پنجشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۲

رهنوردي هستم هم اكنون رسيده
بر استري فرسوده.
و تني رنجور
از كجا آمده ام،مي پرسي
ببين!،از آن رديف تپه هاي آن سوي دشت
واز ميان دالانهاي تنگ بازار عشق
و شكرخند خدمتگذاراني سالوس
به عشق جامي آب گوارا
و نيمه اي گلابي ترد
و خوشه اي انگورخوشبو
وآسماني آبي
و زميني سبز
ترانه اي بخوان از آن پوست سربي رنگ
واز لبخندمحجوب بافندگان
وضجه كودكان سيه پوش
كه با زايش ها و مرگ ها ي نا مشهود مي زيند.



هیچ نظری موجود نیست: