عروسی که سپیدپوش نبود

قامتِ تو

در آسمانِ بی‌فریاد

برهنه‌تر از همیشه

بی‌سپرِ سپیدِ برف


و من

از فرازِ قلعه‌ای فراموش‌شده

به تو می‌نگرم

چونان پهلوانی که زخم‌هایش

بر شانۀ باد

پنهان نمی‌ماند


دماوند!

تو خسته‌ای

اما هنوز

سرفرازترین مشتِ برافراشته بر پهلوی زمین

هنوز

آخرین ایلِ غرور

در سرزمینِ خشکیده


باد

نامِ ما را از یاد برده‌است

اما تو

ایستاده‌ای

حتی اگر برف

پیمانِ دیرینه‌ات را شکسته باشد


تویی

همچنان

سؤالِ بی‌پاسخِ خورشید

بر پیشانیِ میهن

نظرات

پست‌های پرطرفدار