چهارشنبه، مرداد ۲۲، ۱۳۸۲

شب فانوس ستاره نشان را بر دکل ها آویخت
کاروانها با سرود گل آلودمی گذرند
و روان ناشناس در جاده زمان
گذرنده با گیسوان شبق رنگ
باترانه ای خواستار طلوع زهره ست
و من از پایان شب پیامی از می صبح می خواهم
وتو
با لمس سرد و نمناکت!
لمس بر انگیزنده و امید بخشت!
و اسفنج ترو خشکیده ام با هزار لب
در انتظار تو
و آوای ابریشمینت که می گوید
در آغوش منی
و من با تنی لرزان
و پیرهنی از تنهایی شب
...


اراجیف های شب نوشت

هیچ نظری موجود نیست: