دوشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۸

در هرات

تقریبا یک ماه است که در افقانستانم।هرات شهری باستانی که شنیدن نامش همیشه منو به دور های تاریخ به شعرهای شاعران این شهر،منیاتور های بهزاد و لهجه شیرین دری می انداخت।و حالا این شهر برام غربیه است شنیدن گفتگوی هراتی ها که نیمی انگلیسی نیمی به دستور حکومت مرکزی پشتو است غربت منو بیشتر می کنه।
غربتی که باز هم تشدید شده با ندیدن کسی که دوستش دارم روز های زیادی و من دیگه طاقت چندانی برای من نگذاشته است।
حتی اینجاهم برایم غریبه شده است خانه ای که روزی برایم سر پناهی بود برای دلتنگی هایم।روز های زیادی رو توی این خونه زندگی کردم و تنها جایی بود که احساسم رو بدون شرم بیان می کردم।اما حالا در آستانه ४० ساله گی فکر نمی کنم دیگه بتونم خودمو توی اینجا پیدا کنم।
تا ببینیم.