نامش را در باد گفته ام

نامش را در باد گفته‌ام


دختری‌ست

با موهایی که بوی واژه می‌دهند

و چشم‌هایی

که شب را به گریه می‌اندازند.


دفترش، بوی سفر می‌دهد

هر واژه‌اش، قطاری‌ست

که از ایستگاه دلتنگی‌ها عبور می‌کند

تا برسد به لبخندی

که سال‌هاست

در خواب‌هایم خانه دارد.


او شاعر است

و من،

فقط مردی با دستانی خالی

که سال‌ها

آرزوی آغوشی گرم را

می‌نویسد

روی دیوارهای سکوت.


نمی‌داند…

اما نامش را

هزار بار

در باد گفته‌ام

و هر بار

دلم خواسته

که ببوسمش

مثل بوسیدن

اولین شعر عاشقانه‌ام.

نظرات

پست‌های پرطرفدار