دوشنبه، آذر ۲۵، ۱۳۸۱

- الو
سلام چطوري؟
خوبم،ممنون ،هيچ داشتم نوار گوش مي كردم
فردا ؟مممم ميخوام برم انقلاب كتاب بگيرم تو چي كاره اي؟خوب پس تو هم بيا ديگه آره روبه روي نشر دنيا ساعت 9 خوبه؟
پس تا فردا
لانگ اتاق
گوشي را زمين مي گذارد .دستي به مو هايش مي كشد موهايش بلند و به هم ريخته است
روز خارجي خيابان انقلاب
كاوه با موهاي كوتاه درحالي كه با عجله مي دود وارد كادر مي شود،به همراه كاوه پن مي كنيم به كتاب فروشي دنيا، دختري با مانتوي كرم و شلوار جين و كفش كتاني ايستاده است. كاوه به او مي رسدو مي ايستد
- سلام شيلا ببخش كه دير رسيدم
- سلام ديگه داشتم نگران مي شدم
-خيلي سعي كردم به موقع برسم ولي نشد
- اشكال نداره ،كجا بايد بريم؟
- به طرف بازارچه كتاب
- باشه بريم
آنها حركت مي كنند
شيلا خوش تيپ شدي چه عجب موهاتو كوتاه كردي؟!
كاوه علت دير رسيدنم هم همين بود رفتم آرايشگاه پدرم دراومد تا يه سلموني پيدا كردم كه توي اين ساعت باز باشه
شيلا مي خندد
شيلا مي ذاشتي يه وقت ديگه،بابا ما همين جوري هم قبولت داريم
كاوه كي گفته من به خاطر تو موهامو كوتاه كردم
هردو مي خندند.
روز داخل تاكسي

شيلا مادرت نمي خواست بياد؟
كاوه نه مهمون داشت.
شيلا هنوز با مرگ پدرت مشكل داره؟
كاوه ميگه هركسي كه رفت وديگه بر نگشت كه نمي شه گفت مرده؟ ميگه من مي دونم اون مارو گم كرده
شيلا با اين تفكر پس چرا ازدواج كرد؟!
كاوه ما توي شرايط سختي قرار گرفته بوديم من اون كار مادرو درك مي كنم اگر چه اونموقع توي دلم چيز ديگري بود
شيلا طبيعيه، انوقت مگه تو چند سال داشتي كه بتوني اين موضوع رو درك
كني؟
روز خارجي بهشت زهرا
نماي لانگ از يك قطعه شيلا و كاوه ايستاده اند وبه گل خانه بهشت زهرا نگاه مي كنند

همان مكان قطعه اي ديگر شيلا بروي زمين روي دو پاي خود نشسته و دستانش بر روي سنگ قبر قرار دارد و زير لب چيزي مي خواند .كاوه در كنار او ايستاده است.


هیچ نظری موجود نیست: