در سفرم

در سفرم

نه به قصد رسیدن

نه برای رفتن

سفر، تنها بهانه‌ای‌ست

برای فراموشی

برای این‌که نباشم

جایی که نبودنت

همه‌چیز را خالی کرده است

می‌خواهم از یاد ببرم

که چگونه در آینه

جز چشمان تو چیزی نمی‌دیدم

که چگونه، تمام عمر

فقط بلد بودم

دوستت بدارم

حتی وقتی نبودی

حتی حالا که نیستی

به خود دروغ می‌گویم

که خوبم

که می‌توانم

که آدم باید زندگی کند

و عشق، فقط یک فصل است

نه تمام تقویم

اما شب که می‌رسد

باز دستم بی‌قرارِ دستی‌ست

که سال‌هاست نیامده

و باز

نامت

بی‌اجازه

بر لب‌هایم می‌افتد

من

تنها مردی‌ام

که عاشقی را از تو آموخت

و دیگر

هیچ نیاموخت

------

خوشحال میشم نظر خواننده ها را بدانم

نظرات

پست‌های پرطرفدار