یکشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۱

......
بهارا , تلخ منشين , خيز و پيش آي
گره وا كن زِ ابرو , چهره بگشاي

بهارا, خيز و زان ابر سبكرو
بزن آبي به رويِ سبزة نو

بهارا بنگر اين دشت مشوش
كه ميبارد بر آن باران آتش

بهارا بنگر اين خاكِ بلاخيز
كه شد هر خاربن چون دشنه خونريز

بهارا بنگر اين صحراي غمناك
كه هر سو كشته اي افتاده بر خاك

بهارا بنگر اين كوه و در و دشت
كه از خون جوانان لاله گون گشت

بهارا دامن افشان كن ز گلبن
مزار كشتگان را غرق گل كن

بهارا از گل و مي آتشي ساز
پلاس درد و غم در آتش انداز

بهارا ! شور شيرينم بر انگيز
شرارِ عشق ديرينم بر انگيز

بهارا ! زنده ماني زندگي بخش
به فروردين ما فرخندگي بخش

اگر خود عمر باشد , سر برآريم
دل و جان در هواي هم گماريم

ميان خون و آتش ره گشائيم
ازين موج و ازين طوفان بر آئيم

دگر بارت چو بينم , شاد بينم
سرت سبز و دلت آباد بينم

به نوروز دگر هنگام ديدار
به آئين دگر آئي پديدار ...

هوشنگ ابتهاج - سايه
مرجان

هیچ نظری موجود نیست: