رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

دارای ویژگی

انتظار

  نه که دلش نخواهد، نه که ندانَد… که عشق، آن شعله‌ی بی‌قرارِ کلمه‌هاست وقتی از نگاهِ کسی بر کاغذی سفید می‌افتد. سفر را بهانه کرد: چمدان‌ها را بست پیش از آن‌که دلش را باز کند. قطاری گذشت و من ماندم با واژه‌هایی که جای لبخندش را پر نکردند. وبعد تنها یک اشتباه، یک لغزشِ لفظی… واژه‌ای که گفتم و هنوز نمی‌دانم چرا به سینه‌اش تیغ شد. رفت. بی‌آنکه شعرش را تمام کند. او، خود شاعر است و می‌داند که کلمه‌ها گاه خیانت می‌کنند. او، می‌ترسد… نه از عشق، که از مرزِ ناپیدایِ میانِ خواستن و نخواستن، می‌ترسد از لحظه‌ای که باید بماند. او، شاعر است و می‌داند واژه‌ها گاه، بی‌دعوت می‌آیند و جا می‌گذارند کسی را… او می‌ترسد، نه از دوست داشتن، که از همان لحظه‌ی نازک و شیرینِ میانِ در آغوش کشیدن و در آغوش ماندن. و من… نه شاعر بودم نه عارفِ خواب‌هایش، فقط کسی که باور داشت گاهی دوست داشتن نجیب‌ترین شکلِ ماندن است… اگر بگذاری

آخرین پست‌ها

برقص

دروازه خاموش

سرزمین

در سفرم

نرسیدم

دختر واژه ها

نامش را در باد گفته ام

او