چهارشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۲

تفكرات يك زن سنتي
خوب ولش كن بزار هر كاري مي خواد بكنه اصل اينه كه از خونه بابام اومدم بيرون،چقدرسر كوفت بخورم كه چرا كسي خواستگاريم نمي آد؟ حالا هم كه ديگه نمي تونم برگردم اگه برگردم بدتر از اين، خونه بابام سرم مي آد تازه مردم چي مي گن؟عوضش منم كم كم پولمو جمع مي كنم تا بتونم هر چي بيشتر طلا بخرم تا بتونم پشتوانه خوبي برا خودم دست و پا كنمٍ خودش بره توسر سرا خرجش بياد حرمسرا كتك هم كه عادت مرداست،خودش بلاخره خسته مي شه،بزار چند تا توله كه انداختم تو دامنش ديگه وقت نمي كنه سرش رو بخوارنه.آخه منم ديگه خرم از پل گذشته چرا بازم به خودم برسم انوقت مردم ميگن ببين واسه كي خودشو درست مي كنه .تقصير من چيه كه بعد از ازدواج 10 كيلو چاق شدم.(توي دلشون حرف زياده، من يه خوردشو نوشتم)

هیچ نظری موجود نیست: