شنبه، اردیبهشت ۱۳، ۱۳۸۲

ديروز براي بار دوم شروع كردم به خواندن كتابِ به كودكي كه هرگز زاده نشد , نوشتة خانم اوريانا فالانچي .
اين كتاب رو بار اول پانزده ساله بودم كه خوندم . اون سالها دائي ام در شمال – شهرك درياكنار ساكن بود . كتابخانة خوبي داشت كه براي من بهترين قسمت خونه شون به حساب ميومد . يكي از دلايل ذوق و شوقم براي رفتم به خونة دائي در اون سالها كش رفتن كتاب از اون كتابخونه بود . خوندن اين كتاب يكي از اتفاقات خوب براي من در اون روزها بود .
پنجشنبه , اين كتاب رو بار ديگه , ولي اين بار كاملا محترمانه و با اجازة دائي جان – از كتابخونه ش برداشتم . دو روزه كه دارم باهاش صفا ميكنم . داستان زني كه از مردي باردار ميشود در حاليكه مرد حاضر به زندگي با او نيست و تمام اطرافيان زن نيز او را تشويق به از بين بردن جنين ميكنند . ولي زن با عشق و اعتقاد راسخي كه به زندگي دارد , سرسختانه بر نگه داشتنش پافشاري ميكند و رفته رفته اين جنين به بهترين دوست او بدل ميشود تا اينكه .....
اگه اين كتاب دستتون اومد خواهش ميكنم بخونينش .
اين خانم ايتاليائي , يكي از چهره دارترين خبرنگاران جهان است ( يا شايد هم بود ) كه كتابهاي متعددي نوشت . اغلب اين كتابها حاصل سفرهاي متعدد او به نقاط مختلف جهان مي باشند كه از معروف ترين آنها ميتوان به زندگي و ديگر هيچ ( ره آورد سفر به مكزيك و ويتنام جنگ زده ) و اگر خورشيد بميرد ( حاصل ديده هايش از آمريكا ) اشاره كرد .

و اما تقاضاي اصلي : بينِ شما كسي هست كه بدونه خانم فالانچي آيا هنوز زنده ست يا نه ؟

مرجان

هیچ نظری موجود نیست: