یکشنبه، آبان ۰۵، ۱۳۸۱

شهرام رو اولين بار توي جردن روبه روي ساختمون محل كارم ديدم،با خودش حرف مي زد و مي رفت،به من كه رسيد ساعت پرسيد،4 بعد از ظهر بود- بهش گفتم -از جاش حركت نكرد پرسيدم چيزي مي خواي گفت ماشين داري گفتم آره گفت مي خوام يه چرخي با تو توي خيابون بزنم تو دلم گفتم مشكل رواني داره مي خواستم برم شبكه همينطوري هم ديرم شده بود يه حساب سر انگشتي كردم ديدم توي ترافيك اين وقت روز به اونجا نمي رسم شب هم براي خونه رفتن عجله نداشتم چون شب مي خواستم برم خونه خودم از طرفي هم، قيافش به همه چيز مي خورد الا خطر (صورت زيباي داشت با موهاي قهوه اي روشن و قدي كشيده) گفتم با شه ولي كجا؟گفت من از جردن هيچ وقت بيرون نمي رم، بريم تا آفريقا و برگرديم –باشه- سوار شد ،به طرف آفريقا رفتيم سرعتم يه كم زياد بود گفت عجله داري گفتم نه پس چرا انقدر تند مي ري
سرعتمو كم كردم از اون چندتا سوال كردم ولي اون اصلان صحبتي نكرد چند بار از آفريقا تا سر گلخونه رفتيم و برگشتيم تا اينكه گفت مي خواد پياده شه سر قباديان پياده شديه تيكه كاغذ به من داد و رفت فكر كردم كه شماره تلفنشه ولي يه تيكه كاغذ سفيد بود
رفتارش برام جالب بود، با همه چيز خيلي ظريف برخورد مي كرد- انگار كه شكستني باشه –
لا غر بود مثل خودم و لباس زيباي به تنش بود فكر كردم شايد چيزي زده بوده خلاصه رفتم خونه
حوصله غذا درست كردن رو نداشتم تو يه يخچال هم چيز دندون گيري نبود حوصله خريد هم نداشتم به شدت هم گرسنه بودم خلاصه هرچي سبزي جات توي يخچال داشتم سرخ كردم با كلي سس قاطي كردم با يه مقدار شراب شد شام اون شبم .
ديگه نديدمش تا يك روز ديدم به ماشينم تكيه داده و داره زير لب چيزي مي خونه


هیچ نظری موجود نیست: