او

نامت را

در باد گم کرده‌ام

در پیچِ جاده‌ی نطنز

آنجا که سکوت کوه

صدای نفس‌های‌مان را

یادش مانده.


تهران،

با همه‌ی خستگی‌هایش

شب‌هایی داشت

که پنجره‌اش

به آغوش تو باز می‌شد

و من،

در امتداد نفس‌هات

به خواب می‌رفتم

بی‌هراسِ صبح.


در کاشان

آفتاب از شانه‌ات بالا می‌آمد

و کوچه‌ها

سایه‌مان را دنبال می‌کردند

تا کنار آن دیوار گلی

که بوسه‌ای کوتاه

جهانی بلند ساخت.


نیاسر

چشمه‌ای بود

که در نگاه تو می‌جوشید

و من

بی‌آن‌که سخنی بگویم

کنارت آرمیده بودم

انگار زمان

برای‌مان وضو گرفته بود.


تو رفتی،

اما هنوز

در عطر هر گلاب‌دانِ کوچک

در خاکِ گرمِ نطنز

و در آسمانِ بی‌پناهِ نیاسر

خاطره‌ای از تو

قدم می‌زند

که هیچ فصلی

نتوانست

از یادم ببرد.




نظرات

پست‌های پرطرفدار