شنبه، دی ۰۷، ۱۳۸۱

سه شنبه كه فريد زنگ زد و گفت براي جمعه برنامه كوه نوردي داريم آهي كشيدم .چون واقعا وضع مالي انقدر خراب بود كه حتي نمي تونستم كوه برم.شنبه بابت حق السهام 117 هزار تومان بايد بپردازم 100 تومان هم به تعمير گاه بدم تاماشينمو بگيرم ولي به هر حال رفتم. در و تخته هم يه جوري با هم جور شدن كه 200 تا يك توماني براي من هزينه برداشت.رفتيم به قله اي به نام بند عيش، تقريبا تمام مسير رو تا كمر توي برف بوديم،باد عجيبي مي وزيد كه باعث شده بود يك طرف صورت و بدنمان يخ بزنه .خيلي خوش گذشت از اونجايي كه بند عيش بود ماهم خلاصه يادي از ذكريا كرديم(نامردهابه سفارش فريد به من ندادن كه من هم بخورم فريد مي گفت با اين بيماريت اگه بخوري كارت ساختس منهم كه اين موضوع رو حدس مي زدم براي خودم آورده بودم ولي از نوع آلمانيش كه كم ضرر تره)

خلاصه جاي همه خالي (اين مطلب مال جمعه ،چون خيلي خسته بودم و نتونستم بنويسم.اما موضوع مفهوم زيباي رو امشب دنبال مي كنم اين قسمت :چند همسري)

هیچ نظری موجود نیست: