نامت هنوز در باد میپیچد
نامت را
در باد گم کردهام
همانجا که رد انگشتانات
بر شیشهی بخار گرفتهی قطار
هنوز شعر مینویسد.
یادِت هست؟
بارانِ گرجستان
و کفشهای خیس ما
که میخندیدند در کوچههای خیسِ تفلیس؟
تو بودی
و خیابانهایی که نامات را بلد بودند
و من،
که جهان را به نام تو میخواندم.
عطرِ پرتقالِ بندرعباس
بر موهایات
و شبی که ماه
از آغوشات شرم میکرد.
تو رفتی،
اما هنوز
نقشهها
با صدای تو باز میشوند
و جادهها
مرا به همان عکس قدیمی میبرند:
تو،
با شالِ قرمز
و آن لبخندِ بیدلیل…
................
از خواب برمیخیزم
نظرات