شنبه، بهمن ۲۵، ۱۳۸۲

با خودم قرار گذاشته بودم تا پايان انتخابات فقط مطالب سياسي بگذارم ولي نشد.
براي تو
چقدر مي تواني دور شوي؟
رفتن را تا كدام خاك
تا كدام آفتاب
مي تواني ادامه دهي؟
پياله اي را كه از آن آب مي خوري اينجا مانده است
و ساقه اي را
كه در گلدان گلي قلب من كاشته اي

چقدر مي تواني دور شوي؟
چند خاطره را
چند لبخند را
مي تواني به فراموشي بسپاري؟
تو قلبت را ميان دستان من
جا گذاشته اي
و من نگاهم را
در اميد باز آمدنت
مو هايت
به خيال مي ماند
بلند و بالا
چون آرزو هاي من
و نگاهت
سحر يك ستاره
تپيدن قلبي ست
درون قلب ديگر
اي نازنين من
از آن سوي
دريا هم گونه ات را بر آب نهي
من از اين سوي ساحل بر آن بوسه مي زنم.
پس چقدر مي تواني دور شوي تو؟
زماني كه تو در همين جا هستي
در نزديك من
در كنار من
-آه
تو در قلب من هستي.
صدايت را مي شنوم هنوز
كه نامم را مي خواند.

هیچ نظری موجود نیست: