یکشنبه، آبان ۱۲، ۱۳۸۱

تمام تلاش من براي آمدن پدر و مادر شهرام به ايران بي نتيجه ماند حتي گريه هاي دوست شهرام نيز نتيجه بخش نشد،بعد از 17 روز كما در بيمارستان مهراد اون مرد،با بدبختي و رشوه تونستيم به عنوان عموي شهرام جسدشو از پزشكي قانوني تحويل بگيريم و اونو توي قطعه 173 بهشت زهرا به خاك سپرديم،اون روز فقط چند تن از دوستان شهرام و دوست دخترش براي خاك سپاري رفتيم ،شب همگي خونه شهرام جمع شديم و خونه رو تميز كرديم و وسايل موجود را كارتن كردين زير زمين گذاشتيم و اونجا رو براي هميشه ترك كرديم.
برخورد پدر و مادر شهرام با موضوع مرگ و خودكشيش جالب بود خيلي راحت اين قضيه رو قبول كردن و مادرش هم كمي گريه كرد و همين،
من توي خانواده بزرگش زندگي كردم خاصيت اين جور زندگي اينه كه همه به هم وابسته هستن ،نمونه ش سافرت دو ماه رومينا پدر همه دراومد به خصوص من كه آخراش ديگه داشتم خل مي شدم(معلوم هم نيست كه نشده باشم)
(وقتي ماجراي شهرام به نيمه رسيد و شنيدم كه كلاغ زندگي رو ترك كرده ديگه نمي خواستم ادامه بدم ،ولي ديدم چند وقته به من انتقاد مي شه كه چيزهايي رو كه شروع مي كنم در نيمه رها مي كنم براي همين بقيه ماجرا رو سمبل كردم و خلاصه نوشتم ،بدون آب و تاب)

هیچ نظری موجود نیست: