دوشنبه، آذر ۱۰، ۱۳۸۲

بهار از میان پلکهای تو
به دشت خیره می شود
و من از وحشت آنکه چشمهایت را ببندی
میان پلکهایت
ستاره ای می نهم
و در میان دشت
در میان بهار می ایستم.
گاهی در تناقض رفتاری دیگران می مانیم،در حضور خاکسارند و لاف دوستی می زنند چون برفتند همه چیز از خاطر بروفند.

هیچ نظری موجود نیست: