چهارشنبه، شهریور ۰۵، ۱۳۸۲

وقتی داشتم مطلب گذشته را می نوشتم نمی دانستم که وقایعی پیش می آید که یاد این بیفتم داره به سالروز تولدم نزدیک می شم و من...
به چنتای خود می نگرم سبک است. با آسمان می نگرم تنگ کلاغ پر است. به خود می نگرم دیگر مسافری در آستانم. به آرزو ها مینگرم کوه دماوند است!وای برتو ای مرد وای برتو.
تسکین خود را در چهره دوستان می جستم ،در تلاشی بی ریا، در رویای آینده،در پارسایی دل در زیبایی طبیعت می بابم.زیرا زمان را نمی توانم باز دارم:پشت خرد و موجهای غضبناک!
خود را خرسنگی می بینم خزه آلود با گرهها و بندها بر تنده پرتگاه،یا نارونی با ریشه های آژمند آرزو در حصار پرچینه خار

هیچ نظری موجود نیست: