شنبه، آذر ۰۹، ۱۳۸۱

آقايون اين مطلب زنونه است
مدتيه كه روي يك مقاله با موضوع آرايش كار ميكنم ،يه سري مطلب هم جمع آوري كردم،به چند دانشگاه هم براي مصاحبه سر زدم ولي مي خواهم از بلاگ نويس ها و خوانندگان اينجا هم كمك بگيرم.
چند سئوال مطرح مي كنم ممنون مي شم كه جوابش را مفصل برايم ارسال كنيد
چند سال داريد؟شهر محل زندگي خود را بنويسيد.
آيا آرايش مي كنيد؟ در چه حد؟اگر آرايش مي كنيد از چه سالي اين كار را مي كنيد؟چرا آرايش مي كنيد؟
در اين ضمينه با خانواده خود مشكلي نداريد؟ اگر داريد با كداميك بيشتر در گير هستيد؟
آيا تا كنون به دليل آرايش با ماموران انتظامي يا بسيج مشكل پيدا كرده ايد؟چه شد؟
ديدگاه خود را در باره آرايش بنويسيد(دليل مخالفت يا موافقت خود با اين امر را كاملا توضيح دهيد)
خود را از لحاظ طبقه بيندي اجتماعي در چه سطحي ميبينيد؟
اين مطلب در يك كتاب كه به صورت مجموعه مقالات در ايران چاپ مي شود درج خواهد شد(لطفا به ديگر دوستان خود،اين سئوالات را منتقل كنيد )
جنبش هاي اجتماعي در ايران
رسيديم به جنبش خرمدينان ،من به بابك علاقه خاصي دارم و دلم مي خواهد كه اين قسمت را مفصل تر بنويسم (دقيق يادم نيست،بايد به كتاب مراجعه كنم وقت هم نداشتم پس يه وقفه كوچولو مي افته ببخشيد)

جمعه، آذر ۰۸، ۱۳۸۱

پي ام به يكي از دوستانم
ديگه به عنوان يك دوست روي من حساب نكن ولي به عنوان يك انسان تا پايان عمر اگر بتوانم به تو كمك خواهم كرد.
نوشته منو citynaz اين جوري اصلاح كرده(ولي به عنوان يک انسان هر وقت بتوانم و اگر بخواهي به تو کمک خواهم کرد.. )
citynazجون حق با توست
اين سفر با يك تلفن معمولي شروع شد
-سلام چطوري
من:قربونت خوبم تو چه طوري چه خبر
-هيچ يه فكر شيطاني اومد به ذهنم گفتم بهترين كسي كه مي تونم با اون مطرح كنم نويي
من: خوب بگو
و اون هم پيش نهاد سفر به نطنز رو كرد .فرداش توي راه سه نفري داشتيم ترانه مي خونديم و كلي حال مي كرديم(هم سفراي ايندفعه نقاش بودن) .بقيه سفر هم مثل هميشه عكس بود و پياده روي توي بيشه و كوه كه پاييزحسابي توش جلوه گري مي كرد(براي هزارمين بارهم رفتم ابيانه،لامصب هر روز يه جلوه اي داره). حالا اين شعر قشنگ رو داشته باشين تا بقيه اش رو براتون بگم
پاييز اومد
لابه لاي درختان
لانه كرده كبوتر
از تراوش باران مي گريزد
خورشيد از غم
با تمام غرورش
پشت به ابر سياهي
عاشقانه به گريه مي نشيند...(شاعرش رو من نمي دونم كيه)
اين سفر باعث شد كه بعضي از بنيانهاي فكريم رو مورد باز نگري مجدد قرار بدم( در رابطه با مناسبات اجتماعي خودم).
حالا كه اينجا هستم مي بينم بد جوري از خودم دلخورم

دوشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۱

امروز روز جهاني مبارزه بر ضد خشونت عليه زنان است،داشتم با يكي از به اصطلاح مدافع حقوق زنان صحبت مي كردم،وي وضع جاري حقوق زنان را مطلوب ارزيابي نموده و مي گفت گامهاي موثري در اين ضمينه در زمان آقاي خاتمي بر داشته شده است.يكي از مثالهايش ،مشاركت زنان در مسائل اجتماعي ذكر نمودخلاصه بحث طولاني شد و من عصباني به او بدرود گفتم(لابدمنظورش از مشاركت اجتماعي فعاليتهاي سازمان امور مشاركت زنان رئيس جمهوري،از قبيل سبزي پاك كني وتخصيص در آمد آن به ايتام و فقرا، شركت در جلسات قرآن و غيره بوده،چون تا اونجا كه من مي دونم يه جايي به نام مركز فرهنگي زنان تازه مي خواست يه كارايي بكنه همشونو گرفتن و منتسب به آمريكا و سازمانهاي خارج ازكشور كردن و با ارعاب فراوان همشونو خونه نشين كردن،بقيه سازمانها نيز به نوعي منفعل شدند.در باره حقوق حقه زنان كه از آنان سلب شده بارها نوشته ام و توصيه مي كنم به آرشيو مراجعه كنيد.
يه سفر باحال هم در راهه،بازم نطنز،كوير،پاييز،دره هاي سرخ رنگ،سكوت و كلي چيز دلچسب ديگه همراه با يكي كه خيلي باهاش حال مي كنم

جنبش ها اجتماعي در ايران
قيام مهريان : مردم ماوراءالنهر ، مانند مردم خراسان (به آفريديان) كه به وسيله رستاخيز ابومسلميان به خواسته هاي خود نرسيده بودند ؤ به دوران ابومسلم قيام كردند . نهضت مهريان به سركردگي « شريك مهري» در سال هجري با شعار خلع عباسيان از خلافت و نصب اولاد علي به جان آن ها در ماوراء النهر شروع شد .
مهريان به نوشته « مقدسي» به خونريزي هاي ناروا ابومسلم و زياده روي او در كشتن مردمان ( به اغلب احتمال سركوبي قيام به آفريديان ) اعتراض كردند . پس ابومسلم به جنگ ايشان آمد و اين جنگ سي و شش روز طول كشيد و با كشته شدن شريك مهري شورش گران شكست خورند .
ديگه شبها اونقدر ها هم تنها نيستم ،چون دوستاني دارم كه به خونه ام سر ميزنن.

یکشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۱

زندگي
سايه اي سرگردان
سخنان لغو يك دلقك
پنجه تدريجا خفه كننده يك سرنوشت دژخيم
پر پر احتضار يك پروانه در تابش فرار آفتاب
نيست
جويي جوينده است
غلطان بر ريگ هاي زرين
رزمنده با خزه ها و جلبك ها
كه همواره به سوي درياي فراخ نيل فام ميرود
تا به بخشي از تاريخ بدل شود
در آن
رزم و رنج
توامانند
تا قلب طپنده را
به سنگواره اي از لعل بدل كنند
به گنجور زمانه بسپرند
آن را زنگ و كپك وموريانه نمي جود
و از آن آجري براي كاخ سرنوشت
در سياره لاژوردي ما مي سازند
يكي از طرحهاكه به شبكه 4 داده بودم قبول شد
ولي مجبور شدم با يك نام ديگه بدم
شب خوبي بود،دست اين و اون درد نكنه

جمعه، آذر ۰۱، ۱۳۸۱

جنبشهاي اجتماعي در ايران
اين قيام ها كه شرح هريك از آن ها به ترتيب تقدم تاريخي مي آيد كيفيت بالندگي شان از سطح آشوب گذشته تا منزلت تشكيل دولت نيز ارتقا يافته اند .
جنيه توده ايي و طبقاتي اين نهضت ها نسبت به جنبه ملي آن ها خيلي قوي تر و زيادتر بود . چرا كه اغلب طبقه ممتاز، و نمايندگان آنان در مقام وزيران ايراني و كارگزاران آن ها در دولت باخلفاي عباسي شريك شده بودند .
حروج به آفريديان : از همان روزهاي اول به خلافت رسيدن عباسيان شورش هاي مردم در خراسان و ماوراءالنهر سربرداشت كه نحستين و بزرگترين آن ها شورش به آفريديان به دوران ابومسلم بود .
موبدان پيش ابوسلم آمدند و از به آفريد شكايت كردند و گفتند : دين بر شما و بر ما تباه كرد . پس ابومسلم ، به آفريد را بگرفت و بردار كرد و قومي را كه بدو بگرويده بودند بكشت . همين شكايت موبدان از به آفريديان نزد ابومسلم ، وابستگي آنان را به صاحبان بزرگ زمين و ماهيت خروج به آفريديان را مي رساند كه منافع ارباب زمين و موبدان را به خطر انداخته بود .

پنجشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۱

از زايش ديو بچگان،دراين مه هاي آبان ماه،بر جدول زمين،بر آشفته ام.
آه كه خواهان رهايشم با شراع سپيد در اين شامگاه سياه،يا چون موش هاي نقب زن در خفقان اطاقها: به عشق فراخائي عنبر آميز،براي تكاندن استخوانهاي سبز از خستگي و ماهيچه هاي انبوه از درد

چهارشنبه، آبان ۲۹، ۱۳۸۱

زير درخت عاشق رو بخونيد
نمي دونم چه طوري مي شه يه دوستو فراموش كرد،دوستي كه با اون كلي خاطره داري
هر وقت همديگرو مي بينيم يه جوري مشتاق نشون مي ده كه نگو ولي بعد كه از هم جدا مي شيم تا يه ماه بعد هم سراغ آدم رو نمي گيره
تا حالا مجلس ختمي رفتين كه به جاي قرآن سر اومد زمستون بخونن و به جاي صلوات كف بزنن ؟

یکشنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۱

تاريخ جنبشهاي اجتماعي در ايران
از نهضت هاي بنيادي كه جنبه طبقاتي آن نسبت به جنبه ملي آن بيشتربود يكي هم نهضت علوي ياران(زيديه)است ياران وعناصراين نهضت پس از سه قرن پيكار و جانبازي سرانجام در طبرستان و رويان وديلم به پيروزي رسيدندوسپس باعث ظهوردولت شيعي آل بويه شدند.
قيام زيد:گروههايي از شيعه وموالي وخوارج كه به بيان امارات و قراين منابع بعد از اسلام،اغلب ايراني بودند-زماني پس ازخروج مختار-گرد زيد بن حسين ن علي جمع شدند و او رابر بني اميه برانگيختند. دراين وقت يوسف ثقفي والي عراق بود كه در جنگي نابرابر زيد را كشت،بعد از زيد يحي پسرش قيام كرد كه اونيز كشتته شد.
امشب دير اومدم و ندا خوابه پس نمي تونم زياد بنويسم
مطلب فردا از ادامه مقاله جنبش هاي اجتماعي در ايران خواهد بود(نهضت علوي ياران)

شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۱

مطلب نوشته شده در بي بي سي رو خوندم راستش خيلي دلم گرفت نوشته بود كه صفر خان خيلي عامي بوده به معني بي سواد،خان وقتي كه به زندان ميره بي سواد بوده،اين درسته ولي بعد ها در زندان كتابهاي زيادي مي خوانده و با افراد زيادي هم وارد بحث مي شه،ولي خان چندتا خصوصيت داشت كه كمتر كسي اونارو مي دونست،آدم بي حوصله اي بود32 سال زندان براي كسي حوصله نمي زاره اگر از كسي خوشش نمي اومدجواب سر بالا مي داد يا اونو از خونش بيرون مي كردمن هر وقت خونش مي رفتم يا داشت روزنامه مي خوند يا اينكه كتاب مي خوند شبها هم هميشه راديو دم گوشش بود راديو آزادي،راديو بي بي سي و...هميشه از هرچيزي كه مي گذشت در كشور خبر داشت،از عمل كرد نيروهاي خارج از كشور هم همينطور(عده اي از رهبران گروهها با او در تماس تلفني بودند)اينا رو نوشتم چون خيلي ها اين سوالو از من كردن
اون هيچ وقت توده اي نبود اينو عمويي كه يكي از رهبران زنده اين حزب هست تاييد مي كنه،اون كاملا تنها زندگي مي كرد و هم دمي نداشت،ولي خيلي از زندانيان سياسي به خانه او رفت و آمد مي كردند.هزينه زندگي اش توسط دوستانش پرداخت مي شد و خانه اي كه درآن زندگي مي كرد نيز توسط دوستانش رهن شده بود،او هيچ وقت جدايي طلب نبود و با كساني كه اينگونه مي انديشيدند به شدت برخورد مي كرد(من خود شاهد بيرون كردن چند ترك از خانه اش بودم)هميشه مي گفت فقط با زور اسلحه مي شه دشمن را از بين برد
هيچ وقت ادعاي سياست مدار بودن را نداشت،تمام اين سالها را خود به تنهايي مي گذراند و كارهايش را نيز خود انجام مي داد(چند ماه اخير دخترش به او كمك مي كرد)
خلاص اكثر چيز هايي كه توي بي بي سي نقل شده يه مشت دروغه،و به نظر من نويسنده مطلب مي خواسته دق و دليش از چپ را اينگونه تلافي كنه(براي اين چيزهايي كه نوشتم شواهد فراوان دارم)
به نظرم اگه بي بي سي خلاف چيزهايي كه نوشته مي نوشت خيلي عجيب به نظر مي رسيد(دشمن خوني ماركسيسم و چپه)

جمعه، آبان ۲۴، ۱۳۸۱


پيچيده در پرچم كشورش

عموئي او نيز 37 سال در بند بود(در دو رژيم)

تنها دخترش
تاريخ جنبشهاي اجتماعي در ايران
(اين جريانات به ترتيب وبه تاريخ نگاشته نشده)
كنش هاي شرايط اجتماعي همانند،از دير باز در هر جاي جهان واكنش هايي تقريبا مشابه هم داشته اند،هر گونه نهضت بامحتواي صوفيانه يا عارفانه با مشخصات تقريبا همانند خود كه در هر جاي جهان پيدا مي مي شد و ويژگيهاي همان زمان و همان مكان را به خود مي گرفت.تصوف نيز واكنشي بوده است در برابر ستمگران و بيداد گران هر زمان در برابر حكام، اشراف و طبقه ممتاز.در حال حاشر نيز به دليل جو خفقان و ناميدي در بين مردم اين مسلك طرفداران فراواني يافته به خصوص در سنين 17 تا 30 سال
صوفيه:واژه تصوف تعريفهاي گوناگون داردعده اي مي گويئد از صفه(اصحاب صفه محل گردهمايي مسلمانان براي انتخاب جانشين محمد) مشتق شده ،عده اي مي گويند از صوف به معني پشمينه و عد ه اي مي گويند از سوف به معني دانش و حقيقت گرفته شده.
صفويان ،بعضي از منفعلان عاطفي ستم و بيداد وشرايط اجتماعي و يعضي ديگر از فقيران و بي كسان و درماندگان از فقر و محروميت ،بعضي هم از سرخوردگان و شكست ديدگان بودند كه به اين مسلك به مثابه آخرين چاره و داروي دردهاي دروني و بروني روي مي آوردند .
به طور كلي تركيب اجتماعي متصوفين از طبقه پايين و از ميان پيشه وران و كسبه بود و گاه اتفاق مي افتاد كه افرادي صاحب دولت و دستگاه و مقام نيز به علل عاطفي به ايشان مي پيوستند .
دكتر سيد صادق گوهرين مي نويسد: « چون هميشه، فساد و تباهي در دوران بعد از اسلام به جايي رسيده بود كه ديگر حتي با قيام هاي مسلحانه يا فرقه تراشي هم امكان نداشت آن را بر طرف كرد، اين بود كه اغلب آن ها از ياس و نااميدي به تصوف و عرفان كه داراي دو جنبه مثبت و منفي بود مي گرويدند.»سلاطين وقت نيز براي حفظ موقعيت خود از واكنش مردم ، به پيشرفت اين رباطات و خانقاه ها كمك موثر مي نمودند . چون مي دانستند كه حانقاه نه تنها جايي نيست كه براي آنان توليد زحمت كند ، بلكه حتي با تعليمات خود مردمان ستم زده و عاصي را از طغيان برضد آنان نيز باز مي دارد .
متصوفه اصول عقايد خود را روي خداشناسي كه سرانجام به خودشناسي منتهي مي شد مي گذاشتند . صوفيان بهشت و دوزخ را دو حالت از حالات نفساني مي دانند كه دو سر منزل از منزل هاي آخرتي .
ايراد ديگري كه تصرف بر طرز تعليم شرع مي گيرد ، اين است كه اساس شريعت بر تقليد نهاده شده است و خلق را تقليدشان بر باد مي دهد . اين تقليد نه تنها متشرع را به جايي نمي رساند ، بلكه ريشه همه ابتكارات و ابداعات او و مقلدانش را نيز مي خشكاند و حال كه انسان آزاد است .
در برآوردنهايي مي توان گفت زيان هاي اين پديده خيلي بيش از سودهاي آن بوده است . چنانكه در طي چهارده قرن اخير در اين مملكت نه فقط منشاء هيچ عمل مثبت و پيشرفت و تحولي نشده بلكه هميشه عاملي بوده منفي براي ايستائي و سقوط و شكست .
(دو سال پيرو طريقت صفي علي شاه بودم،و پير ما مردي بود به نام صفا علي شاه كه مرد نيك سرشتي بود و بر خلاف ديگر پيران محقق و مهندس و كارمندشركت نفت بود.دوشنبه ها و پنج شنبه ها به خانقاه مي رفتيم درس و دست افشاني و حال بودبعد از مراسم 5شنبه هم زيارت اهل قبوردر همان خانقاه،حالي بود و تجربه اي و فكر مي كنم براي من تجربه خوبي به همراه داشت)



پرواز در آسمان ابري همراه با تگرگهاي درشت پاييز تجربه اي بود كه تا كنون نداشتم.صبح روز 5شنبه رفتم كوه ،از شير پلا به بالا آنچنان برفي زد كه نگو،قله رو زدم و برگشتم سرعت باد در خط الراس قله به 70 -80 كيلومتر مي رسيد و من را باخود به اين سو و آن سو مي برد.

چهارشنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۱

امروز مي خوام اتفاقات دو روز گذشته منعكس كنم
ديروز صبح خيلي دير بلند شدم،دوستم زنگ زد گفت قرار شده براي تحويل پيكر خان ما بريم توي راه بودم دوباره زنگ زد گفترفته بهشت زهرا ما هم بايد بريم ،خلاصه باهم رفتيم اونجا،دامادش اونجا بود و داشت كار هاي اداري رو انجام مي داد ماهم قرار شد بعد از شستشو جنازه رو تحويل بگيريم اولين بار بود كه اين كارو مي كردم،يه عكس از پيكرش گرفتم ،خلاصه تحويل و تحول صورت گرفت (در اين بين خشتك ما هم پاره شد)بعد به تهران برگشتيم ،ناهار خونه خان خوردم بعد رفتم نمايشگاه نقاشي(ببينيد من چقدر باحالم بعد از مرده شور خونه ،نمايشگاه نقاشي)آخه افتتاحيه نمايشگاه بود يكي از دوستانم هم اونجا نقاشي داشت(دارو دسته احسان،بشتابيد كه غفلت موجب پشيمانيست،اونجا پر دختراي رنگو وارنگ بود)يه خورده توي بارون قدم زدم(نمي دونم اين قدم چه به من كرده كه هر وقت دستم برسه مي زنمش) بعد كتاب و ساعت 5 صبح خواب(ديشب بر خلاف هميشه pcروشن نبود.صبح مقابل بيمارستان ايرانمهر،عكس و فيلم كلي ،بعد امامزاده طاهر،اونايي كه نيومدن سرشون كلاه رفت چون كلي سخنران داشت كه اگه بتونم نوارشو پياده مي كنم اينجا مي زارم،بعد خونه يه دوست،با كاوه گوهرين،مرادثقفي،محمد خليلي،بهمن حميدي و چند عضو ديگر كانون،آش و مطاع ذكريا بحث در مورد عمل كرد اعضاي كانون و هيات دبيران،بعد شعر خواني و كلي حال،بعد استاد حميدي چند تا از اشعار پوشكين روكه ترجمه كرده بودخوند كه خيلي حال داد ،حالا شما بگيد من يه چيزيم نميشه؟
(اين مطالب تحت تاثير مطاع ذكريا نگاشته شده اونايي كه اين جا رو مي خونن با ادبيات من آشنا هستند)
مطلب بعدي در باره تصوف است(از سري جنبشهاي اجتماعي درايران)و احتمالا چند عكس از مراسم

دوشنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۱

بي ترديد تحولاتي كه پس از شهريور ١٣٢٠ در بخش هاي شمال غربي ايران يعني در آذربايجان و زنجان روي داد، صفحاتي تكان دهنده در تاريخ جنبش ترقي خواهانه و انقلابي مردم ايران است. در آن روزگار كه دهقانان در زير بار ستم فئودال ها به جان آمده بودند، بسياري از شرايط براي وقوع يك جنبش دهقاني در آن سامان مهيا بود: بوجود آمدن طبقه اي متوسط و آگاه از دهقانان كم زمين در آن سامان ، ايجاد امكانات ارتباطي بين روستاهاي آن ديار و پيدايش نسبي يك بازار سراسري و ضعف حكومت مركزي پس از سقوط رضاشاه ، از وجود سه پيش شرط قابل ملاحظه براي يك رويداد انقلابي ضدفئودالي خبر مي داد. خاتمه دادن به پرداخت بهره هاي سنگين مالكانه ، تعديل مناسبات ميان مالكان و رعايا و تقسيم زمين بين دهقاناني كه در آن زحمت مي كشند، آرزوي ديرينه ي دهقانان بود. حضور جمعي از روشن فكران هوادار عدالت اجتماعي در آذربايجان و زنجان در حكم جرقه بود در انبار باروت توده هاي دهقان پس آتش انقلاب مشتعل شد و دهقانان انقلابي تحت رهبري فرقه ي دموكرات آذربايجان آهنگ آن كردند كه مقدرات خويش را رقم زنند. مصادره زمين هاي بزرگ مالكان و لغو مالكيت هاي بزرگ ارضي ، اقدامي انقلابي و تاريخي بود كه دهقانان ستم ديده ي آذربايجاني و زنجاني به رهبري آزادي خواهان انقلابي و دموكرات ، به آن دست زده بودند. در كنار آن اقدام تاريخي و به پشتوانه ي همين عمل انقلابي احداث نهادهاي خدماتي و رفاهي مردم چون مدرسه ، درمانگاه ، حمام ، كتاب خانه ، سينما و نيز زيرساخت هاي اقتصادي چون راه سازي و حفر چاه همه از فعاليت هايي بود كه به دست دهقانان و مردم ستمديده و مصمم آذربايجان صورت گرفت. اما طبيعي بود كه خوانين بزرگ مالك و حكومت سرسپرده ي حامي آنها اين اوضاع را برنتابند و سوداي سركوبي بي رحمانه را در سر بپرورانند.
اين ويژگي هميشگي ستم گران حاكم است كه اقدامات انقلابي توده هاي ستمديده را سركوب كنند و همان گونه شد كه آنان خواستند. در نبود يك جنبش سراسري دموكراتيك در تمامي نقاط ايران ، با جان گرفتن تدريجي و جمع آوري قوا توسط حكومت مركزي و اقدامات هماهنگ و پيگيرانه ي خوانيني چون بيگدلي ها، اميرافشارها، ذوالفقاري ها، اسكندري ها و ديگران و نيز با وجود ضعف در رهبري جنبش نوپاي آذربايجان و عقب نشيني قريب بيست هزار نفر نيروهاي مسلح از آن سامان ، مقدمات شكست و سركوبي اين جنبش مهيا شد. در آذربايجان و تجسم آرزوهاي قلبي صدها هزار دهقان ايران را به بهانه ي واهي مبارزه با تجزيه طلبي به خاك و خون كشيد. ده ها هزار دلاور در خون خود غلطيدند. صدهاهزار دهقاني كه در آذربايجان و خمسه مي زيستند ديوار آرزوهاي خود را ويران ديدند. ميليون ها اميد كه در سينه هاي سوخته ي ملت ايران پر مي كشيد، به ياس مبدل شد.
اما حتي اگر مردم نااميد شوند "قهرمان" مردم حق نااميدشدن ندارد. "قهرمان" مردم آن گوهر بلاگرداني است كه در اوج تحمل درد و رنج و ستم سرشار از اميد و درون وجودش آكنده از "شادي و آزادي " است. همان گونه نيز بود. "قهرمان " مردم در آوارگي و گريز در شهرهاي عراق و سپس در سياه چال هاي اروميه ، تبريز، قصر و برازجان سرشار از اميد بود. بي ترديد مي توان گفت كه "صفر قهرمانيان " يكي از تابناك ترين چهره هاي اميدبخش و قهرمان راستين تاريخ مقاومت مردم ايران است.
ملت ستم ديده ي ايران و روشن فكران داغديده اي كه ضميرشان را با گوهر تابناك عشق به رهايي و آزادي روشن نگاه داشته اند، ديرگاهي است كه به صلابت كوه وار و مقاومت آهنين "قهرمانان" به خود مي بالند و آن را باز مي جويند. راستي را نياز اين ملت تشنه چه زمان به پايان خواهد رسيد؟

سال شمار

* ١٣٠٠ خورشيدي:
صفر قهرمانيان (صفرخان) در روستاي شيشوان در سه كيلومتري عجب شير، از شهرهاي آذربايجان به دنيا آمد. نام پدرش محمدحسين و نام مادرش گوهرتاج بود.از همان آغاز نوجواني در كنار پدرش به كار كشاورزي پرداخت.

* ١٣٢١ خورشيدي:
همراه با سه تن از دوستانش ، حيدر آفاقي ، احمد فخري نژاد و اصغر نوري (اين سه تن بعدا اعدام شدند) وارد مبارزه بر ضد فئودال ها و زمين داران بزرگ آذربايجان شد.

* ١٣٢٤ خورشيدي:
ازدواج با خانم ملوك باقرپور - شانزدهم آبان ، قيام مسلحانه ي روستائيان شيشوان بر ضد فئودال ها و زمين داران بزرگ. صفرخان در اين قيام شركت فعال داشت و در فرقه ي دموكرات آذربايجان به درجه ي ماژوري (سرواني) رسيده بود.

* ١٣٢٥ خورشيدي:
هياتي نظامي به ظاهر براي نظارت در امر انتخابات از تهران به آذربايجان رفت. اما ناگهان در روز ٢١ آذر ماه از سوي ارتش شاهنشاهي ، مبارزان و قيام كنندگان بر ضد فئودال ها از چند سو محاصره و به طور وحشيانه اي تار و مار و قتل عام شدند.

* ١٣٢٥خورشيدي:
صفرخان همراه با عده اي از قيام كنندگان متواري و از مرز گذشت و همراه با گروهي به عراق رفت و در آن جا دستگير و زنداني شد.

* ١٣٢٧ خورشيدي:
صفرخان از عراق فرار و به ايران آمد و در ١٨اسفندماه توسط ماموران دولتي شناسايي و دستگير شد و در اروميه به زندان افتاد.

* ١٣٢٨ خورشيدي:
اول فروردين ، شب عيد، صفرخان در زندان اروميه در سلول انفرادي.

* ١٣٢٩ خورشيدي:
تحويل دادن صفرخان به دادگاه نظامي تبريز و صدور قرار عدم صلاحيت از طرف دادستاني تبريز و فرستادن پرونده به مراغه و اعاده ي پرونده به تبريز.

* ١٣٢٩ خورشيدي:
آذرماه ، محاكمه در دادگاه نظامي لشكر تبريز و صدور حكم اعدام براي صفرخان به جرم قيام مسلحانه براي براندازي نظام شاهنشاهي. برادر او حسن علي قهرمانيان نيز به ده سال زندان محكوم شد. پدر صفرخان نيز مدت دو سال با او در زندان بود.

* ١٣٣٠ خورشيدي:
روي كار آمدن دولت ملي دكتر محمد مصدق و اعاده ي پرونده ي صفرخان از دادگاه نظامي به دادگستري در اثر شكايت او. ١٣٣١ خورشيدي: اعاده ي پرونده به ديوان عالي كشور از اروميه و ارسال پرونده به دادگستري تبريز.

* ١٣٣٢ خورشيدي:
كودتاي انگليسي - آمريكايي - ارتجاعي ٢٨ مرداد و اعاده ي پرونده ي صفرخان به دادگاه نظامي.

* ١٣٣٣ خورشيدي:
تبديل حكم اعدام به حبس ابد در دادگاه نظامي. صفرخان در اين تاريخ درست شش سال زير اعدام بود.

* ١٣٣٤ خورشيدي:
اعتصاب غذا در زندان دژبان تبريز به مدت يك ماه در اعتراض به وضعيت بد زندان. انتقال به اروميه.

* ١٣٣٧ خورشيدي:
پايان ده ساله ي اول زندان و انتقال از اروميه به تبريز و از تبريز به تهران قصر.

* ١٣٣٧ خورشيدي:
تبعيد به زندان مخوف برازجان

* ١٣٤١ خورشيدي:
درگذشت همسر صفرخان ، خانم ملوك باقرپور در يكي از بيمارستان هاي تهران در اثر سردرد شديد در حالي كه بيش از چهل و يك سال از سنش نمي گذشت. او براي ملاقات با صفرخان ، همراه دخترش مهين به تهران آمده بود تا به برازجان برود.

* ١٣٤٢ خورشيدي:
درگذشت مادر صفرخان ، درگذشت پدر صفرخان

* ١٣٤٦ خورشيدي:
اولين ملاقات صفرخان با دخترش مهين و نوه ي شش ماهه اش بهروز عباسي و دامادش محسن عباسي.

* ١٣٤٧ خورشيدي:
انتقال از زندان برازجان به زندان قصر تهران

* ١٣٥٢ خورشيدي:
سركوب زندانيان در تهران و چند شهر بزرگ ايران به وسيله ي گارد ضد شورش و سخت تر شدن شرايط زندان.

* ١٣٥٤ خورشيدي:
بردن صفرخان به كميته ي مشترك براي چندمين بار و فشار آوردن به او براي نوشتن تقاضاي عفو و ندامت نامه و خودداري و مقاومت صفرخان.

* ١٣٥٥ خورشيدي:
بردن صفرخان به كميته ي مشترك براي نوشتن نامه ي عفو. در آبان ماه اين سال در حدود ٦٠ نفراز زندانيان نادم در تلويزيون با گفتن "سپاس آريامهرا" آزاد شدند. اما صفرخان با تمام فشارهايي كه به او وارد شد، تن به اين ذلت نداد.

* ١٣٥٦ خورشيدي:
آمدن صليب سرخي ها براي بازديد از زندان هاي ايران و پنهان كردن صفرخان توسط ساواك. عاقبت در اثر فشار صليب سرخي ها براي بازديد از زندان هاي ايران و پنهان كردن صفرخان توسط ساواك. عاقبت در اثر فشار صليب سرخي ها، ساواك ناچار شد، صليب سرخي ها را به ديدن صفرخان ببرد.

* ١٣٥٧ خورشيدي:
اعتصاب غذا همراه با ديگر زندانيان در اعتراض به كشتار مردم در ١٧ شهريور ماه.

* ١٣٥٧ خورشيدي:
سوم آبان ماه ، مردم درهاي زندان ها را شكستند و صفر قهرمانيان همراه ديگر زندانيان سياسي ، پس از ٣٢ سال از زندان قصر آزاد شد. مردم او را در ميان حلقه هاي گل به خانه ي دخترش بردند.



یکشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۱


تقريبا 4 سال از آشنايي من و صفر خان مي گذره،توي اين سالها چيزهاي زيادي از او ياد گرفتم و يكي از اونها صبر بود،چيزي كه اون به خوبي بلد بود و با گوشت و پوستش لمس
كرده بود آخه 32 سال از مدت عمر 81 ساله اش را در زندان گذرانده و بيشترين مدت محكوميت سياسي رو در جهان گذرونده.
يه سالي بود كه از سرطان ريه رنج مي برد و چند ماه بود كه ديگه دكترا از بهبودش قطع اميد كرده بودن، تا اينكه امروز در بيمارستان ايرانمهر در گذشت ،خاطرات زيادي از
او و عكسهاي بيشماري از چهره بر افروخته و مقاومش دارم كه شايد بعدها اينجا منعكس كردم.
امروز چيز بيشتري نمي تونم بنويسم جز اينكه چهار شنبه ساعت 9 از مقابل بيمارستان ايرانمهر تشييع مي شه و حداقل كاري كه مي تونيم بكنيم اينه كه در اين مراسم شركت كنيم.
فعلا كه قرار شده ندا برام تايپ كنه پس اينجا بازه تا ....معلوم نيست كي( فعلا من رو تحمل كنيد)
بخشي ازتاريخ جنبش طبقاتي در ايران
در دهه هاي آخر قرن اول هجري در قلمرو اسلام سه واكنش فكري و سياسي روي داد،يكي قيام خوارج ازارقه دو ديگر علم شدن نخستين تجليات تصوف در اسلام،سوم نهضت فكري معتزله كه هر سه به هم مربوط و زاييده كنش تكامل يافته يي واحد بودند. عقيده جبري در همان سالهاي اول هجرت و هم در دوران پس از آن براي كشاندن مردم به جهاد به مثابه يك سلاح سياسي در جنگهااعمال و مفيد واقع مي گشت وغازي ها(جنگجويان مسلمان) با اعتقاد به اينكه زمان مرگ را خدا مشخص مي كند و انسان در آن بي اختيار است به جنگ مي رفتد،در مقابل واكنش نهضت معتزله كه قرآن و ونصوص اسلامي را قابل تاويل مي دانست و آنچه را كه حكم بودمورد شبهه قرار مي داد و انسان را داراي اختيار مي شناخت،اين نهضت از كنش عقايد غير قابل تغيير مسلمانان به جبر و قضا و سر نوشت و دنيا و نيز از كنش تبديل انسانها به بندگاني فاقد اختيار و محكوم حكم ازل و صانع اول،ناشي مي گشت.

علت انتخاب اين نام:واصل بن عطادر سر كلاس درس مخالفت با استادش حسن بصري نمود و حسن بصري پس از شنيدن سخنان واصل گفت:اعتذال واصل عنا ،واصل از ما كناره گرفت و عقيده واصل اعتذال نام گرفت.
پيروان مكتب معتزله بعدها باطني نام گرفتند زيرا كه مي گفتند ما به باطن ديد عقيده داريم
ما ز قرآن مغز رابرداشتيم پوست را بهر خزان بگذاشتيم
بزرگان اهل فلسفه معتزله مطابق دين زرتشت عقيده داشتند كه ماده و جودي مستقل نيست،بلكه ظرف و گيرنده وجود است و برا ساس همين مي گفتند:انسان در اراده اش آزاد و مختار نفس خويش است.
معتزله طرفدار ايمان عقلاني بودند و با افكار يونانيان و عقايد فلسفي مسيحيان و زرتشتيان و مانويان آشنايي داشتند.آنان با سرشت نرم ايراني خود، از يك سو روش تندو ضد اشرافي خوارج و از ديگر سو سياست عصبي مرحبه را نسبت به هم تعديل داد و در مدت دوران حكمراني چند خليفه عقايد بسياري از ايشان را به هم نزديك كردند.(هيچ كدام از اين عقايد يا عقايدي كه ممكن است در اين زمينه بعدها نوشته شود الزاما عقايد نگارنده آن نيست)

جمعه، آبان ۱۷، ۱۳۸۱

امروز به همراه 33 نفر ديگه رفتيم آبشار سنگان ،كه خوب بود.يه جشن تولد كوچولوبراي 4 تا از بچه ها كه توي اين هفته بدنيا اومده بودن گرفتيم ،كه اونم خوب بود.مطاع ذكريا نبود،ميگرن من هم برگشته و دكتر گفته ديگه بايد كمتر به صفحه مونيتور نگاه كنم و من هم احتمالا در اينجا رو بايد تخته كنم كه اين حسابي منو ناراحت مي كنه.

پنجشنبه، آبان ۱۶، ۱۳۸۱

بخشي از تاريخ جنبش طبقاتي در ايران
شعوبيه متشكل بود از اشراف و فئودالها و نخبگان و خردمندان ايراني به مثابه يك نيروي ملي كه در راس ديگر نهضت هاي توده اي با تسلط سياسي اعراب و ديگر بيگانگان متجاوز بعدي مبارزه مي كرد.
از صدر اسلام با پيدايش رابطه و اتحاد پنهاني ميان عده اي از شخصيت هاي صاحب مقام ايراني كه در مدينه به اسارت مي زيستند-نخستين پي بناي حزب شعوبيه گذاشته شد و قتل عمر به دست ابولولو (فيروز ) نخستين عمل سياسي آنان بود.
فعاليتهاي آنان تحت عنوانهاي –اهل تسويه -و –اهل تفضيل- در پايان دوره دولت بني اميه در سر تا سر سرزمينهاي اسلامي شدت گرفت و با بسيج سازمانهاي سياسي و رو نق تشكيلاتي نظم انقلابي پيدا كرد و شيعيان بني هاشم مورد حمايت اين حزب قرار گرفتند .
ديشب داشتم با يكي از دوستانم كه در آمريكا نقاشي ميخونه صحبت مي كردم ،گفت كه امروز حالش گرفته شده، پرسيدم براي چي گفت كه يكي از همكلاسي هاش توسط پدرش مورد تجاوز واقع شده

چهارشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۱

گذشته چراغ راه آينده است

سه‌شنبه، آبان ۱۴، ۱۳۸۱

نمي دونم كدوم شير پاك خورده اي گفته تاريخ چيزي نيست جز نبرد طبقاتي،ولي هركي گفته به نظرم خيلي هم بي ربط نگفته،به نظرم بامطالعه تاريخ اجتماعي هيچ يك از كشورهاي جهان نمي توان به آساني تاريخ ايران اين نكته رو در يافت،اين سرزمين از آغاز ميدان نبرد اهورا مزدا و اهريمن بوده است.توده مردم ايران در اثر ظلم و ستم طبقاتي كه مي ديد به ظهور سوشيانت(مهدي موعود در آئين زردشت)نجات دهنده دل بسته،ولي هيچگاه از پاي ننشسته . باز هميشه به نبرد خود ادامه داده است(به جزچندمورد دوران فترت)و نهضتهاي عظيمي به اشكال و نام هاي گوناگون مثل:مانوي،بندسي،مزدكي،خوارج،سپيدجامه گان،راونديان،استاذيسيان،سرخ جامه گان، قرمطيان و...
نهضتهايي كه در بالا نام بردم هر كدام همان ديگري است و همه در عمق و اصل از يك بنياد و سلف و خلف هم اندكه با اشكال و نام هاي گونا گون ولي با خصلت و هويت يگانه در هر دوره روند خود تطور يافته و شكل بروز پيدا كرده اند به وجود آورده اند.(اين مطلب در راستاي مطالبي است كه در باره فرهنگ و تاريخ ايران مي نوشتم،پس از اين به بعد ممكنه چند تا از اين جنبش هارو برسي كنيم)
عكس از مجسمه رستم در زابل گرفته شده

دوشنبه، آبان ۱۳، ۱۳۸۱


شب با رومينا رفتيم خونه ارغوان بعد از كلي گپ، گفت كه ظرف دو روز دو نفر از دوستاش با قرص خودكشي كردندبه نظر شما چرا آمار خودكشي بالا رفته به خصوص در زنان؟
(چند وقت بوددر مورد زنان چيزي ننوشته بودم بدنم به خارش افتاده بود!)

یکشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۱

تمام تلاش من براي آمدن پدر و مادر شهرام به ايران بي نتيجه ماند حتي گريه هاي دوست شهرام نيز نتيجه بخش نشد،بعد از 17 روز كما در بيمارستان مهراد اون مرد،با بدبختي و رشوه تونستيم به عنوان عموي شهرام جسدشو از پزشكي قانوني تحويل بگيريم و اونو توي قطعه 173 بهشت زهرا به خاك سپرديم،اون روز فقط چند تن از دوستان شهرام و دوست دخترش براي خاك سپاري رفتيم ،شب همگي خونه شهرام جمع شديم و خونه رو تميز كرديم و وسايل موجود را كارتن كردين زير زمين گذاشتيم و اونجا رو براي هميشه ترك كرديم.
برخورد پدر و مادر شهرام با موضوع مرگ و خودكشيش جالب بود خيلي راحت اين قضيه رو قبول كردن و مادرش هم كمي گريه كرد و همين،
من توي خانواده بزرگش زندگي كردم خاصيت اين جور زندگي اينه كه همه به هم وابسته هستن ،نمونه ش سافرت دو ماه رومينا پدر همه دراومد به خصوص من كه آخراش ديگه داشتم خل مي شدم(معلوم هم نيست كه نشده باشم)
(وقتي ماجراي شهرام به نيمه رسيد و شنيدم كه كلاغ زندگي رو ترك كرده ديگه نمي خواستم ادامه بدم ،ولي ديدم چند وقته به من انتقاد مي شه كه چيزهايي رو كه شروع مي كنم در نيمه رها مي كنم براي همين بقيه ماجرا رو سمبل كردم و خلاصه نوشتم ،بدون آب و تاب)

شنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۱

همانطور كه قول داده بودم هر از گاهي از فرهنگ و آداب و سنن ايراني مطالبي مي نويسم اين متن نيز از اين دست است.
در گاه شماري (تقويم) باستاني هر روز نام ويژه اي دارد كه نام دوازده ماه سال نيز در ميان آنهاست.
روز هشتم و پانزدهم و بيست و سوم بنام دي مي باشد براي اينكه در شمارش روز ها اين سه روز از هم باز شناخته شود آنها را با نام پشت سرشان مي خوانند.خال نام اين روز ها:
اورمزد،بهمن،ارديبهشت،شهريور،سپندارمزد،خورداد،امرداد،دي باذر،آذر،آبان،خير(خور)،ماه،تير،گوش،دي به مهر،مهر،سروش،رشن،فروردين،ورهرام،رام،باد،دي به دين،دين،ارد،اشتاد،آسمان،زامياد،مانتره سپند،انارام
در اين گاه شماري درهرماه كه نام روز و ماه يكي باشد، آنروز را جشن مي گيرند، مانند تيرگان و...
(خلاصه در ايران باستان ايرانيان دنبال بهانه اي براي جشن مي گشتن)
بدخواهان نگرانند كه تا كي از فشار دشنه بر سينه فرياد بر آرم. ولي دلاوري در خاموشي است،خردمندي در يافتن است ، لب بسته باعزم پيمان ايستاده ايم از خواب تا عذاب،بيداري من رعشه چشم براهي است و سروش مي گويد با تمام توان رسن هاي آينده را بكش تا اين سفينه گوهر آمود،از درون موجهاي كف آلود،فراتر و فراتر آيد.
همانطور كه قول داده بودم هر از گاهي از فرهنگ و آداب و سنن ايراني مطالبي مي نويسم اين متن نيز از اين دست است.
در گاه شماري (تقويم) باستاني هر روز نام ويژه اي دارد كه نام دوازده ماه سال نيز در ميان آنهاست.
روز هشتم و پانزدهم و بيست و سوم بنام دي مي باشد براي اينكه در شمارش روز ها اين سه روز از هم باز شناخته شود آنها را با نام پشت سرشان مي خوانند.خال نام اين روز ها:
اورمزد،بهمن،ارديبهشت،شهريور،سپندارمزد،خورداد،امرداد،دي باذر،آذر،آبان،خير(خور)،ماه،تير،گوش،دي به مهر،مهر،سروش،رشن،فروردين،ورهرام،رام،باد،دي به دين،دين،ارد،اشتاد،آسمان،زامياد،مانتره سپند،انارام
در اين گاه شماري درهرماه كه نام روز و ماه يكي باشد، آنروز را جشن مي گيرند، مانند تيرگان و...
(خلاصه در ايران باستان ايرانيان دنبال بهانه اي براي جشن مي گشتن)

بدخواهان نگرانند كه تا كي از فشار دشنه بر سينه فرياد بر آرم. ولي دلاوري در خاموشي است،خردمندي در يافتن است ، لب بسته باعزم پيمان ايستاده ايم از خواب تا عذاب،بيداري من رعشه چشم براهي است و سروش مي گويد با تمام توان رسن هاي آينده را بكش تا اين سفينه گوهر آمود،از درون موجهاي كف آلود،فراتر و فراتر آيد.
پنجشنبه و جمعه براي فيلمبرداري به تاكستان رفته بودم(يه كاري پارسال كرده بودم مجوز پخش نگرفت امسال گفتن يه چيزاي رو تغيير بده پخش مي كنيم ( داشتيم كار مي كرديم از خونه زنگ زدن گفتن رومينا گفته شنبه ميام كفرم دراومد ،دلم براش خيلي تنگ شده بودو طاقتم تاب،از تاكستان كه بر گشتم بازم زنگ زد گفت فردا مياد ،حدود ساعت 3 صبح خوابيدم ،چشمم گرم شده بود كه بايك بوسه از خواب بلند شدم چشم باز كردم ديدم خودشه ،ناكس به كسي نگفته بود و خودش با يه عالم بار اومده بود گفتم بابا چرا نگفتي بيام فرود گاه گفت مگه خودم بلد نبودم بيام نصفه شب از اينجا شمابيايد فرودگاه كه منو بياريد، خودم راحت اومدم(حالانمي دونم دوست پسرش مي خواست بياد فرود گاه كه به ما نگفت،البته اگه آمده بود به من مي گفت يا...)به اين مي گن دختر مستقل ،راستي دوربين منهم رسيد با دوتا لنز عالي (دوربينش مينولتاست دلتون بسوزه)

جمعه، آبان ۱۰، ۱۳۸۱

امروز كه از سفر برگشتم گيردادن كه ازدواج كن(آدمشو هم زير سر داشتن،مي گفتن فلاني ،دوستت اون كه دختر خوبيه يا كه نه اوني كه باهاش كار مي كني اونم خيلي ماهه ماهم دوستش داريم،يا اون، واي كه چه دختر خوبيه، منم مي گم باباهمه خوبن من بدم ، منم ديگه حرفه اي شدم از زيرش به خوبي در ميرم،تا يه روز ديگه)
صلاح كاركجا و من خراب كجا؟
(شهرام) رفتم بيمارستان، صورتش مثل گچ سفيد شده بود ،لبش صورتي،سرم به دستش وصل بود دكتر گفت يه مشت قرص خورده، فقط ارغوان بالاي سرش بود(دوست دخترش)و گريه مي كرد ،گفت شهرام ازش خواسته كه با اون به يه سفر بياد و اون در جواب گفته كه نمي تونه بايد با پدرش صحبت كنه و مي دونه كه پدرش اجازه نمي ده اونم ناراحت شده و گفته همين امروز بايد با اون ازدواج كنه ،وارغوان گفته براي ازدواج يه سرس شروط داره كه بايد تحقق پيدا كنه خلاصه مي زنن توي تيپ همديگه و با هم قهر مي كنن ، شهرام قرص مي خوره و وقتي ارغوان براي دلجويي ميره خونه شهرام ميبينه كه به اين روز افتاده(ارغوان و من كليد خونه شهرام رو داشتيم)خلاصه مياردش بيمارستان ،حالش خيلي بد بود ،اصولا خيلي ضعيف بود ،اين سالها يه روز حتي به موقع غذا نخورده بود اسيد هم كه مي زد كم خواب هم بود
از دكتر وضعشو پرسيدم گفت رفته توي كماؤ به پدر و مادر ش خبر بدين گفتم كسي رو اينجا نداره
رفتم خونه شهرام ، دفترچه تلفنشو زيرو رو كردم چند شماره بود ، شروع كردم به زنگ زدن



امشب رو با ما باشيد