سه‌شنبه، مهر ۰۲، ۱۳۸۱

اواخر سال 75 يك سريال شروع كردم .توي اين پروژه 4 دختر و حدود 10 ،12 تا هم مرد با هم كار مي كرديم.
دخترا يك نفر گريمور،و بقيه بازيگر بودند .توي خرداد همان سال تازه من خلاص شده بودم و با روحيه و جسمي درب و داعون داشتم كاري رو شروع مي كردم ، درد ميگرن پدرمو درآورده بود،زخم معده هم كه ديگه نگو ، كبد هم اوضاش خراب بود، به نور شديد حساس بودم . موقع تصوير برداري با اونهمه نوري كه روشن مي كرديم تكليف من روشن بود.
به هر حال كار شروع شدمن به دليل ميگرنم بعد از هر يكي دوتا سكانس مجبور بودم برم توي يك فضاي تاريك و قرص بخورم ، واين كارو ميكردم.
اكثر مواقع ت كه گريمورمون بود بعد از اين كه من به انبار ميرفتم به سرعت برام قرص مي آورد و كنارم مي نشست و با نگراني منو نگاه مي كرد .
كم كم به هم عادت كرديم. محيط دوستانه اي داشتيم و همه با هم دوست بوديم من با ش و ن هم كه الان هردوشون بازيگراي مطرحي هستن نيز دوست شدم اصولا من باخانوما خيلي بهتر از آقايون ار تباط مي گيرم واين به دليل برخورد زيادم با خانوما و كارم و محيط خانوادگيم هست (خيال همه رو راحت كنم رابطه اي كه من ميگم كاملا افلاطونيه) توي اون كار ت خيلي روي من حساسيت نشون مي داد و هميشه مرافب روابط من بود .
اون كار تموم شد و بر عكس هميشه من ارتباطمو با ت و ش حفظ كردم.
براي كار بعد باز هم از ت براي گريم دعوت كردم و در به در هم دنبال يك بازيگر كه چهره اش شناخته شده نباشه مي گشتم از ت هم تست گرفتم و قبول شد(با كمي اغماض) توي اون كار روابطمون صميمانه تر شد.تا اينكه يه روز بعد از پايان يه سكانس به اون گفتم با من ازدواج مي كني يكه خورد گفت بايد روش فكر كنم دروع مي گفت چون مطمئنم بار ها روش فكر كرده ومن هم گفتم باشه. محل فيلم برداريمون اطراف سد كرج توي يه روستا بود اون روز يكي از سخت ترين روز هاي زندگيم شد با وجود اينكه سيگار نمي كشيدم نمي دونم چرا يه دفعه هوس كردم سيگار بكشم انگار كه تعادل روحيم به هم خورده بود .

هیچ نظری موجود نیست: