مسافر
چقدر دلم تنگ است…
برای صدایی که در گوشم میپیچید،
برای سایهای که روی دیوار
حجمِ آشنای دلتنگی را کم میکرد.
رفتهای…
و ساعتها بیتو
فراموش کردهاند چگونه بگذرند.
کوچهها،
با قدمهای خستهام غریبهاند
و شبها،
بینامت، در خواب هم نمیگنجند.
بازگرد…
که پنجره هنوز
به امیدِ عبورِ چشمانت باز مانده،
که این خانه،
با عطرِ بودنت زنده است
نظرات