دوشنبه، شهریور ۳۱، ۱۳۸۲

بر سر کدام سنگ بنشینم؟
زیرا جاذبه ای از اندوه
مرا به سوی زمین می کشد
فریبی است که می پندارم
طبیعت پیرامون من از آن من است
و چون چیناب لطیف جوی زلال را می نگرم
تمام فاجعه را می بینم
ای هستی سپری در تکرار جاوید!
بگذار آنچه را که تو ندانسته ای
با این بونه گمنام نجوا کنم
که او مرا آنچه که هستم می پندارد
و با نگاه خیره خود
تمام هستی را در دمی فرو برم
آواز ناگهانی مرغی ناشناس
آهنگی دیر کرده و تنها
در آستانه شبی که آغاز می شود
چون تنهایی آدمی در سراشیب عمر
ودر زبور شعر وحشت ناک روز واپسین
روز رویش گیاه خار آگین تهمت و گمان بد
....

هیچ نظری موجود نیست: