انتظار ۲
ایستادهام پشت پنجرهی بیبرگها،
فصلِ رفتن تو، هنوز تمام نشده.
باد میپیچد توی کوچههای خالی،
پاییزِ انتظار، دَمِ دَم میکِشد مرا.
***
روزها، مثل نانِ بیمزه، جویده میشوند،
ساعتها چکه میکنند از سقفِ سکوت.
دلم، باغچهای ست که در بیآبی مُرد،
گلهای امید، پژمرده از بیخبری.
***
انتظار، تبِ بیزمانی ست در استخوانها،
مفصلهای بیوقت، دردِ قدمها را میکِشند.
چشمها، چاههای خستهاند از نگاه،
پلکها سنگین از بارانی که نبارید.
***
خستگی، مثل گردِ کهنه روی مُبلها نشست،
روح، فرشی پوسیده زیر پایِ روزهای تکراری.
سینه تنگ است از هوایِ وعدههای پوسیده،
نفس، بند میآید پشت گلو... چه سخت میگذرد.
***
افسردگی، مهمانِ همیشگیِ این خانهی تهی ست،
سایهاش را میشویَم، اما پُررنگتر برمیگردد.
مثل دودی که میچسبد به دیوارِ دل،
رنگِ شادی را میرباید، آهسته... بیصدا.
***
منتظِر، درختِ بیثمرِ حیاطِ زمان است،
میخواهد بشکفد، اما فصلش گُم شده.
پرندهای که آوازش در گلو خشکید،
در قفسِ "شاید"ها، بالهایش شکسته.
***
کاش باد، برگِ آخر این انتظار را بِکَنَد،
کاش باران، گردِ خستگی را از چهره بشوید.
اما اکنون، من
فقط یک "هنوز"ی ام،
در گوشهی این اتاقِ سرد،
با چایِ سردی که کبوترِ نامهبر،
هرگز ننوشید...
نظرات