۱۳۸۱

مفهوم روابط آزاد بين زن و مرد در مارکسيزم
و تفاوت آن با مفهوم بورژوائی «سکس آزاد»

بخش نخست


در تمام نظام های سرمايه داری کشورهای جهان، با کمی بالا و پايين، همه معيارهائی اخلاقی, ريشه در مذهب دارند. در ايران اين اخلاق حاکم، همانطور که همه می دانيم، هميشه ريشه در اسلام داشته است. اين امر نيز تنها به دوران رژيم جمهوری اسلامی برنمی گردد، منتهی بر اثر شدت فشار و ستم رژيم در کل امور جامعه و در رابطه با مسائل اجتماعی بخصوص در مورد ستم بر زنان، اين روزها بحث های زيادی در زمينه معنی و مفهوم «اخلاق» و بخصوص ارتباط أن با زندگی زناشوئی و روابط زن و مرد مطرح است.
در زمان رژيم گذشته، بورژوازی ايران برای سرکوب نيروهای اپوزيسيون رژيم و بخصوص بخاطر ترسش از کمونيزم به هر طريق ممکن برعليه اين نيروها، مخصوصاً چپ، تبليغ منفی می کرد. اين تبليغ از شوخی ها و مزاح های مد روز برعليه اقليت های ملی کشور گرفته، تا تفسيرهای «اخلاقی» از کمونيزم و کمونيست ها ادامه داشته و نهايتاً هم به اعدام آنها منتهی می شد. از يک طرف با ارائه برنامه های تفريحی و انواع و اقسام مزاح ها و شوخی ها، به مردم شمالی، ترک، کرد، بلوچ، اصفهانی و ... توهين می شد و در نتيجه آن فرهنگ تفرقه را در ميان مردم جا می انداخت. از طرف ديگر، در بحثها با استفاده از موازين اخلاق اسلامی و جا افتاده در فرهنگ غالب در جامعه ما، کمونيزم را «بی اخلاق» و کمونيستها را «بی بند وبار» معروفی می کرد. يعنی اولاً که کمونيستها خدا را قبول نداشتند، کشتن آنها حلال بود و دوم اينکه اگر آنها از پدر و مادر مسلمان زاده شده بودند، پس براساس احکام اسلام «خون آنها بايد ريخته می شد». تاکتيک بسيار راحتی برای از بين بردن مخالفان سياسی! در ضمن در جامعه، آنانکه دارای عقايد سياسی بوده و انسانهای مبارزی بشمار ميامدند، با استفاده از مفهوم آمده در بالا از کمونيست، به آنها توهين شده و حال اگر اين افراد زن هم بودند، ديگر بدتر! قبل از شنيدن کلمه ای از دهان زن، اول به او تهمت «بی بندوباری و هرزگی» می زدند و شوهرش را «بی غيرت» می خواندند!
در دوران رژيم اسلامی، اين نمايندگان «الله» بر روی زمين بطور خود به خودی باعث منکر خدا شدن مردم گشته اند. اينان که همچون ابر سياهی، روزگار را بر مردم تاريک کرده اند، ديگر هيچگونه جای دفاع و توجيهی برای خود باقی نگذاشته اند. اما مسئله تعريف از «بی بندوباری و هرزگی» در کمونيزم، هنوز در جامعه باقی است. ناگفته نماند که در تمام کشورهای غربی نيز همين تعريف و برداشت از «اخلاق کمونيستی» بوسيله نظامهای حاکم و کليسا های وابسته به آنها ارائه داده می شود.
البته برخورد يک نظام سرمايه داری با مفهوم اخلاق در کمونيزم، چه درشکل غربی آن باشد وچه شرقی، قابل درک است. اما آنچه که قابل درک و پذيرش نيست، افتادن جريانات «چپ» ما در دام اخلاق بورژوائی است.
پيكر فرهاد براي جلوگيري از سوزانده شدن ربوده شد
والا ما هم شنيديم صحت آنرا بايد ديگران تاييد كنند

پنجشنبه، شهریور ۱۴، ۱۳۸۱

مفهوم روابط آزاد بين زن و مرد در مارکسيزم و تفاوت آن با مفهوم بورژوائی «سکس آزاد»
مطلب روزهاي بعد

جامعه از اجزاء كوچكي كه من و تو هستيم تشكيل شده است اگر هر مشكلي تو اين جامعه وجود دارد اين ما هستيم كه اين مشكلات را به وجود آورده ايم .با حضور غير فعالمان با ندانم كاري پدرانمان با لب فرو بستن هاي پيايي و تقيه اي كه در زندگي مي كنيم . فقط به فكر خودمان هستيم و ...
در اينجا « وبلاگ» نيز ( البته در اينجا يك نوع زندگي مجازي جريان دارد ) كه خبري از دادگاه وزندان و شكنجه و افكار پوسيده گذشتگان ،فرهنگ التقاطي عربي- ايراني نيست نيز به همين صورت رفتار ميكنيم و كپي بسيار بدي از خودمان را به اينجا آورده ايم (اين براي همه صدق نمي كند )باز نيز همديگر را نمي فهميم و زبان سخن گفتن با يكديگر را نمي دانيم . (اين را شايد فقط من نمي دانم ) عقايد يكديگر را تحمل نمي كنيم و اگر كسي مانند ما فكر نكرد مي خواهيم سر به تنش نباشد (اين را حداقل در مورد خودم ديشب يك نفر از دوستان برايم ثابت كرد ولي موارد ديگري نيز ديده شده است . ) «حالا كه دريافت تو از مطالب من جور ديگري است لينكم را بده لينكت را بگير » ( اين را من آنلاين نوشيتم براي همين در هم ريخته و نامنسجم شده ولي اميدوارم منظورم را رسانده باشم .

چهارشنبه، شهریور ۱۳، ۱۳۸۱


از من پريسد تا حالاعاشق شدي
گفتم:هرروز من عاشق ميشم
گفت : چه طور؟
گفتم: من عاشق مي شم وقتي مي بينم يه مورچه با چه زحمتي تكه ناني براي خونوادش مي بره
من عاشق مي شم وقتي كه پسر بچه فقير با لباسي ژوليده ودستاني خسته، گل توي دستشو نمي فروشه وميگه برا مادرم ميبرم(عكسشو بعدا توي اينجا ميزارم)
من عاشق مي شم وقتي وبلاگي رو مي خونم كه اشكو توچشمام مياره و...
من عاشق مي شم وقتي ميبينم دو تا گل دست در گردن هم ديگه انداختن و به خورشيد نگاه ميكنن
من هميشه عاشقم

بچه ها ديشب يكي از دوستام مريض بود و من رفته بودم پيشش ، ندا (خواهرم) شيطوني كرده و به جاي من نظر داده
يه دوست خيلي عزيز هم ديروز رفت آلمان اميدوارم زود برگرده چون من اصلا تحمل دوريشو ندارم

سه‌شنبه، شهریور ۱۲، ۱۳۸۱


به اين عكس نگاه كنيد ،انگار به جز يكي بقيه را سر بريده اند
گفت :چه مي خواهي
گفتم:با لاله ها مردن
در پيچ كوچه فرياد
باعاشقان شهر
مردان مرد
بالاله ها مردن.
گفت:ريشه هات را دوباره خواهم كاشت


دوشنبه، شهریور ۱۱، ۱۳۸۱


اين گلها قبل از بهار خشك ميشن وحسرت ديدن بهار به دلشون ميمونه به همین خاطر به اونا ميگن گل حسرت


عاشق پرواز بود . موشكهايي كه مي ساخت ،انگار دلشون نمي خواست كه به زمين برگردند . بعدها بادبادكاش يه سرو گردن از مال همه بالاتر مي پريد.
پسر محجوبي بود و كم حرف . چند سال هم كلاسي بوديم توي اين سالها هميشه فكر و ذكرش پرواز بود بهش ميگفتم بلاخره تو خلبان ميشي اونم مي خنديد.
آخر هفته ها توي كوه بوديم به قله كه ميرسيديم انگار كه ديوانه مي شد ،دستاشو باز مي كرد ودر مسير باد ميدويد شعر مي خوند وميرقصيد. بعدها كمتر ديدمش .ولي هميشه از هم با خبر بوديم
سال 67 رسيد يه شب مادرش با چشمهايي به رنگ خون به منزل ما اومد و با پدرم صحبت كرد .صداي گريه مادر اون و مادر من تمام خونه رو پر كرده بود.پدرم به همراه مادرش رفت.
اون شب مادر با گريه برام گفت كه اون پرواز كرده و مادرش براي بدست آوردن سايه اي از اون از پدرم كمك ميخواسته.اون موقع فقط 17 سال داشت.
(اين چكيده اي ناشيانه از يك داستان بود)

یکشنبه، شهریور ۱۰، ۱۳۸۱

ماده1105
در روابط زوجين رياست خانواده از خصايص شوهراست .
حالا اگه من يه چيزي بگم ميگن يارو گير داده به قوانين و آيات ولي آخه يكي نيست بگه اگه مرد فلج بود يا معتاد شده بود يا اساسا توانايي سرپرستي خانواده رو نداشت باز هم اون سرپرست خانواده است .اگر اينطوره كه اصولا اين سرپرستي چه فايدت اي براي خانواده داره .من كه سر در نمي آرم
بابا اين persianblogهم گندش و در آورده امروز مجبور شدم با قيد دو فوريت اساس كشي كنم زحمت در ست كردن اينجارو احسان ...و عشق كشيده احسان جان ممنون

سوره واقعه آيات 35 تا 38
و فرشهاي پربها با فراش و زنان زيبا كه آنهرا ما در كمال حسن و زيبايي آفريده ايم و هميشه آن زنان را باكره گردانيده ايم و شوهر دوست و با غنج وناز و جوان همسالان هم، اين نعمت هاي بهشتي مخصوص اصحاب يمين است.

در حالي كه در قرآن، از پاداش مانند (حوران بهشتي،هميشه باكره، زنان مانند ياقوت و مرجان و...)براي مردان با ايمان در بهشت صحبت شده است،هيچ اشاره اي به پاداش زنان مومنه و متقي در بهشت و به ويژه آنها كه شوهران دنيايي شان به دلايلي به جهنم رفته اند و در بهشت تنها مي باشند، نشده است و مشخص نيست كه زنان خدا پرست و مومن چه نصيبي از لذايذ بهشتي مي برند.
صداي زنگ موبايلم قايقرانان رود ولگاست امرو توي ماشين داشتم ميرفتم شروع به نواختن كرد انقدر امروز اين نوا برام دلنشين بود كه اصلا دوست نداشتم به تلفن جواب بدم بلاخره برش داشتم پروين بود تولدو تبريك گفت بهش گفتم با اين همه مشغوليت چه طور يادت مونده بود خنديد گفت طعنه ميزني.داره روي دوتا كتاب هم زمان كار ميكنه يكي تاريخي در مورد زنان وديگري مجموعه مقالات اونهم در مورد زنان كلي با هم گپ زديم هر دوتامون از اين همه كار داره حالمون به هم مي خوره ولي پوست ما از اين حرفا كلفت تره.
يه مطلب نوشتم ديدم خيلي سياسيه به درد اين جا نميخوره. ميخوام روي احاديث مربوط به زنان كار كنم اگه وقت شد امروز يكيشو مينويسم
سوره بقره آيه 236
باكي براي شما نيست اگر طلاق دهيد زناني را كه با آنان مباشرت نكرده و مهري مقرر نداشته ايد ولي آنها را به چيزي بهره مند سازيد...
سال پيش در يك همچين روزهايي براي فتح قله سبلان به مشكين رفتيم جريان سفر خيلي طولانيه ودر آن سفر انقدر اتفاقات خوب افتاد كه اگه بخواهم بگويم بايد همه را بگويم ولي از همه خاطره انگيز تر اين بود كه بچه ها بدون اينكه ما بدانيم (سه نفر از اعضاء گروه در 8 شهريور به دنيا آمده اند من، بيژن و چنگيز) برايمان جشن تولد گرفتند . ساز ورقص آذربايجاني، نوشيدني خوب و...
خلاصه خيلي خوش گذشت.
نمايشگاهي گروهي با موضوع تصوير سازي شعر شاملو براي حمايت از بيماران هموفيلي از 5 شنبه ساعت 5 در درمانگاه هموفيلي واقع در تقاطع زردشت و فلسطين بر گزار مي شود.(اكثر نقاشان خانم هستند)
سوره نساء آيه 25
هركه را وسع و توانايي آن نباشد كه زنان پارساي با ايمان گيرد پس كنيزان مومنه كه مالك آن شديد به زني اختيار كنيد... پس با كنيزكان مومنه با اذن مالكش ازدواج كنيد


در خبرها آمده بود اگر تمامي آقايان واجد شرايط ازدواج ، ازدواج كنند (واجدين شرايط را تعريف نكرده بودند)يك ميليون و هفتصد هزار دختر ، مجرد باقي ميمانند.
امروز براي يك تحقيق به ملاقات يك روحاني رفته بودم از او راه حل اين مشكل را نيز پرسيدم دو راه پيش نهاد كرد .
اول اينكه بايد قبح تعدد زوجين در جامعه از بين برود دوم همان خانه هاي عفاف است بدين ترتيب هر بانو ميتواند به چند نفر سرويس بدهد وخود نيز بهره مند شود(وقتي در اين باره صحبت مي كرد لفظ خواهر را به كار نبرد)

راستي مي دانيد كلاغها ، زاغچه ها ، كرگدنها تك زوجي هستند
تنهادر يك مغازه قصابي ميتوان نياز جسمي داشتومن فكر ميكنم حتي در يك چنين مكاني نيز صرفا مسئله جسم مطرح نيست
دو روزه كه داييم از سفر اومده امشب خونه مادر بزرگ جمع شده بوديم واز خاطرات گذشته ياد ميكردند.
در باره پدر بزرگم كه 4سال پيش درسن 119 سالگي در گذشت . اون اولين فمينيسمي بود كه من ديدم
صبحها كه از خواب بلند ميشد دو ش ميگرفت، اصلاح ميكرد، كراوات ميزد پيشبند ميبست وظروف از شب به جا مانده را ميشست و وسايل صبحانه را آماده ميكرد .البته من دوران باز نشستگي اونوديدم ولي مادر بزرگ ميگفت هميشه همين طور بوده(راستي پدر بزرگم دوبار باز نشسته شد بار اول شركت نفت وبار دوم سازمان برنامه وبودجه) هميشه ميگفت زن با مرد هيچ فرقي ندارد .من چند باري به دليل كتك كاري كه در بچه گي باخواهرم كرده بودم به وسيله او تنبيه شدم به پسرانش مي گفت وقتي از سر كار اومديد تازه ساعت كار شما در خانه آغاز ميشود. وواقعا اونها هميشه همانطور رفتار ميكنند.
شاهنامه را از حفظ بود دقيفا مثل آنكه مي نوشت صحبت ميكرد به اصطلاح لفظ قلم . شبهاي يلدا تا صبح از شاهنامه مي كفت .آدم جالبي بود وتمامي فرزندانش به نوعي آدم هاي جالبي شدند(او 9 فرزند دارد ) شايد در موردشون نوشتم.
از آياتي كه نوشته بودم ظاهرا استقبال نشده چون نظري نديدم (جز چند دوست كه لطف ميكنن و هميشه يه سر به بلاگم ميزنن پس شايد ادامه ندم)
سوره نساء آيه 3
پس آن كس از زنان را به نكاح خود آريد كه شما را نيكو و مناسب با عدالت است : دو يا سه يا چهار و اگر بترسيد كه چون زنان متعدد گيريد راه عدالت نپيموده و به آنها ستم كنيد پس تنها يك زن اختيار كرده و يا چنانچه كنيزي داريد به آن اكتفا كنيد كه اين نزديكتر به عدالت و ترك ستمكاري است .
از دير باز آنچه در تاريخ ، چونان پژواك آواي آشوب ها و دگرگوني ها به گوش مي رسد ، آوايي و فريادي است ، بر سر زنان و ناله اي از زنان و چكاچك آميخته ترين تيغ ها ، براي تصاحب زنان ،از سنت جاهلي زنده به گور كردن كودكان دختر در بين اعراب گرفته تا در آثار هومر كه زنان جوان ، تبديل به اشيايي براي ارضاي شهوت فاتحين مي شوند ، از ايلياد كه بر محور جنگ بين آشيل و آگاممنون بخاطر چنين برده زني مي چرخد ، تا در اوديسه كه مي توان ديد چگونه تله ماشوس به مادر خود نهيب مي زند و او را ساكت مي كند و ... كه همگي تصويرهايي بازتاب يافته از زن در ادبيات كهن مي باشد . آنچه اين بازتاب از تصوير زن را كامل مي كند معنا و مفهوم هتاريسم ( زنا ) ، را در تاريخ به خود گرفته و وابستگي شديد به آن چه امروز معيارهاي اخلاقي مي ناميم دارد . هتاريسم از ديدگاه تاريخي ، ريشه در ازدواج گروهي ، از تسليم قرباني وار زنان ، كه توسط آن حق خود به عفت را خريداري مي كردند ، منشاء مي گردد . تسليم به خاطر پول ، در ابتدا يك عمل مذهبي بود و در معبد خداي عشق انجام مي گرفت و پول آن درابتدا به خزانه معبد ريخته مي شد ، هي يرودول ها ( Hearodules) در آنيتيس ارمنستان و معبد آفروديت (Aphrodite) در كرينيت ( Cornith) و نيز دختركان رقاص مذهبي معابد هندوستان به اصطلاح (Bayaderes) از اين گونه مي باشد .

سوره نساء آيه 34
مردان را بر زنان تسلط و حق نگهباني است به واسطه آن برتري كه خدا بعضي را بر بعضي مقرر داشته و هم به واسطه آن كه مردان از مال خود بايد به زنان نفقه دهند ، پس زنان شايسته و مطيع در غيبت مردان حافظ حقوق شوهران باشند و آنچه را كه خدا به حفظ آن امر فرموده نگه دارند ، و زناني كه از مخالفت و نافرماني آن بيمناكيد بايد نخست آن ها را موعظه كنيد اگر مطيع نشدند از خوابگاه آنها دوري گزينيد باز مطيع نشدند آن ها را به زدن تنبيه كنيد چنانچه اطاعت كردند ديگر بر آنها حق هيچ گونه ستم نداريد ...

سوره نساء آيه 24
نكاح زنان محصنه (شوهر كرده)نيز براي شما حرام شد مگر آن زنان كه متصرف ومالك شده ايد
خوشبختي
نه در متن زبور است
نه آنسوي مرگ
نه در شعله هاي شراب است
نه در برق سكه ها
خوشبختي
نه خرافه عاجزان است
نه عصاره بردگي ديگران
آن را
اين سوي مرگ
با سه سلاح اعجاز گر، كار و پيكار وهمبستگي
ميسازند
اين روزها مصادف است با سالروز كشته شدن رشيد ترين فرزندان ايران. انسانهايي كه فقط بدليل ايستادگي بر روي آرمانهايشان به زير خاك فرو رفتند بيشتر هم نمي نويسم چون ميترسم بگن يارو كلش بوي قرمه سبزي ميده.منم تازه حموم بودم

دوستان خواسته بودن در مورد برنامه سازي چيزي بنويسم .من تقريبا از سال 73 كار تلوزيوني ميكنم در ابتدا به عنوان منشي صحنه ودستيار تدوين وحالا به عنوان تدوين گر نويسنده وطراح صحنه . اين كار رو واقعا از روي علاقه دنبال ميكنم (بگذريم از اينكه كار كردن توي تلوزيون لاريجاني چندان لطفي هم نداره.
چند روز پيش هم براي ساخت يك برنامه براي شبكه 3 رفته بودم برنامه چندان خوبي نبود ولي ما با دوستانمون كلي حال كرديم(چون ما يه اكيپ هستيم كه چند ساله با هم كار ميكنيم هر كسي مسول يه كاري يكي كارگردانه يكي تهيه كننده است والخ)
يه برنامه هم تازه تصويب كرديم شايد براي يك ماه بريم سيستان و بلوچستان
من بيشتر كار مستند رو دوست دارم در روي مضوعات زيادي كار كردم(فحشا،طبيعت ايران،قوم صابي در ايران و...) كار تصوير كار اولمه من كار دوم هم دارم كه اگه بگم بايد زياد در موردش توضيح بدم كه نميخواهم اين كار رو بكنم.
(اگه ياد بگيرم چه طور فرم نظر خواهي توي blogspotدرست كنم زودي اساس كشي ميكنم به من فقير بي سوات كمك كنيد)

خوشبختي
نه در متن زبور است
نه آنسوي مرگ
نه در شعله هاي شراب است
نه در برق سكه ها
خوشبختي
نه خرافه عاجزان است
نه عصاره بردگي ديگران
آن را
اين سوي مرگ
با سه سلاح اعجاز گر، كار و پيكار وهمبستگي
ميسازند