شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۲

برای استراحت شب رو در اراک خوابیدم(سفر بودم:اهواز)
سالها بود که ندیده بودمش ولی اون شب تا صبح توی خوابم بود.
سال دوم دبیرستان بودیم.اولین جلسه درس دینی دبیرش بعد از سلام و احوال پرسی و حضور و غیاب گفت که اقلیت های مذهبی می توانند از کلاس خارج شوند. منهم بلند شدم او هم همینطور
جلو رفتیم. از من پرسید: اسمت چیه؟
گفتم
گفت:کدام مذهب
گفتم:اقلیت غیر مذهبی خندید و گفت این مذهب رسمی نیست بشین.
از اون هم همین سئوال رو پرسید.

گفت ببخشید آقا کمونیسم مذهب رسمی هست یا نه؟
معلم خندید و گفت هنوز که نه بشین هردومون خندیدیم و نشستیم به همین سادگی دوستیمون آغاز شد.
سال 66 بود.

هیچ نظری موجود نیست: