پنجشنبه، مهر ۱۱، ۱۳۸۱

در اين شب بنفش كه از سينه طپنده ،آه روشن اميد برمي خيزد . و نگاهي ناشناس بر ضميرم، خزنده زمزمه اي سپيد مي خواند ، وه كه گويي از زلال ساغري مينوي ، منگ و حيرانم !
در اين شب بنفش كه ساحر هستي، امواجي ديوانه رها مي كند و بادهايي دگرگون و هراسان با آفريده هايي بالدار بر بام خانه مي نشيند . تا بامداد چشم به راه زايش يك رويدادم .
در ديگ دو زخم با پيشاني ابرآلود و پژواك لرزانم برزه هاي بم سخن گويند چون پرندگان گريان با لفظي مبهم .
نه غوطه زربفت ها و نه گهواره هاي لعل ، نه سروناز بهشتي و نه ترانه سرخوشي . تنها شكوفه اي از آرزو هستم با سايه اي سبك بار ، برآبگيري نگون سار ، در ايم شب بيدار .
چه بس كرم هاي جونده و عنكبوتان صحرا و ستارگان مي رنده بر مرغزار شبرنگ ؛ آژنگ قصه گوي غمم با خاطره هايي خونرنگ ، دريوزه اي درازپويم از كرانه هاي گنگ .
در اين شب بنفش با هلال مطهر و خاربوته گل كبود هامون و نسيم واژون و ماخولياي جنون و بازتاب هاي فيروزه گون و جنبش هاي رونده بر گل برگ بي مرگ ، تواماني بستر و گور ، چون بر بالين رنجور دوشيزگان صبور .
***************************
همونطور كه گفته بودمدو شب نمي تونم بنويسم چون درارم مي رم كوهjaneston
پس تا بعد

هیچ نظری موجود نیست: