یکشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۱

مي دوني،زندگي مثل يك نمايش،مثل يك درام و تو كارگردان اين نمايشي.
آدما به ترتيب اجراي نقش وارد مي شوند و بعضي ها خارج،بعضي ها با نقش خاصي وارد مي شوند ولي نمي تونن از عهده نقششون بر بيان و تو مجبوري با وجودي كه به تك تك كاركتر هات عشق مي ورزي اون نقش رو حذف كني تا بتوني نمايش رو نجات بدي. چند تايي هم تا وقتي كه پرده ها پايين ميان با تو مي مونن
و تو در انتهاي نمايش در حالي كه پردها پايين هستند با تعظيمي به تماشا چيانت صحنه را ترك مي كني.
فقط همين

هیچ نظری موجود نیست: