یکشنبه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۱

شريان رودها
عضلات زمين را
بارور ميكند
ودر سكوت كركسها وصخره ها
باد به زبان امواج سخن ميگويد
بيشه ها آنجا از خاموشي سرشارند
ودر صلح بيابانها
چكه شقايق وحشي ميدرخشد
بيد بن
عروس آسا
سيل رام نشدني گيسوان را
بر گلكف هاي موج و سنگ
بر رشته گل ها ونيزه هاي ارغواني گياهان
مشتي كبوتر بلورين مي پرند
وعطري كه از آن بر مي خيزد
در ريشه هاي هستيم رخنه ميكند
زمان زاينده
زمان دگر ساز
زمان طوفان زا
هردم با پويه ابرها همراه است
و تارهاي سيمين باران
بر سرونازهاي هميشه جوان
وبر طرقه هاي جنوبي كه بر در خت انجير نشسته اند
وبر فريباي رويا رنگ بوته ها
فرو مي نشيند
شفق چشم افروز
آميخته با جيرجيرصبحگاهي
از ميان گله ستارگان
برمي خيزد
همراه با بادهاي خود سر و مستي آور
كه گياهان را
با پايبند ريشه ها
به رقص در مي آورد
...
از اين مرز آسمان تا آن مرز
با سينه گشاده
به سوي بادها كه از دريا ميآيند
ايستاده ام
خزاني ناگزير از راه فرا ميرسد
وشب ديوارهاي سياه خود را
بر من فرو ميريزد
ولي ناقوس روشن آب
وغوغاي شهرها
از زيستن سخن ميگويند، از انقلاب.
آري ،رگ هاي ابدي سزنوشت
از ميان ريگ ها والماس ها ميگذرد

هیچ نظری موجود نیست: