شنبه، آبان ۱۱، ۱۳۸۱

پنجشنبه و جمعه براي فيلمبرداري به تاكستان رفته بودم(يه كاري پارسال كرده بودم مجوز پخش نگرفت امسال گفتن يه چيزاي رو تغيير بده پخش مي كنيم ( داشتيم كار مي كرديم از خونه زنگ زدن گفتن رومينا گفته شنبه ميام كفرم دراومد ،دلم براش خيلي تنگ شده بودو طاقتم تاب،از تاكستان كه بر گشتم بازم زنگ زد گفت فردا مياد ،حدود ساعت 3 صبح خوابيدم ،چشمم گرم شده بود كه بايك بوسه از خواب بلند شدم چشم باز كردم ديدم خودشه ،ناكس به كسي نگفته بود و خودش با يه عالم بار اومده بود گفتم بابا چرا نگفتي بيام فرود گاه گفت مگه خودم بلد نبودم بيام نصفه شب از اينجا شمابيايد فرودگاه كه منو بياريد، خودم راحت اومدم(حالانمي دونم دوست پسرش مي خواست بياد فرود گاه كه به ما نگفت،البته اگه آمده بود به من مي گفت يا...)به اين مي گن دختر مستقل ،راستي دوربين منهم رسيد با دوتا لنز عالي (دوربينش مينولتاست دلتون بسوزه)

هیچ نظری موجود نیست: