پنجشنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۱

مي دوني
به اصرار پدر هميشه توي محله هاي فقير نشين زندگي مي كرديم به همين خاطر از يچه گي چهره فقر تا حدودي برام شناخته شده بود
17 سالم بود كه براي تهيه يك گزارش براي سازمان خبر نگاران بدون مرز با فقر و مواد مخدربيشتر آشنا شدم.اون سالها به خودم مي گفتم مگه ميشه اين آدمارو ديد و عاشق شد مگه مي شه اين آدمارو ديد انوقت دست دوست دخترتو بگيري بري پارك و براش حرفاي عاشقانه بزني وقتي هم برام پيش اومد انقدر خودمو شكنجه دادم تا اون آتش رو كم تر بكنم و هنوز جاي اون جراحت ها مونده.بعد ها همه اش دنبال آرمان هام بودم و زندگي زميني رو تا حدود زيادي براي خودم ممنوع كرده بودم از اون به بعد با هر دختري آشنا شدم اولين چيزي كه بهش گفتم اين بود كه تو براي من مثل يه پسري اينو فراموش نكن!
ولي پارسال به خودم قول دادم كه سال 81 يه دوست خوب براي خودم دستو پا كنم،اون موقع چند ماهي مي شد كه از آشنايي ما مي گذشت، به تو هم همينو گفته بودم يادته؟به تو گفتم كه از سن و سال من گذشته كه ديگه عاشق بشم يا دختر يازي كنم و تو خنديدي .شبهاي زيادي رو با هم بوديم،سفر اون شبو يادته از زور سرماي توي كلبه روستايي ما ،با هم زير سه تا پتو رفتيم اون شب دوست داشتم كه تمام شب رو توي آغوشم بودي ولي به خاطر اينكه تنم به بدن تو نخوره تا صبح نتونستم بخوابم و تو وقتي اينو فهميدي باز هم خنديدي.
من نمي خواهم هموني كه بودم باشم حد اقل در رابطه با تو اين فرم رابطه براي من مطلوب نيست چون منو خيلي اذيت مي كنه .پس يا بايد ترميم كنيم يا ادامه نديم.

هیچ نظری موجود نیست: