تنهای شب
دل نوشته ها
چهارشنبه، اسفند ۰۶، ۱۳۸۲
-آقا...
خانوم...
من مي خوام پرواز كنم
هيچ كدومتون يه جفت بال ندارين
كه به من بدين
- نه كوچولو...
ما وقتي يه كم بزرگ مي شيم
بالامونو مي كنن و دور ميندازن.
اينم جاي زخماش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر