شنبه، بهمن ۰۲، ۱۳۸۹

81.5.23

شب سوم سفرمان بود . كنار درياچه تنها نشسته بودم و از تنهايي و حضور در كنار درياچة زيبا در ميان دره نهايت لذت را مي بردم . نم نم بارون را روي صورتم احساس مي كردم كه در كنار گرماي آتش احساس بسيار خوبي به من مي داد . در همان زمان صداي ترانه اي كه از دور مي آمد احساس خوب و خلوتم را به هم زد و مرا ياد سفري انداخت كه در همين ايام در سال 76 رفته بودم .
كنار آب بودم ، آتش و باران ريزي كه به صورتم مي زد و صداي همان ترانه . در اون زمان يك اشتباه يا يك حماقت مرتكب شده بودم كه بعدها نتوانستم دليل منطقي اي برايش پيدا كند و حتي نتوانستم از خودم در مقابل خودم دفاع كنم . ولي در آن سال خوابي تحميلي مرا ربود ولي امسال اون بارون بود كه اشكهاي روي گونه هامو شست و با خودش برد .


به من كه خيلي خوش گذشت . جريان سفر رو ( البته قسمت هاي خوبش) را بعدا مي نويسم . البته بايد معذرت خواهي كنم كه ننوشته بودم كي از سفر بر مي گردم ولي خوب شما ببخشيد چون خودم هم نمي دونستم .

هیچ نظری موجود نیست: